
خب اینم از پارت اخرررررررررر

... من:باشه پس بریم 🏃🏃🏃نامجون: راستی تو چرا اصلا خودت رو معرفی نکردی؟. من: ای وای شرمنده پاک یادم رفت اسم من *ا/ت* (اسم شما) هست. نامجون:خوشبختم*ا/ت*... 😊. به اتاقی که جین رو منتقل کردن رسیدیم نامجون:چند لحظه صبر کن. من :باشه... . من داخل نرفتم و چند ثانیه ای صبر کردم که یکدفعه دیدم نامجون همراه با بقیه ی پسرا اومدن بیرون... 😶 قضیه رو گرفتم و به نامجون نگاه کردم نامجون:😉...

یه نفس عمیق کشیدم 😓 و وارد اتاق شدم جین از دیدن من خیلی خوشحال شده بود😇😇😇😇 اینو از برق توی چشم هاش فهمیدم. همه جا سکوت بود که جین گفت:نامجون یادداشت گوشیم رو داده که بخونی؟. من:اممممم... اره. جین:خوبه که حالا همه چی رو میدونی😇😊راستی میدونی من چرا برگشتم؟!. من:اره... نه... راستش نمیدوم😅. جین: بخاطر اینکه من هیچوقت قرار هامو یادم نمیره!... . من: منظورت قرار شام بود که توی یادداشتت نوشته بودیییییی😮. جین:اره کیوت ترینم😘😊. من:وای یا پنج تَن اون بهم گفت کیوت ترینممممم عرررررررررر(البته اینو توی دلم گفتم😅)

جین:حالا یه سؤال ازت دارم... تو دلت میخواد توی کره درس بخونی و ادامه تحصیل بدی به عبارتی زندگی کنی؟ هوووووووم؟... من:اره خب دلم میخواد اما از لحاظ... 😔. جین : یعنی یه نامزد نمیتونه هزینه ی تحصیل و اقامت نامزدشون تأمین کنه؟. من کُپ کردم یه جورایی داشت علاوه بر درخواست اینکه توی کره بمونم درخواست میکرد که نامزدش شم (جین لاورا هنوز زنده اید ایا؟ 😂)...

من: اممممممم... . جین:قبوله؟ منظورم اینه که هردوتا درخواستم رو رو قبول میکنی؟ یعنی هم زندگی توی کره هم.... نامزد من میشی؟😍💜❤ (اینجا خود نویسنده تا پای مرگ رفت😂) من سرخ شدم میخواستم از شدت خوشحالی جیغ بزنم ولی سعی کردم خودمو جمع کنم و خیلی آروم گفتم:آره... 😍😍😍😍😍😍😍😍😍. رفتم که در رو باز کنم تا بقیه ی پسرا هم بیان که یکدفعه..................

در رو که باز کردم پسرا یهو پرت شدن توی اتاق پسرا خجالت کشیدن و سرشون رو خاروندن😅(پشت در فال گوش وایساده بودن😅😂) جین هم بهشون گفت:ای ناقلا های فضول😂. نامجون هم بحث رو عوض کرد و یکدفعه گفت:مبارکه، مبارکه... جین شیرینی نمیدی... . (😅+😂) من و جین اول از خجالت سرخ شدیم😊😅 جین: باشه هروقت از روی این تخت بلند شدم شیرینی هم میدم...

نامجون:اگه بگم الان می تونی بلند شی چی؟ جین:ها...؟. نامجون:اینم برگه ترخیصت📃 دکتر گفت معجزه شده😇که به نظر من این معجزه به دلیل حضور *ا/ت*بود😉😉😉😉😉و تو الان میشه گفت که مرخصی. جین:خب پس من امشب یه قرار داشتم درسته؟. پسرا همه گیج شدن فقط من و نامجون قضیه رو گرفتیم😅 جین:ببینم *ا/ت* دلت میخواد همه باهم امشب بریم رستوران یه غذای توپ بزنیم............؟

من:شوخی میکنی مگه میشه دلم نخواد😅... اره خب...😅. جین:پس حلّه دیگه امشب شام همه رستوران مهمون من 😍❤💜😍❤💜😍❤💜(جین لاوااااا زنده ایددد؟؟)

خب این بود داستان زندگی من با جین اول فقط یک فن گرل ساده بودم ولی با یک برخورد کوچیک زندگیم عوض شد و الان منو جین باهم زندگی میکنمیم امیدوارم از داستان زنگی من خوشتون امدهخ باشه

خب کیوتااااا امیدوارم خوشتون امده باشههه رمان هایس دیگه ای هم میخوام بنویسم حتما بخونید

بخاطر این کیو.ته میشه لایک کنید و کامنت بزارید راستی فالو وارموش نشه بای بای
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اححححح گلیم دارم میمیرم یکی منو جمع کنهه
این روح من است
پس از داستانم خوشت امد خوشحالم که خوشت اومد
پس خوشت امد خوشحالمممم فالوم کن فالوت کردم
😐آخه هدفون از فیک نوشتن چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
هر چی تو تخیل هست باید بنویسی ؟؟؟؟؟
نمد دیدم همه مینویسن گفتم منم بنویسم
از اسم ادل ها استفاده نکن تو فیک اونا هم انسانن
سرگرمیی فقط