
تصمیم گرفتم دیگه چیزی به کسی نگم شاید باباش پشیمون شه و دست از این کار هاش برداره اینجوری بهتره تا اینکه سون ریو ول کنه بره پس چیزی نگفتم اما وقتی اون مرتیکه رو میدیدم خون به مغزم نمیرسید دلم میخاد بگیرم انقدر بزنمش تا آدم شه سون ریو تازه حالش خوب شده چرا این انقدر عوضیه خدایا یعنی این بچه خوشکل و زنت که فقط چند سال ازم بزرگتره و هیونگ من به حساب میاد برات کم بود !!!!!!! تو حال خودم بودم که جونگ کوک یه دفعه جلوم ظاهر شد قلبم اومد تو دهنم نزدیک بود ف ش بارونش کنم چون هم اعصاب درستی نداشتم اینم یهو اومد جلوم _ چته خوبی چی شده + خیلی عنتری _ ای بابا برای چی +را اینطوری میای جلو آدم قبض روح شدم _باشع ببخشید تو هم باید حواست رو جمع میکردی + خیلی خوب باشه _ تو چت شده قشنگ از قیافت معلومه که یکی کاری کرده از الان بگم پاچه منو نگیری ها چون من کاری نکردم .. بهش یک چشم قره ای رفتم که دیگه هیچی نگفت
رفتم توی سالن که اون پسره که توی رستوران بود رو دیدم جونگ کوک بعد از اینکه لباس هاش رو عوض کرد اومد پایین با دیدن اون اعصابش خورد شد _تو اینجا چیکار میکنی ها ¢ پسرم آروم باش اون منشی شریکم خانم هانا هس « علامت نامی ₱ علامت هانا€» ₱ سلام بنده کیم نامجون هستم میدونم آشناییمون خوب پیش نرفت من معذرت میخام € سلام من سئو هانا هستم _ سلام اما ¢ خوب پسرم خانم هانا و منشیشون تازه از خارج از کشور اومدن و جایی رو نمیشناسن پس اونا پیش ما میمونن + سلام منم جئون میا هستم همسر جونگ کوک _ میا این مرده داره بد جور اعصابم رو خورد میکنه آخه چرا اومده + جونگ کوک یکم آروم باش بیا بریم توی اتاق بیا لطفاً + ببخشید ما بهتره دیگه بریم استراحت کنیم ¢ باشه عزیزم . به زور اون رو بردم + ای بابا یکم آروم باش فقط یکم _ چطور آروم باشم اون اومده خونمون معلوم نیست فردا قراره چیکار کنه وقتی من پیشت نیسم بلایی سرت نیاره + من بچه دو سالمه بعدشم این همه خدمتکار هست تازه سون ریو هم هست _ میا اگر کاری کنه چی + من بیشتر نگرانم که اونا با سون ریو و داداشت قراره چیکار کنن _چی میگی میا قراره چی بشه تو چیزی میدونی + چی نننه م..ن چیزی نمیدونم _پس چرا به پته تپه افتادی + من چیزی نمیدونم ای بابا !_باشه معذرت میخام سرت داد زدم بیا بغلم
رفتم لباس هام رو عوض کردم و گرفتم خوابیدم جونگ کوک زود خابش برد اما من انقدر به این موضوع فکر کردم خابم نبرد رفتم یه چیزی انداختم رو لباسم و رفتم که آب بخورم توی راه پدر جونگ کوک رو دیدم که رفت سمت اتاق هانا اونم نصف شب!!!! پس حالا فهمیدم اون کسی که بهش زنگ زد کی بود خدای من عمو جان سنی ازت گذشته تو باید آدم شده باشی دیگه نه عین جوان ها بیوفتی دنبال این کارا دلم خیلی برای سون ریو میسوزه امیدوارم این زنه باعث شه بفهمی که داری اشتباه میکنی میدونم که این یه نقشه ای داره میدونم اون قراره کاری کنه که بد بخت بشی اما تو باید آدم شی دست از این کار هات برادار کاش میشد برم رو در رو بهش اینا رو بگم اما خوب نمیشه بخاطر سون ریو و جانی نمیتونم زندگیشون رو خراب کنم میدونم که سون ریو میره و پدر جونگ کوک هم آدم میشه
با اعصاب داغون تر از قبل برگشتم تو اتاق انقدر جونگ کوک رو تکون دادم که بیدار شد با حالت خواب آلود گفت _ چیزی شده چرا منو بیدار کردی + جونگ کوک یکم دیر بخاب من نمیتونم بخابم در ضمن بغلم هم کن 🥺 _منو برای این بیدار کردی ! گفتم شاید چیزی دیدی ترسیدی + نه اصلا لطفاً بغلم کن _ خیلی خوب بیا بغلم . سرم رو توی بغلش قایم کردم بعد از چند مین خوابم برد . صبح که از خوب بیدار شدم جونگ کوک هنوز هم خواب بود منم همینطور که توی بغلش بودم همون جوری بودم و فقط به صورتش نگاه میکردم که بیدار شد _ صبح بخیر خانم جئون + صبح بخیر 😊 . بوصم کرد منم بلند شدم لباس هامون رو عوض کردیم و رفتیم پایین دلم نمیخاست برم ولی مجبور بودم 🙄

سر میز صبحانه دختره خیلی با پدر جونگ کوک بگو مگو میکرد و می خندید دلم میخاست اون مو هاش رو بگیرم بکنم « عکس هانا» دختره خوشگله اما اینجا نقش بد داره راستی طرفداران نامی باید بگم در آینده قراره از جبهه هانا بیاد کنار
بایییی
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عزیزم تو اسلاید یک یه اشتباه خیلی جزئی کردی
باید مینوشتی اونی
هیونگ میشه برادر بزرگ تر که پسرها به برادر بزرگشون میگن
اونی میشه خواهر بزرگ تر که دختر ها به خواهر بزرگ تر شون میگن😊
عالیی💙🎀
سلام مرسی اجییی
🥰🥺
عالیییییییییی بعدیییی پلیز
مرسی فردا مثلا همیشه روزی یک پارت
عالییییییییییییی
اجووووووو پارت بعدیییی رو میزاری یا نههههه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام فردا
آخه خواهرم با گوشی من درس میخونه
وییییی