14 اسلاید صحیح/غلط توسط: 𝑴𝒂𝒉𝒍𝒂 انتشار: 3 سال پیش 1,113 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
خب اول ، خیلی ممنون از همه ی کسایی که نظر دادن و فالو کردن . فکر نمیکردم انقدر زود فالوور هام زیاد بشن . خیلی ممنون عشقولا😘❤
در خانه گابریل : گیج نشید این فقط اخباره ، من نادیا شاماک هستم . امروز نزدیک ظهر شدوماث لیدی باگ و کت نوار رو زندانی کرده و با خودش جایی برده که هیچ کسی نمیدونه.. مردم پاریس نگران قهرمان هاشون هستن . شدوماث نامردی کرد و با تحدید جان اون ها باعث تسلیمشون شده . پلیس ها و ارتش دارن دنبال اونها میگردن . در این خصوص با شهردار بورژوا صحبت میکنیم . شهردار:ما همه جا رو دنبال اونها میگردیم . اگر تا فردا صبح پیداشون نکنیم ، با توجه به شناختی که از شدوماث داریم ، احتمالا باید دنبال...جسد اونها بگردیم😥 از زبان گابریل:تلویزیون رو خاموش کردم . داشتم فکر میکردم چیکار کنم که لیدی باگ و کتنوار زجر بیشتری بکشن....از زبان آلیا:هی ، مرینت گم شده ، من که میدونم،لیدی باگ مرینته ، یعنی باید به پدر و مادرش بگم؟ نه نمیتونم . خداکنه آسیبی نبینه.... از زبان نینو : هرچی به آدرین زنگ میزنم و پیام میدم جوابم رو. نمیده . سابقه نداشته ، نکنه اتفاقی افتاده؟آلیا هم خیلی نگرانه ، شاید به خاطر لیدی باگ و کت نواره.... راوی:کل پاریس بهم ریخته . همه بدجوری نگران لیدی باگ و کت نوار هستن . به خصوص آلیا و لوکا که هویت هاشون رو میدونن . البته لوکا بیشتر چون هویت جفتشون رو میدونه ، مطمئنه اگر آدرین آگراست رو گم شده اعلام کنن ، پاریس بدجوری تو گیر و دار میره . همه گیجن . مادر و پدر مرینت نمیدونن چرا خونه نمیاد . گابریل هم متوجه نبود آدرین شده اما اهمیت خاصی نمیده چون فکر میکنه اون هرجا باشه برمیگرده . خب و اما بریم سراغ قهرمانامون:
لیدی باگ و کت نوار که پیش هم بودن. کت با انگشت موهای لیدی باگ که توی صورتش ریخته بودن رو کنار زد... از زبان لیدی باگ : کت موهامو کنار زد . به صورتم نگاه میکرد . منم سرم پایین بود . (حالتی که پیش هم بودن مثل کت بلانک وقتی مرینت هویت آدرین رو میفهمه ولی خب اینجا هردو در حالت تبدیلی هستن و توی زندان هم هستن) کت زبون باز کرد : خوبی؟ منم جواب دادم:آره.. بعد یهو یادم اومد آخرین حرفایی که کت بهم زده بود«اگه اذیتت کردم ببخشید» عصبانی شدم . خودم رو از عقب کشیدم و عصبانی بهش زل زدم . داشت از تعجب شاخ درمیاورد . منم ... از زبان کت:یهو لیدی باگ زد زیر گوشم!چرا؟؟ ولی معلوم بود سعی کرده خیلی محکم نزنه . دستم رو روی صورتم گذاشتم : چرا میزنی ؟؟؟ لیدی:برای اینکه قبل اینکه بیهوش بشیم حرصم رو درآوردی. اون موقع دستم بسته بود اما الان که نیست . پس تلافی کردم . بعد روشو اونور کرد . منم به حالت منت کشی،دستم رو زیر چونش گذاشتم و گفتم:قهری؟ لیدی گفت : امم..نه . خوشحال شدم . گفتم : پس یه .... میدی ؟ لیدی : کت؟ چه وقت این کاراست آخه . پاشو یه راهی پیدا کنیم خودمونو از این سیاهچاله نجات بدیم . ناامیدانه بهش گفتم : خب بابا ، حالا..صبر کن...چرا ارباب شرارت معجزه گر هامون رو برنداشته ؟؟ چرا هنوز تو حالت تبدیلیم؟ دیدم لیدی حسابی رفت تو فکر . یهو یه صدایی گفت : من بگم؟😈
هردو به طرف صدا برگشتیم . واییی ، شدوماث بود . آره خودش بود . از زبان لیدی باگ : سریع جفتمون بلند شدیم و تا جایی که راه داشت خودمون رو عقب کشیدیم . اخمی کردیم و بعد دست همو گرفتیم . شدوماث : برای اینکه اگه معجزه گرهاتون روبردارم ، حسم برای انتقام از بین میره . من با لیدی باگ و کت نوار کار دارم نه کس دیگه . بعد در زندان رو با فشار یه دکمه باز کرد . متوجه حرکت کت نوار شدم . کت سعی داشت من رو پشت خودش نگهداره و یجورایی حفاظ من بشه. خواستم جای ایستادنم رو باهاش یکسان کنم ولی دستم رو فشار داد و نذاشت . شدوماث(در حالی که دست میزد): به به ، چه جنتلمن . چه عاشق مهربونی . خب کت ، مطمئنی همیشه میخوای سپر لیدی باگ باشی ؟ به کت نیم نگاهی کردم . به حالتی که میخواست حرص شدوماث رو دربیاره گفت : چیه؟حسودیت میشه که عشقی مثل بانوی من نداری؟ من خندم گرفت کمی هم سرخ شدم یکمی هم عصبانی . ولی جلوی خندم رو گرفتم . شدوماث خیلی عصبانی شده بود : بذار ببینم بعد از اینکه شکنجتون کردم بازم بلبل زبونی میکنی یا نه ؟ بعد یه بشکن زد . دوتا سنتی مانستر (که هر کدوم شبیه یه نگهبان بودن ) سمت من اومدن ، دوتا هم رفتن سمت کت .. دستامون رو گرفتن و ما رو کشون کشون بیرون بردم . کت خیلی تقلا میکرد خودشو آزاد کنه اما نتونست . منم یکمی تلاش کردم اما وقتی دیدم نمیتونم دست از تقلا کردن برداشتم .
ما رو بردن . جای دوری هم نبود . از جایی که بودیم میشد زندانی که توش بودیم رو دید . از زبان کت نوار : من هر چی تقلا کردم اصلا فایده نداشت . خیلی سعی کردم اما نشد . خودم مهم نبودم ، ولی نمیتونستم درد کشیدن لیدی باگ رو ببینم.باید چیکار میکردم ؟ اونجا هم خیلی برام آشنا بود . همه چیش . انگار قبلا اونجا بودم . ولی یادم نمیاد کی ! من و لیدی رو بردن و. نزدیک هم بستن . نه..صبر کن اونا فقط لیدی باگ رو به یه چیزی که شبیه ستون بود بستن . من رو نبستن . یعنی شدوماث میخواد چیکار کنه؟ به صورت لیدی باگ نگاه کردم . سخت نفس میکشید . اه اینا چرا انقدر آدمو محکم میبندن ؟ من خیلی تلاش کردم خودمو از دست اون نگهبانا دربیارم اما نشد ... فکر کنم فهمیدم نقشه شدوماث چیه . میخواد منو روحی اذیت کنه . چون میدونه ع.ا.ش.ق لیدی باگم . شدوماث یه بشکن زد و سنتی مانستر ها از بین رفتن. منم رها شدم . گارد جنگی گرفتم اما شدوماث فقط خندید . گفتم:حالا که آزدام چرا فکر کردی فرار نمیکنم ؟ شدوماث با نیشخند تمسخر آمیز:چون که لیدیت اینجا پیش منه ! وای ، فهمیدم . اون میخواد منو اذیت کنه . ولی با لیدی میخواد چیکار کنه ؟ به حالتی که خیلی متعجب بود گفتم:میخوای چیکار کنی ؟ شدوماث یه مشت خیلی محکم به دیوار زد . دلم لرزید.لیدی باگ هم ترسیده بود . شدوماث خودشو جمع و جور کرد و گفت:این کاریه که میخوام با. لیدی باگ بکنم! چییی؟نه..مگه کتنوار مرده؟ اجازه نمیدم. شدوماث حرفش رو ادامه داد : ولی...خب...اگه بخوای میتونی بجای من تو انجامش بدی . از زبان لیدی باگ:چیی؟کت انجامش بده؟اون داره کت رو تو تنگنا قرار میده . من چیکار میتونم بکنم ؟ به کت نگاه کردم . بغض کرده بود...حق داشت. کت با حالت التماسی در حالی که صداش میلرزید و سعی میکرد گریه نکنه گفت: نه ...خوا..خواهش میکنم ..لیدی باگ! شدوماث..این...اینکارو با من نکن . منو..منو به جای لیدی باگ...منو به جای اون بزن...بکش...اصلا هرکاری که دوست داری...لطفا..!
کت بیچاره ... شدوماث حالتی به صورتش گرفت که معلوم بود از نقشش رازیه : اوه کت ، من متاسفم اما اگر تو انجامش ندی خودم انجامش میدم . و خب میدونی که مشت من ...اکه بهش بخوره زنده نمیمونه.😏 کت دیگه گریش داشت درمیومد . شدوماث:خب پس خودم انجاوش میدم . اومد نزدیکم و زیر چشمی به کت نگاه کرد . منم دیدم . کت داشت به لباسش چنگ میزد و دندوناش رو روی هم فشار میداد . معلوم بود حالش خیلی خوب نیست . من باید آرومش میکردم:کت..عیبی نداره..من قول میدم عصبانی نشم..تو باید انجامش بدی! کت داشت از حرفم دیوونه میشد .. سرم داد خیلی بلندی کشید که کل امارت لرزید:توو،ازم میخوای من...با مشت...بزنم توی صورتت؟...فکر میکنی من ...من..من میتونم؟؟؟چرا درک نمیکنی؟؟؟ چرا نمیفهمی که ...که...ع.ش.ق چیهههه؟؟(عشق چیه رو خیلی داد زد) . با اینکه اینجوری سرم داد کشید ولی من با مهربونی گفتم : تلافی کن ! اون همه باری که ع.ش.ق.ت رو بهم اعتراف کردی و من بی توجی کردم . اون همه دفعه ای که دلتو شکوندم!اون همه وقتی که شوخی هاتو مسخره کردم . اذیتت کردم . بدترین دوست دنیا بودم ! تلافی کن! زیر نگاهی به شدوماث کردم . که با پوزخند ما رو تماشا میکرد. بعد به کت نگاه کردم . کت.آروم آروم و با قدم. هایی که میلرزیدن سمتم اومد . نفس عمیقی کشیدم . شاید کت به اندازه شدوماث قوی نباشه ولی،به هر حال مشتش خیلی باید محکم باشه چون شرور ها خیلی از مشتش میترسند . اومد نزدیکم . درست ۱۰ سانتی متر با من فاصله داشت . شدوماث چند قدم عقب رفت و گفت : یادت باشه ، اگه آروم بزنی اونوقت بد میبینه . کت دوباره دندوناشو بهم سابید و در کمال تعجب حرف زد:نه..آروم نمیزنم.. و بعد معصومانه به من نگاه کرد . انگار میخواست بگه متاسفم که چاره ی دیگه ای ندارم . منم به نشانه تایید سر تکون دادم و لبخند زدم . از زبان راوی: کت کمی از لیدی باگ دور شد . سرش رو پاییت گرفت . یه نفس عمیق پر از درد کشید و بعد ، با صورتی نسبتا عصبانی و جدی به لیدی باگ نگاه کرد . لیدی باگ چشماش رو بست که ، رنگ اقیانوسیشون مانع ضربه کت نشه...
کت محکم زد تو صورت لیدی باگ . خیلی محکم . خیلی خیلی محکم . چون نیخواست شدوماث انجامش بده . لیدی باگ لبش رو گاز گرفت که داد نزنه .. ولی نتونست . بلند گفت:آخخخ! ولی سعی کرد لبخند صورتش رو حفظ کنه که کت غصه نخوره . کت عقب رفت . لرزون و آروم . وقتی صورت لیدی باگ رو که بدجوری سرخ شده بود رو دید ، دستاش لرزیدن.دو زانو افتاد رو زمین . دستاش رو تو سرش فرو کرد و چند باز چرخوند . چشماش پر اشک یودن . بالاخره غرورش شکست و گریه کرد . اروم اروم اشک ریخت . شدوماث هم خیلی از نقشه ای که کشیده بود راضی بود و فقط با لبخند شیطانی ، به کت نگاه میکرد . کت موهاش رو چنگ گرفت . همینطور اشک میریخت و زیر لب میگفت : من....من...چطور تونستم؟؟...آخه..چطور..؟ چطورررر؟(داد زد) لیدی باگ سعی کرد خودش رو از ستون باز کنه و کت رو آروم کنه . ولی هرچی تقلا کرد نشد . کت رو صدا کرد:کت؟کت؟لطفا غرور زیبات رو جلوی همچین آدمی نشکون! کت ؟ خواهش میکنم . من خوبم . خیلی دردم نیومد راست میگم . لطفا بلند شو .. کت آروم بلند شد . با عصبانی ترین شکل ممکن به شدوماث حمله ور شد . لیدی:نه کت اینکارو. نکن . لطفا! کت اعتنایی نکرد«توجهی نکرد» یقه شدوماث رو گرفت و پرتش کرد و محکم کوبوندش به دیوار . شدوماث خواست بلند شه کت نزاشت . کت: توووو،تو مجبورم کردی که..که ع.ش.ق.م رو بزنممممم! تو ...من تو رو میکشم .... میکشم!(داد میزنه) شدوماث هم گفت: نه من مجبورت نکردم خودت اینکارو کردی . خودت ....کت حرفش رو خطع کرد وبا همون مشتی که لیدی رو زده بود خیلی خیلی بحکم زد توی صورت شدوماث . شدوماث عصبانی شد . بشکن زد و سنتی مانستر هارو ظاهر کرد . سنتی ها کت رو گرفتن و از شدوماث جداش کردن . کت بدجوری تقلا میکرد . لیدی باگ سعی کرد . سعی کرد و بازم سعی کرد. بالاخره خودشو آزاد کرد . نفسش انگار تازه اومده بود . نفس نفس میزد . دویید سمت کت . سنتی ها کت رو محکم گرفته بودن . کت با تمام قدرت خودشو از اونا جدا کرد و بعد...
لالالالالالالالالالالللاللللللاژهاباهیهزخازکترکترترحرتحخابخغیخابمتزختبختبخغیخایخابکتزکتبحتبخغیخاب پیام بازرگانی😘😘
لیدی باگ جوری سمت کت دوید که جفتشون افتادن . کت اشک میریخت . محکم لیدی رو فشار داد. لیدی هم همونطور که پیش کت بود اشکای کتو پاک میکرد . کت اشک میریخت . فقط اشک . بعد آروم از رو زمین بلند شدن و همونطور نشستن . هیچ کدوم نمیخواستن از اون یکی جدا شن . حتی یک ثانیه! کت آروم گفت:متاسفم بانوی من..متاسفم!و دوباره اشک ریخت.لیدی سرش رو نوازش کرد : متاسف نباش ، تو کمکم کرردی . در برابر ضربه ی شدوماث دووم نمیاوردم . متاسفم که بازم مجبور شدی به خاطر من خودتو اذیت کنی . متاسفم! و بعد هردو باهم اشک ریختن . شدوماث که این صحنه رو دید،یه لحظه وجدان درون مثبتش فعال شد:گابریل،تو چیکار کردی؟ خودت حاضری با مشت تو صورت امیلی بزنی؟چرا اینکارو باهاشون کردی؟هردوشون رو چاقو میزدی بهتر بود تا اینکاری که الان کردی . و گابریل برای اولین بار حس ترحم و مهربانی واقعی اومد توی دلش . و با اشاره سنتی مانستر هارو نابود کرد تا جلوی اونها رو نگیرن . و خودش هم که دلش برای امیلی تنگ شده بود ، آروم بدون اینکه کسی بفهمه ، اشک ریخت . از زبان کت:حسابی لیدی رو به خودم فشار میدادم . اصلا به هیچی فکر نمیکردم . حتی به شدوماث . هرچقدر که فشارش میدادم آروم نمیگرفتم . اونم با دستش آروم موهام رو نوازش میکرد . فکر کنم نزدیک ۱۰ دقیقه ای اونطوری گذشت . بعد بالاخره خودمو راضی کردم ازش جدا بشم.موهاش رو پشت گوشش گذاشتم و اشکاش رو پاک کردم . لبخند زد . منم پوزخندی زدم و آروم گفتم : چیرو تلافی کنم ها؟چیرو؟اینکه از روزی که تو زندگیم اومدی همه چی عوض شد ؟ اینکه بعد ۲ سال با دیدنت از ته دل خندیدم رو تلافی کنم؟ عزیزم،به من فکر نکردی؟ فکر نکردی من چه حالی میشم اگه...اگه دستم رو روی تو ....و دیگه نتونستم ادامه بدم چون بغض گلوم رو فشار داد . لیدی باگ آروم و با مهربونی گفت:بهت فکر کردم!ولی خب چیکار باید میکردم؟ هیچ راه دیگه ای نبود.ولی تو یه قولی به من بده . گفتم:چه قولی؟هرچی باشه قبوله! لیدی گفت:قول بده دیگه به شدوماث حمله نکنی . نمیخوام دوستم یه قاتل باشه ! من با نیش خند و شیطنت گفتم:الانم خودتو توی ....... دوستت انداختی دیگه؟جاست فرند؟ مطمئنی؟ چون معمولا با جاست فرندا ازین کارا نمیکنن😌 لیدی حالت اخموی خاصی گرفت:اااا پیشی!! منم خندیدم و گفتم باشه باشه ببخشید.بعد هردو مون خندیدیم تمام غم دنیا یادم رفت وقتی که لیدی خندید.بعد باهم بلند شدیم . لیدی باگ خودشو به دستم چسبوند زیرزیرکی چشمکی زد و زیر لب گفت:جاست فرند! منم لبخندی زدم . رفتیم نزدیک شدوماث . از زبان شدوماث:داشتن میومدن سمتم . اشکم رو سریع پاک کردم و حالت جدی گرفتم . لیدی باگ خیلی از دستم عصبانی بود . کت هم با نفرت خاصی بهم نگاه میکرد . ولی بعد ...یهو هردوشون همزمان چیزیو گفتن که خیلی تعجب کردم : خب؟ من گفتم:خب چی؟ کت گفت: خب الان میخپای چیکار. کنی؟ لیدی گفت: بعدی چیه ها؟ بعد همزمان گفتن:ما آماده ایم !
از تعجب شاخام دراومدن . اونا چقدر مسمم هستن . چقدر مسمم! یعنی واقعا گفتن که آمادن من دوباره شکنجشون کنم؟ منم با حالت خاصی گفتم:اممم...خب..فردا هم روز خداست(اسم خدارو نگو شدوماث ......«خودتون یه فحشی بدین😂») کت و لیدی با تعجب نگام کردن . لیدی:منظور؟ منم گفتم:بعنی..امم..خب..برای امروز به اندازه کافی اذیتتون کردم . بقیش باشه واسه فردا . کت گفت : نکنه ترسیدی؟ من با عصبانیت گفتم : نخیر ، ولی منم آدمم کلی کار دارم . حالا هم بیخودی تقلا نکنید و برای فرار تلاش نکنید . برین توی سلولتون واگرنه من ...من چاقو...کت حرفم رو قطع کرد:ما که تقلا نمیکنیم! بعد هم باهم رفتن توی سلولشون و همونجا نشستن . باورم نمیشد . حتما یه نقشه ای دارن(۱۰۰٪) . یا شایدم ندارن . در سلول رو بستم و رفتم . از زبان راوی : کت و لیدی نشستن . کت گفت:درد نداری؟ لیدی: من خوبم کت . نگران نباش . اگه یه مشت منو از پا درمیاورد که استاد فو انتخابم نمیکرد . کت:باشه . لیدی:خودت چی؟خوبی؟ کت:چطور؟ لیدی: خب ، به هر حال تو هم اذیت شدی . حتی بیشتر از من . کت:اومم...نه..خوبم . لیدی:واقعا؟ کت:آره . لیدی: اون چشمای سبز تیله ای به من دروغ نمیگن . تو خوب نیستی! کت: اگه بگم خوب نیستم ، چیکار میتونی برام بکنی؟ لیدی: خب...اینکارو... و بعد لیدی لپ کت رو آروم (خودتون میدونید). اما نه مثل دفعه قبل . نه با سرعت جت ، خیلی آروم . خیلی آروم . کت چشماش گرد شدن . لیدی : خب حالا بهتر شدی؟ کت: امم... خب .. من...عالیم! لیدی : خوبه . خوشحالم . کت: میشه ..دوباره انجامش بدی؟ لیدی در حالی که چپ چپ به کت نگاه میکنه : کتتتتت! کت:باش باش ببخشید بانوی من . لیدی:کت .. راستی ، نمردیمو گریه ی جناب کت نوار هم دیدیم😏 کت:بانوی منننن!😑 لیدی: باش باش ببخشید . 😁
همینطور که حرف میزدن و میگفتن و میخندیدن،(خنگن ، کی تو زندان میخنده آخه؟ یه بنده خدایی: هر کجا باشی با ع.ش.ق.ت مثل بهشت میمونه . من:😐) کت یهو دستش رو روی سرش گذاشت و گفت آخخ . لیدی: چی شد؟؟ کت: سرم یکمی درد میکنه . آخخخخ. و بلند داد زد آخ . لیدی:یکم؟ لیدی باگ سریع کت رو گرفت و سرش رو روی پاهاش گذاشت . کت:آهه آخخخ . لیدی: ای وای ، من حالا چیکار کنم؟ کت صدامو میشنوی ؟ کت: آ..آره ... لیدی: خوبی؟ کت: آ..ر..ه .. آخخخ . سر..م د.ر..د داره !....با..نوی ..من! لیدی: یه لحظه صبر کن . لیدی جیب های کت رو گشت . چند تا تیکه پارچه پیدا کرد(پارچه تو جیب کت چیکار میکرد ؟ * چمیدونم برای داستان بهش نیاز دارم) پارچه هارو دور سر کت بست و محکم گره زد . کت دوباره گفت:آخخخخ . لیدی کت رو زمین گذاشت و سمت میله های سلولشون رفت.محکم تکونشون داد و فریاد زد:شدوماث؟شدوماثثث!؟؟ گابریل:اه ای بابا اینا چشونه باز؟ تبدیل شد و رفت پایی. شدوماث:هوی،لیدی باگ پاشنه درو از جا کندی چی شده ؟ لیدی: کمک کن کت حالش خوب نیست . شدوماث:خب به من چه؟ لیدی:ممنکه بمیره!لطفا . شدوماث:از من کاری برنمیاد . من نمیتونم ولتون کنم . هنوز کلی کار باهاتون دارم . لیدی:پس حداقل یه آبی چیزی بیار بپاشم تو سر و صورتش که بیهوش نشه . شدوماث: نچ . نمیشه . مثلا قراره اینجا ازتون انتقام بگیرم . قراره درد بکشین . خونه عمو که نیومدین . لیدی:لطفاا! شدوماث:نههه! و بعد هم رفت . لیدی باگ دوید سمت کت نوار . کت نوار داشت هزیون میگفت(تو خواب چرت و پرت میگفت) : بانوی..من..بانو..ی..من .. من..آخخ..!! لیدی اشک ریخت . چیکار میتونست بکنه؟ هیچی! کت رو گرفت توی ب.غ.ل.ش . فکر کرد شاید به خاطر اتفاقاتی که افتاذه ضربه روحی خورده . آخه قبلا هیچوقت نگفته بود سرش درد میگیره همیشه خوب بود . کت رو آروم تکون میداد و صداش میکرد:کت؟ لطفا!منو اینجا تنها ول نکن!بلند شو نباید از هوش بری!خواهش میکنم!به حرف بانوت گوش نمیکنی؟
کت جواب داد:خو..بم! لیدی: لطفا از حال نرو . تحمل کن تو قوی هستی من میدونم😣 کت: من..تحمل..درد..با..لایی دارم . به..این راحتی...از دستم..خلاص...نمیشی! لیدی: تو منو کشتی! آخر دیوونم میکنی! میدونی چقدر نگرانت شدم؟ کت:ببخ..شید..آخخخخخ . لیدی:ای وای دوباره!؟ کت: آخخ . نه ..خو..بم . لیدی:دیوونه،دیوونه،دیووونههه! کت:معلومه..که..دیوونم...بانو...من..دیوونه توام! لیدی:هر کاری میکنی فقط دیگه اینطوری از حال نرو . کت: اگهه..از حال نرم،......ع.ش.ق.م رو...قبول..میکنی؟ لیدی:تو خوب شو،من هرکاری بگی. میکنم. کت:پس ...لا..زم شد ...حتما...خوب شم!😁 لیدی:کتتتت😑
از زبان کت: درد بدی توی سرم داشتم اما سعی کردم لیدی باگ رو نگران نکنم . سعی کردم تحمل کنم . و ناله و داد و بیداد نکنم . لیدی منو توی .....(خودتون میدونید) گرفته بود و سعی میکرد کاری کنه خوب شم ولی خب کاری ازش برنمیومد . منم از خدا خواسته خودم رو توی (خودتون میدونید) جا داده بودم . از زبان لیدی:کت خودشو توی ....... جا داده بود . منم اینو فهمیدم ولی خب خیلی به رو نیاوردم . با خودم گفتم حالش که خوب بشه تلافیشو سرش درمیارم .
دلت میاد تا اینجا اومدی لایک و فالو و کامنت نمیکنی ؟ لایک کن برو بعدی . ادامه داره .
بالاخره اون روز سخت و تلخ تموم شد . من و کت کنار هم دراز کشیدیم و به اتفاقات اون روز فکر کردیم . من گفتم تا حالا حتما خانوادم حسابی نگرانم شدن . کت یهو گفت:بانوی من؟ منم گفتم:هوم؟ کت گفت:به نظرت مرگ درد بیشتری داره یا اینکه عزیزت جلوی چشمات بمیره؟ حسابی متعجب شدم . گفتم:امم.خب به نظر من کسی که میمیره دیگه تمومه . ولی کسی که میمونه خیلی زجر بیشتری میکشه چون دوری عزیز خیلی سخته . حالا چرا اینو پرسیدی؟ کت: چون میخوام یه رازی بهت بگم . گفتم : خب بگو . با صدای غمگینی گفت :من..عزیزترین کسم رو تقریبا دو سال پیش از دست دادم . خیلی تعجب کردم . چشام گرد شدن:اون کی بود؟ کت با بغض گفت:مادرم! شوکه شدم . نمیدونستم چی بگم . پرسیدم:واقعا؟ اوه ، من خیلی متاسفم . چرا هیچوقت چیزی درموردش نگفتی؟ کت گفت: چون دوست ندارم کسی به خاطر این موضوع بهم ترحم کنه . برگشتم و به سمتش غلت زدم . دستش رو گرفتم . چشاش گرد شدن . دستش رو گذاشتم روی قلبش . و خب قاعدتا دست خودم هم روی دستش بود . به هم خیره شدیم. گفتم:متاسفم که هیچ وقت درست درکت نکردم کت ! کت گفت:تقصیر تو که نیست. تو که نمیدونستی . تازه حالاهم که میدونی نمیخوام رفتارت باهام تغییر کنه. گفتم:باشه قول میدم . کت :ممنون. کت دستش رو از روی قلبش برداشت و دست منو گرفت . بعد به سمتم غلت زد و بهم نزدیک شد . فکر کنم فقط ۱ میلیمتر فاصله داشتیم . دستش رو من انداخت و گفت:امشب سرده!برای اینکه گرم شیم باید از روش پنگوئن ها استفاده کنیم. و بعد خندید . منم خندیدم و. سریع منظورشو فهمیدم . دستم رو رو انداختم و همو ...... کردیم👫 و خوابیدیم . قبل اینکه به خواب فرو برم با خودم گفتم:چقدر کت رو.دوست داشتم و نمیفهمیدم! آدرین هیچوقت با من انقدر مهربون نبوده . این کته که همیشه و همه جا و در هر شرایطی کناذم بوده و بهم اعتماد داشته . آدرین هم عالیه . من...باید کیو انتخاب کنم؟؟ و بعد به خواب فرو رفتم....
نه دیگه بقیش پارت بعدی . مرسی خوندی عزیزم . کامنت فراموش نشه . به تست های دیگم هم سر بزنید .
فالو=فالو😘 اونجا هایی که ...... داره معنیش ب.غ.ل هست ولی تستچی قبول نکرد . ناظر توروخدا قبول کن . لطفا قبول کن توروخدا😣😥 مرسی❤
14 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
70 لایک
عالیییی بود ❤️❤️
لایکت کردم تو فوق العاده ای خوشگلم
چقدر عاشقانه شد
مرسی کیوت😊😍❤
خواهش
سلام اجی
خوبی
صبحت بخیر
عالیییییییییی بود مرسی گذاشتی
خواهش😘
ممنون بعدی رو کی میزاری؟
شاید دوشنبه . سعی میکنم شنبه بزارم . ولی یکشنبه نمیتونم . (چی گفتم اصلا😐😂)
🙄🙄😐😐
سلام فاطی . پارت ۴ و ۵ داستان رو گذاشتم میتونی ببینی😊❤❤
مرسیییییی دیدم عالی بود شیطونک زود بعدی رو بزار ♥♥
سلام اجی فاطی جون خوبی ؟ یه لحظه میای تو اکانتم ؟ تست جدیدم رو ببینی😊❤❤
سلام مرضیه جونم گزاشتی مرسی خیلی وقته منتظرش بودم عالی عزیزم
آره من دو هفتس گذاشتم تو صف بررسیه! پارت ۴ رو هم فردا شاید بذارم😊😘
اوخخخ قربونت برم
خیلی بلند و خوب بود یعنی اصلا خوب نبود😐عالیییییییییییییییی بود♥♥♥♥♥
10 دقیقه یا کمتر وقت برد بخونمش و راستی تو تنها کسی بودی که تو رمانش چیزی که میخواستم از خدا رو اورد😂😂زجر لیدی و کت😅🤦🏻♀️😂
مرسی آجی😊❤
عالی بود اجیییی
مرسی نفس خواهر😂😍😘
😂💓
هنوز نخوندم ولی بعد از پانصد هزار سال😐♥
زجر لیدی و کت؟؟😂
خب این به صورت ناخود اگاه منه که شخصصیت ها اصلی باید از درد به خودشون ببیچین😅🤦🏻♀️😂 اخه خیلی کیف میده😅😂
😅
فاز ناخودآگاهت رو خریدارم 😂
😂😂😅
عه تو ام؟😂
🤪🤝🏻❤