
سلام عزیزان🧡💙خدمتتون پارت جدید😊راستی خیلیاتون از آلیس خوشتون اومد پس هروقت بزرگتر شد عکس سن ۵،۶ سالگیش هم میزارم واستون♡
مرینت:خیلی دوس داشتم تا صبح تماشاشون کنم...اخه الیس دستش روی دل ادرین بود و ادرین خیلی اروم توی اغوشش الیس رو جا داده بود...دستای کوچولوی الیس رو نوازش کردم و بعدش هم پی#شونی ادرین رو بو#سیدم و زمزه کردم:دوتاتون رو بیشتر از هرچیزی که فکر کنید دو^ست دارم...و بعدش برای اینکه بیدار نشن از اتاق رفتم بیرون.. خونه خیلی تمیز بود چون خدمتکار داشتیم...شام هم خورده بودم و زیاد گشنم نبود.. خوابمم پریده بود...نمیدونستم چیکار کنم حوصلم خیلی سر رفته بود...ادرین هم که خواب بود...اهان فهمیدم...رفتم یه فیلم رومانتیک غم انگیز گذاشتم...یکی نیس بهم بگه اخر شبی همچین فیلمی میخوای چیکار؟ ولی خب دوست داشتم دیگه..، فیلم رو گذاشتم و طبق معمول همه ی کوسَن های روی کاناپه رو دور خودم جمع کردم...فقط پنج دقیقه گذشته بود اشکم در اومده بود،،،فیلم ۲ساعتی میشد...اینقدر گریه کردم که دیگه چیزی یادم نمیاد...ادرین:یه لحظه احساس تشنگی کردم برای همین بیدار شدم
وقتی بیدار شدم دیدم مرینت کنارم نیست و الیس توی بغ#لم بود...خیلی نگران شدم و الیس رو اروم توی گهوارش گذاشتم و خیلی سریع دویدم دنبال مرینت...لامپا رو روشن کردم و دنبالش گشتم...دیدم تلویزیون روشنه...رفتم سمت پذیرایی دیدم مرینت روی کاناپه خوابش برده....پایین کناپه کنارش نشستم و گو&نش رو نواز^ش کردم و بعدش بلندش کردم و بغ%لش کردم و به سمت اتاق رفتیم...در رو با پاهام باز کردم و بعدش مرینت رو اروم روی تخت گذاشتم....دوباره الیس رو از توی گهوارش بیرون اوردم و توی اغو-ش کشیدمش....یکی از دستام رو دور ک م ر مرینت حل#قه کردم و با هم خوابیدیم _صبح_ مرینت: وقتی بیدار شدم دیدم روی تختم...چه عجیب! من که روی کاناپه خواب بودم...لابد کار ادرین بوده....ولی الیس هنوز توی بغ&لش بود...یه ذره هم تکون نمیخورد...حتما جاش خیلی راحت بود....اروم ادرین رو تکون دادم و زمزمه کردم: ادرین؟ ادرین؟ بیدار شو....بابات گفت ساعت ۱۰ میخواد توی شرکت ببینتت... ادرین: چی؟ هان؟ اهان؟ من کجام؟ (از خواب بیدار شده داره چرت و پرت میگه شما توجه نکنین😂)...
مرینت:چی میگی؟ میگم بابات گفت کارن داره الان ساعت ۹ و ۴۵ دیقس ربع ساعت وقت داری میدونی که چقدر بابات واسش این چیزا مهمه....ادرین:اره عزیزم بلند شدم و الیس رو گذاشتم توی گهوارش و رفتم لباس خوابم رو عوض کنم...(چون ازدو_اج کردن اشکالی نداره دیگه...درضمن فقط تی شرت😐) ادرین:مری؟ مرینت: جونم؟ ادرین: به نظرت بابام چیکارم داره؟ مرینت:والا نمیدونم بابات غیرقابل پیشبینیه😂 ادرین:خب اره .... بیینم چیکارم داره...مرینت: میگم ادرین چرا الیس رو شب توی گهوارش نزاشتی؟ ادرین:خواستم شب اول کنار خودمون باشه...مرینت: خیلی خب برو لوس بازی هم درنیار...(الان ادرین دم در خونه داره کفش میپوشه و مرینت هم وایساده کنار در) ادرین: راستشو بخوای یکم میترسم...مرینت:چرا؟ ادرین:اخه اخرین باری که بابام یه کار مهم داشت میخواست قضیه کارن رو بهم بگه😶 مرینت:اه چرا یاداوری میکنی😑 ادرین: ببخشید خوشکلم...درهرصورت من رفتم....(بچه ها ادرین توی شرکت باباش کار نمیکنه فقط زمانی که گابریل show مدلینگ داشته باشه ادرین میره و توی نمایش مدل میشه)...
____بعد از رسیدن ادرین به شرکت___ادرین:وقتی وارد شدم چیزی که میدیدم رو باور نمیکردم...منشی عوض شده بود و چقدر هم چهره اش اشنا بود...نزدیکتر که شدم دیدم به به به کلاغ محله لایلا(جررر😑😂) لایلا؟ تو اینجا چیکار میکنی؟ لایلا:سلام ادرین جان..چطوری عسلم؟ (ز*هر ما^رررر😑) ۲،۳ سالی هست ندیدمت چه جیگر شدی...ادرین:اینجا چیکار میکنی؟ لایلا:راستشو بخوای خیلی خسته شدم توی این ۳ سال تقریبا کل کشورای دنیا رو گشتم.... امریکا،ایتالیا،ژاپن،کره،کانادا،المان،انگلستان...(یعنی به خدا اگه یکیشو راست بگه😐) ادرین:موفق باشی منم میرم بابامو ببینم😐 لایلا میخواست خداحافظی کنه که انگار یه چیزی توجهش رو جلب کرد و منو به سمت خودش کشید و دستم رو بالا اورد گفت:این حلقه!...تو از#دواج کردی!. ادرین:ببخشید مادمازل باید از شما اجازه میگرفتم😐از شدت عصبانیت و ناراحتی سرخ که نه سیاه شده بود😂 لایلا:دندونام رو بهم فشردم و گفتم:حالا کی هست اون فرد خوش شانس؟ ادرین:اشناست😚😂فرد مورد علاقت مرینت دوپن چنگ✋🏼🧡 لایلا:اون دختره ی کله ابی چی داشت اخههههههه! ادرین:انگشتمو به نشونه ی تهدید جلوش گرفتم و گفتم: اومدی اینجا کار کنی! کار کن من باهات مشکل ندارم...ولی فقط اگه یکبار دست از پا خطا کنی! تو زندگی منو مرینت دخالت کنی! به مرینت توهین کنی خودت میدونی! وبعدش نزاشتم ادامه ی حرفش رو بزنه و با خونسری کرواتم رو صاف کردم و به سمت اتاق پدرم شدم و در زدم🚶♀️🚶♀️🚶♀️
گابریل:بیا تو..ادرین:سلام پدر...نشستم روی صندلی رو به روی میز پدر و گفتم:فکر کنم کارم داشتید! گابریل:درسته....مهم ترین کاری که تا حالا باهات داشتم...ادرین:چشمامو ریز کردم و مغزمو باز کردم و اماده ی صحبت های پدر شدم...گابریل: ببین پسرم دیگه دخترت هم به دنیا اومده و خب باید یه تضمینی برای ایندش داشته باشی...درواقع تو الان توی هیت مدیره هستی و من رئیس و بنیانگذار اصلی...ادرین:خب؟ گابریل: میخوام تو رو از رئیس بخش مدل و مدلینگ و نمایش به رئیس کل تغییر بدم... بهتر بگم! تو رو جانشین خودم میکنم! ادرین:چچچچ چیییی! خیلی متعجب شدم! اصلا نمیتونستم صحبت کنم،،،با کمی مکث گفتم:خب خودتون چی؟ گابریل: من توی هیت مدیره میمونم اما تو دیگه جوونی و باید کار خانوادگی ما رو ادامه بدی! دخترت هم قطعا با کمک تو توی زمینه ی طراحی به یه جایی میرسه...مطمئنم اگه تو و مرینت کمکش کنید توی این شرکت در اینده میتونه محشر باشه! پدرش که یه مدل عالی... مادرش هم که یه طراح عالی...ادرین:خب...از لطف شما ممنونم بابا و قبول میکنم اما منو مرینت به الیس نمیگیم که در اینده چی کار کنه...اون دنبال علاقش باید بره... البته اضافه کنم شاید هم علاقه ی اصلیش همین مد و دیزاین بشه...گابریل:خوشحالم که میتونید دخترتون رو از همین الان درک کنید....خب و یه چیز خیلی مهم دیگه...!
ادرین:میشنوم...گابریل:من میخوام مرینت مدیر طراحی شرکت بشه... ادرین:جانم!😳 گابریل:نمیتونه؟ ادرین:اممم معلومه که میتونه مرینت از پس هرکاری بر میاد... گابریل: خب راستش من فکر کردم...فکر کردم که مرینت هروقت طراحی میکنه بهترین طراحی ها رو خلق میکنه...هردفعه سبکش عوض میشه...و این برای شرکت اگرست خیلی خوبه چون یکی از بدی هایی که شرکت ما داره سبکش هست...سبک ما معمولا تغییر نمیکنه...پس با یه عروس متفاوت میتونیم شرکت رو به روز کنیم😉... ادرین:ممنونم پدر اینجوری عالی میشه حداقل مرینت هم پیش من کار میکنه خیالم راحته... فقط پدر دوتا سوال باقی میمونه...(چقد کتابی حرف میزنن😐) گابریل:چی؟ ادرین:خب راستش من تا حالا توی این شرکت کار نکردم و خب پرسنل رو نمیشناسم میخوام بپرسم قابل اعتماد هستن؟ گابریل:به نظرت ادمی که مورد اعتمادم نباشه رو استخدام میکنم؟ ادرین:اممم نه...خجالت میکشیدم دلیل اصلی حرفم رو بگم...خب ببینید برای این میپرسم که شاید ادمای قابل اعتمادی باشن ولی بعضیا ادما رو تغییر میدن..، گابریل: منظورت چیه؟ ادرین:خب مرینت خیلی دختر زیبا و زرنگیه...این خصوصیات های خوبی که داره من رو نگران میکنه که پسر های شرکت رو به خودش جذب کنه... گابریل:خندم گرفته بود... ادرین:بابا من جدی هستم! گابریل: باشه باشه ببخشبد.. اگه مرینت رو همون روز اول به عنوان همسرت و خصوصا مادر دخترت معرفی کنی کسی کاری به کارتون نداره چون میفهمن که شما دیگه بچه هم دارین...ادرین: اینجوری عالیه!
نتیجه چالش داریم💙💛🧡 امیدوارم خوشتون اومده باشه و اگر نظری دارید لطفا توی کامنت ها بفرمایید و اگر خوشتون اومده لطفا لایک کنید🧡💙
ناظر عزیز و محترم لطفا منتشرش کنید....ممنونم🧡😊 میدونم خسته شدی تا بخونی ولی منم زحمت کشیدم واقعا تا نوشتم شاید خودت هم یه نویسنده باشی پس لطفا من رو درک کنید🧡منم درکت میکنم که میترسی اگر تست بدی رو منتشر کنی اکانتت میپره ولی این تست هیچی نداره پس لطف کن و منتشرش کن😉🤗🙂🧡💙
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ج چ : پاسارگاد ( عاشق تاریخم )
چ: میراکلس
واقعا عالیه❤❤❤❤
عالی بود آجی قشنگم ❤️
ممنونم اجی ناصم
سل اجی عالی بود
یه سوال
تو بودی دیکه تو اون تستم که دعوا شده بود میگفتی چند سالته اینا
خوب منظورت چی بود؟
سل اجی
اره خودم بودم😅
اخه من یه دوست داشتم یه سال از خودم کوچیک تر بود بعد از تهران رفتن اصفهان و یه برادر کوچیکتر از خودش داشت و اسمش پارمیدا بود😅منم ازش خبری نداشتم یه لحظه شک به دلم افتاد که شاید اون باشی😅
😐😂ها خو
چرا پارت بعد نمیاااااااااد😢😭🤧
حالا که اینطور شد باید ۳ پارت پشت سر هم بدی 😌
چون ۳ روزه پارت ندادی
فمستی ؟😁
اجی من هر روز یه پارت مینویسم و الان هم پارت ۴۰ اومده و ۴۱ تو بررسیه ولی جدیدا ۱ روز تو بررسی میمونن
عالییییییییییییی بود بعدییییییییییییی زود
😘😘😘😘❤❤ جچ: یک عکس از پسر عمم
ممنونم گلم
تا ببینیم پسرعمت چندسالشه🤣
۱۱ ماهشه ۱۹ آذر میشه ۱ سالش
بچه ها من دیشب پارت جدید رو گذاشتم ولی اینطور که پیداس تو بررسیه
پارت اخر بود ؟
نه بابا ادامه داره
آخ جون💃💃
واو عالییی بود.
منم یه رمان دارم خوشحال میشم بهش سر بزنی اشکالاتمو بگی🙂🍓
ج چ : یه الماس شبیه به ستاره بزرگ بر راق گرانج بود که الان یه دختر زیر نور ماهه
ممنونم گلم...چشم ولی مطمئنم ایرادی نداره چون هر رمانی قشنگی های خودشو داره
وای چه والپیپر قشنگی😋