10 اسلاید صحیح/غلط توسط: moochi انتشار: 4 سال پیش 135 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
تمام تلاشم رو کردم که خوب باشه امیدوارم خوشتون بیاد
اون نینو بود گفت همیشه راحت تو تله میُفتی گفت میبینم که خوشحالی هی یادت باشه که اون اتفاق به خاطر تو افتاد کل مدت حواسم بهت هست نمیزارم خوشحال باشی هُلم داد و رفت من گریه کردم چون خیلی ترسیدم یکی از بالا صدام زد هی چرا گریه میکنی گفتم تنهام بزار گفت باشه ولی گفتم میتونی وایسی خودمو جمع و جور کردم گفتم سلام اسم من ریناست اسم تو ؟گفت سلام اسم من سووجین هست خوشبختم و تمام تلاشم رو کردم که دیگه بهش فکر نکنم و خوشحال باشم بعد از کلی بازی کردن از سووجین خواستم که دوستم بشه گفت
امممم....من سرم شلوغه نمیدونم گفتم پس یعنی نه گفت :خب باشه گفتم واقعا خیلی ممنونم شمارشو گرفتم و رفتم خونه بعد از یه دوش اومدم رو تخت و به سووجین پیام دادم
گفتم :سلام( بعد از دو دقیقه جواب داد)
گفت:سلام و خیلی باهم صحبت کردیم و وقتی که شغلش رو بهم گفت خیلی خوشحال شدم اون تو کمپانی بیگ هیت کار میکنه با درخواست زیاد و التماس تونستم آدرس کمپانی رو بگیرم فردا صبح با عجله رفتم اونجا رسیدم و خیلی تند دویدم که با یه ماشینی بر خورد کردم افتادم رو زمین و چشام آروم آروم بسته شد وقتی چشامو باز کردم تو بیمارستان بودم سووجین رو عصبانی بالای سرم دیدم گفت چرا اومدی ؟مگه بهم نگفتی نمیای میدونی برام دردسر درست کردی الان رئیسم زنگ میزنه چرا آدرس رو دادی به این دختر میدونی چی میشه اصن میدونی به ماشین کی برخورد کردی ؟گفتم کی گفت ماشینی بود که بی تی اس توش بود میدونی جیمین چه خطری کرد تو رو آورد بیمارستان گفتم وای خیلی خندیدم چقدر ضایع دروغ میگی
گفت من باهات شوخی ندارم گفتم بی تی اس بود گفتم :,دروغ میگی دیگه گفت الان وقت شوخی نیست تازه جیمین خیلی ناراحت بود به خاطر همین خودش تو رو آورد بیمارستان و بعد رفت گریه کردم گفت داری گریه میکنی گفتم تموم مدت به این فکر میکردم که اگه من بی تی اس رو ببینم زنده نمیمونم ولی اونا حتی جفت من بودن ولی من نتونستم ببینمشون آخه چجوری قرارع باور کنم که جیمین منو برده بیمارستان گفت میخای باور کنی یا نکنی برای من مهم نیس من الان باید برم کلی عذر خواهی کنم گفتم صبر کن بیا اینم دستبندی که دوستش دارم برای تو گفت باشه ممنون و رفت
حالا داستان میره رو زبون سووجین مثل همیشه رفتم تو و رقصیدم ولی متوجه شدم که جیمین خیلی به دستبندم نگاه میکنه وقتی که رقص تموم شد اومد طرفم گفت میشه به این دستبند نگاه کنم هر چقدر نگاه کردم متوجه نشدم نگاه کرد و گفت این دستبند منه حتی این نشونی رو میبینی روش خودم گذاشتم پس اگه میشه بدیش اگه یادگاری نبود بهت میدادمش ولی متاسفم گفتم اصلا مشکلی نیست برش دارین این مال من نیست فقط دوستم بهم دادش جیمین گفت ممنونم و رفت سووجین بهم زنگ زد گفت واقعا پیش خودت چه فکری کردی ! برای چی وقتی دستبند مال تو نبود بهم دادیش میخواستی منو دزد جلوه بدی من گفتم :من فقط پرید تو حرفم و گفت اصن آره من دلم به حالت سوخت خواستم باهات دوست باشم خدافظ براای همیشه
من خیلی ناراحت شدم 🥺 خب ادامه داستان به زبون رینا من فقط سووجین رو داشتم دیدم پرستار اومد گفت تو مرخص شدی گفتم به همین زودی گفت دیگه مرخص شدی نکنه میخای بیشتر بمونی گفتم نه بابا اومدم بیرون ولی عصا دستم بود خیلی حس بدی داشتم سخت بود راه رفتن اینجوری داشتم میرفتم که پسرا هر هفت نفرشون رو دیدم و گفتم ای بابا خیالاتی شدم باز ولی واقعنی بود دستپاچه شدم برگشتم اونور دیدم یه ماشین با سرعت داره میاد وقت هیچی رو نداشتم دیدم نزدیک ترین کسی که پیشم جیمینه
و عصامو انداختم رو زمین و خودمو پرت کردم بغلش که بگیرم اما جیمین اصلا حواسش نبود و من افتادم رو زمین ولی خداروشکر ماشین نخورد بهم جیمین گفت اوه ببخشید خانم عااا تو همونی منم که فقط لبخند میزدم گفت مرخص شدی گفتم آره ولی فکر کنم دوباره باید برگردم بیمارستان گفتم همتون اینجا هستین🥺🥺 گفت به خاطر ما بود که صدمه دیدید پس ما هم اومدیم به دیدنتون گفتم پاهام خیلی درد میکنه میشه برم تو گفت میتونیم کمکتون کنیم جیمین رفت ویلچر رو آرود و گفت بشین روش نشستم روش به جیمین گفتم تند بره خیلی تند میرفت و تو بیمارستان جیغ میزدم کوک میگفت :جیمین شی آروم تر من :هنوز داد میزدم که یهو از رو ویلچر پرت شدم افتادم روی پای یه نفر سرمو بالا کردم دیدم نینو بود خیلی ترسیده بودم گفتم نباید بترسم جیمین اومد طرفم و گفت چیزیت نشد خیلی عذر میخام نینو به لبخندی زد و رفت جیمین گفت سوار شو گفتم باشه رسیدم رو تخت و پرستار گفت نرفته برگشتی اعضا میخواستن برن آخرین نفر جیمین بود داشت میرفت که صداش زدم میشه یه لحظه وایسی گفت عاا بفرمایید گفتم من دستبند شما رو برداشتم ولی اونجوری که فکر میکنی نیست گفت پس تو همونی بودی که بهم برخورد کردی و اینکه معذرت خواهی هم نکردی گفتم عههه خودت گذاشتی رفتی
گفت میشه یه چیزی ازت بپرسم گفتم بگو از اون فرد ترسیدی ؟ گفتم چی کدومو میگی گفت همونی که از روی ویلچر افتادی روش گفتم پس جیمین متوجه شده ولی نمیتونم بهش راست بگم گفتم نه نمیشناختمش گفت راستشو میگی دیگه نمیتونم بهش دروغ بگم گفتم برادرات رفتن برو جا میمونی گفت اهه راست میگی خدافظ راستی اسمت ؟رینا پس خدافظ آرمی خدافظ چی آرمی پس فهمیده 😍💜 خب من رو تخت بودم و زدم تو گوش خودم و گفتم اههه این خواب کی قرارع تموم شه دیگه من که قرار نیست اینا رو باور کنم پرستار اومد گفت چیزیت نشده دکتر گفت مرخص بشی گفتم چی گفت اگه رفتی حداقل بزار چند ساعت بگذره بعد دوباره بیا گفتم ایشششش از بیمارستان زدم بیرون خیلی تاریک بود همه جا فهمیدم که یه ماشین داره تعقیبم میکنه رفتم تو کوچه ولی اونجا نینو رو دیدم
گفت باید بدونی ک الان چه اتفاق میافته ترسیده بودم گفتم لطفا ولم کن گفت چی ولت کنم میدونی به خاطر تو چی رو تحمل کردم گفتم تقصیر من نبود گفت برای چی باید باور کنم اومد طرفم و با مشت زد تو دهنم اومد دومی رو بزنه که یه دستی جلوشو گرفت گفت نمیزارم دیگه بزنیش نگاه کردم و گفتم چی تو تو....
این پارتم تموم شد اگه خوشتون اومد پارت بعدی رو هم میزارم
خب فکر کنم سوال براتون پیش اومده که بین رینا و نینو چه اتفاقی افتاده
رینا قبلا به پاریس رفته بود و اونجا خیلی تنها بود بعد با نینو آشنا میشه و نینو خیلی به رینا کمک میکنه بعد خواهر نینو مریض میشه ولی نینو پولی نداره رینا هم پولی نداشت که کمک کنه چون عمل خواهر نینو خیلی زیاد بود و یه مریضی ناشناخته بود بعد گفت من میخام برم دزدی و تو هم کمکم کن ولی رینا قبول نکرد و نینو تنها رفت و بعد پلیس اومد از رینا سوال پرسید و رینا مجبور شد جای نینو رو لو بده و بعد نینو به زندان رفت
و وقتی که آزاد شد خواهرش مرده بود و به خاطر همین رینا رو مقصر میدونه
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
پس پارت بعدی
ادامه بده عالیه
خب خیلی معلومه که طرف جیمینه که مشته رو گرفته
دیگه تا تهش پیداست
لطفا بعدی رو زود تر بزار
اولاش مسخره بود اما بعدش خیلی رمانتیک شد