بازگشت با چاشنی ویرانی2

فورد و استن بالباس غواصی از پورتال بیرون آمدند.فورد:شماها کی هستین؟نه،ببخشید ادبم یادم رفت!من استنفوردم و ایشون استنلیه،شما کی هستین؟ریچاردز:من رید ریچاردزم،بقیه هم سوزان،بن،پیتر و جانی.فورد :هوم،بنظر توی یه بعد دیگه ایم.استن:همههههمممم!فورد:ماسکتو در بیار😐.استن ماسکش را در آورد.

استن:آخیش،راحت شدم!خدارو شکر تو خشکی ایم.داشتم میگفتم انتظار داشتم بریم یه جای ماورایی تر.سوزان:اینا به کنار،از کجا اومدین؟فورد:ما از یه بعد دیگه اومدیم که بنظر شبیه بعد شماست،بااین تفاوت که شما توی بعد ماوجود ندارین.من و استن نزدیک یک ساله دنبال یه دروازه ویرانی نامشخص بودیم.

استن:بذار بقیشو من بگم،القصه،در طول سفرمون یه چند تا چیز برخوردیم.اول یه هشتپا،بعد چند تا پری دریایی که زامبی از آب در اومدن، آخرش هم افتادیم تو شکم نهنگ که سه ماه اونجا بقا کردیم،بعدشم اومدیم اینجا.

(این بعد از اتفاقات قسمت آخر آبشار جاذبه هست،یعنی یه سال گذشته)فورد نگاهی به بیرون کرد:انگار فقط این دروازه نیست،کلی دروازه ویرانی نامشخص درست شده.رید:آره ولی بهتره بگیم پورتال.فورد:باشه،ولی فقط به دروازه های ویرانی کوچیک بگیم پورتال.رید:👍.

استن:بابا بیخیول!الان باید فقط میدیدیم این دروازه چیه و برمیگشتیم.فورد،بیا بریم.پیتر:انگار دروازه بسته شده.و به جایی که دروازه بسته شد اشاره کرد.ناگهان ساختمان لرزید و بخشی از آن منهدم شد.

جانی:من میرم ببینم چیه.او به هیومن تورچ تبدیل شد و به سمت خرابی رفت و به چند سفینه برخورد.بعد سربازان دارث ویدر از سفینه ها پریدند و به شهر حمله کردند.ساختمان بکستر داشت فرو میریخت.ریچاردز:برید سمت سفینه. همگی به سمت سفینه رفتند و با سایرن هد مواجه شدند.

بن(ثینگ):این با من.ساین هد تا جا داشت اونو زد.ثینگ:د بیاین.مرد عنکبوتی به در تار زد و در را باز کرد،ناگهان سیلی از خون آشام ها وارد شد.ریچاردز:همینو کم داشتیم😐.ریچاردز سفینه را روشن کرد وفرار کردند.

سوزان(زن نامرئی)به شهر نگاه کرد،شهر داشت در آتش میسوخت و تمام آتشنشانها ،پلیس ها و آمبولانسها داشتن کمک رسانی میکردند.سوزان:یعنی وضع تا کی ادامه داره؟ریچاردز(آقای شگفت انگیز):نمیدونم،ولی امیدوارم بالاخره این مخمصه زود تموم بشه،الان(به مانیتور نگاه می کند)...باید بریم برج انتقام جویان.

استن عکس دسته جمعی اش را با دیپر و میبل از جیب کتش درآورد.استن:فورد،تو دلت برای بقیه تنگ نشده؟فورد:من زیاد از بقیه دور بودم،ولی تا الان انقدر دلم برای آبشار جاذبه تنگ نشده بود.دیپر:ککککمممممککک😱😨.فورد:آهههه!الان صدای دیپر توی گوشم پیچیده.میبل:کمک کنییددددد😱😭.استن:وایسا دارم صدای میبل رو میشنوم.استن به سمتی که صدا آمد را نگاه کرد.استن:عسلیاااااااا😱😱.

جانی:عسلیا چیه؟استن:اونا،اونا دیپر و میبلن،برادرزاده هامون.فورد:ریچاردز بشکون.سفینه به سمت ساختمانی رفت که دیپر و میبل دست کینگ کونگ افتاده بودند.استن:از بز کمتر نیستم اگه خرخره ی این گوریلو نجوم.بیا جلو عوضی😠.مرد عنکبوتی:به این میگن غیرت😮.استن جوگیر شد و پرید داخل دماغ کونگ.کونگ هم عطسه محکمی کرد و استن پرتاب شد.

مرد عنکبوتی:زیادی جوگیر شد😯من میرم بیارمش.همگی سر کینگ کونگ پریدند.هیومن تورچ دور کونگ چرخید تا اون رو گیج کند،ثینگ به سر کونگ مشت میزد و ریچاردز دستش را کش داد و دور پاهای کونگ پیچ داد.فورد:پس ریچاردز هم قدرت داره😀.او این را گفت و جت پکش را در آورد و به سمت بچه ها رفت.

فورد:بچه ها شما اینجا چیکار میکنین؟دیپر:قصه اش مفصله عمو فورد،حالا اگه میشه مارو در بیا.... ناگهان ویل سایفر از دریچه ی پورتالی بیرون آمد.ویل:بچه ها ببخشید گمتون کردم.فورد:بیل مگه نمردی😲.فورد از جیبش اسلحه ای در آورد و به ویل شلیک کرد.ویل پشت سر فورد ظاهر شد.ویل:بابا من ویلم،نه بیل.

فورد:تو بیل هستی،فقط ظاهرتو تغییر دادی.میبل:نه عمو فورد ،اون سایفر خوبیه،بیل نیست که،ویل طرف ماست.ناگهان کونگ تلپورت شد و بچه ها افتادند.فورد سریعا آنها را گرفت و روی ساختمانی ایستاد و بچه هارا روی زمین گذاشت.بقیه همانجا آمدند.استن:عسلیا.دیپر و میبل:عمو اسی.و پریدند بغل همدیگه.

استن:بچه ها باورم نمیشه که شما ایجایین.شما چجوری اومدین اینجا ؟شل صورتی از پشت پاچه ی استن را جوید.استن:این چجوری اومده؟دیپر:اون مارو آورد.استن نگاهی به ویل کرد و گفت:عجب،جناب بیل هم تشریف دارن😡.ویل:دیگه نمیخوام تکرار کنم😐.دیپر:عمو استن اون ویله،برادر بیل.

فورد:مگه بیل برادر داره؟ویل:آره،به غیر از ما باز هم سایفر هست که برادر و خواهرامونن.مردعنکبوتی:الان چی شد؟دیپر:حالا توضیح میدیم.ریچاردز:حرفاتونو توی راه بزنین.همگی قبول کردن و سوار سفینه شدند.