
سلام چطورید؟ ببخشید واقعا خیلی طول کشید تا این پارتو بنویسم به خاطر مشکلات که تو کامنت پارت ۱۳ گفتم. من دوباره برگشتم ولی این بار با پارت ۱۴. کلی ممنون که انقدر صبر کردید. کلی دوستون دارم. راستی کپی نکنید که پیگرد قانونی داره.
از زبون آدرین: هی دست و پا میزدم. خیلی نگران مرینت بودم. وایی باید یه جوری خلاص میذاشتم. اگه اون روانی بلایی سر مرینت آورده باشه چی وااییی😭یهو یادم به چیزی افتاد. محافظم روقلقلک دادم ولی قلقکی نبود😑وایییی هر چی بیشتر میگذشت نگرانیم بیشتر میشد😑 یهو نینو و آلیا رو دیدم که از پشت دیواری بهم چشمک زدن.😉 نزدیک ما شدن و به محافظم آلیا گفت: اقا میشه اینو برای ما نگه دارید. اینم لطفا نگه دارید ممنون میشم. بادیگاردم گفت: مگه خودت چته که نمیتونی نگه داری؟😳 آلیا لباسشو زد بالا و بخیه شکمشو نشون داد. بادیگاردم گفت: باشه، باشه اشکال نداره اینا رو بدید به من😊 آلیا کلی چیز میز بهش داد. از بس که دستش پر بود من از بقلش افتادم.
نینو فرغونی که دستش بود رو آورد نزدیک من و من رو اون فرود اومدم. بعد سریع خودش نشست روش آلیا سریع دویید و فرغون رو حل داد. بادیگاردم هم چون دستش پر بود وسایل ها جلوی صورتشو گرفته بود و نمیتونست ببینه و فکر میکرد ما هنوز اونجاییم. آلیا گفت: هیییی نینو، پاشو قرار شد آدرین رو فرغون بشینه. نینو گفت: یوهوووووو😆 چه حالی میده.😆
آلیا گفت: نینو دوتاتون رو ول میکنما😡 نینو و آلیا داشتن باهم کل کل میکردن که من با داد گفتم: بچه ها بسههه دیگه اههه😡 معلوم نیست چه بلایی سر مرینت اومده😭اون روانی اگه بلایی سرش آورده باشه چی؟هان؟ شما باز همینجوری جر و بحث میکنید😭اصلا چرا دارم من به شما اینا رو میگم شما که هیچی نمیدونین. شما چرا اصلا اومدین کمک ما هان؟ شما مرینت رو ول کردین😡 اعتماد نداشتید بهش😡اون روزایی که بهتون احتیاج داشت کجا بودید هان؟😡آلیا فرغون رو نگه دار😡 آلیا گفت: اما آدرین... بلند تر داد زدم و گفتم: گفتم نگهش دار😡 از فرغون اومدم بیرون و یکمی پول از جیبم آوردم بیرون و پول ها رو ریختم رو سرشون و گفتم: بیاید اینم دست مزدتون. و دستم رو گذاشتم رو چشمم و دوییدم.😭
ریسیدم به ایستگاه. هنوز قطار همونجا بود😳 سریع رفتم تو قطار هنوز کسی که قطار رو هدایت میکرد توی قطار بود و یه آب قند دستش بود و داشت نفس نفس میزد. سریع رفتم داخل قطار و گفتم:چی شده؟😳 گفت: شما؟ گفتم: نامزد من تو این قطار بود. مرینت دوپن چنگ. میشه بگید چی شده؟ همینجوری که نفس نفس میزد گفت: همونی که تیر خورد؟ گفتم: چی؟😳تیر خورد؟😳😰 گفت: مگه همون دختر مو آبیه، چشم آبی رو نمیگی؟ همونی که شلوار و کیفش صورتی بود.موهای جلوشم چتری بود؟ گفتم: چرا چرا همین دختره رو میگم😰نگید که این دختره تیر خورده؟😰 گفت: متاسفانه همین دختره تیر خورده به قلبش😔
گفتم: چی؟ به قلبش😰شما چی میگید؟ من نمیفمم یعنی چی تیر خورده به قلبش؟😰😭 یهو سرم گیج رفت و... چشمام رو باز کردم. گیج بودم. چشمام اولش تار میدید. کاش همه ی این اتفاق ها خواب باشه. سرم رو از دستم کندم بدو بدو رفتم به پذیرش نمیدونم باید میرفتم سرد خونه یا آی سیو😭 مطمعانم مرینتو آوردن اینجا، اینجا نزدیک ترین بیمارستانه به ایستگاه قطار. تو فکر بودم. شاید اصلا این خواب باشه شاید هم اون اشتباه میکنه واییی نهههههه من مرینتمو میخوام.
نشستم روی زمین دستم رو گذاشتم رو چشمام و شروع کردم به گریه کردن. نکنه من مرینتمو از داده باشم😭😭یه پرستار اومد به سمتم و گفت: میتونم کمکتون کنم؟ دستم رو از روی چشمام برداشتم و اشکام رو پاک کردم و گفتم: میخواستم ببینم مرینت دوپن چنگ رو اینجا آوردن؟ بعد از همکارش که تو بخش پذیرش کار میکرد پرسید و گفت: بله تو بخش آی سیو هستند. از روی زمین بلند شدم و بلند گفتم: هوراااا😆. پرستاره گفت: آقا چه خبرتونه اینجا بیمارستانه ها. توجهی به حرفش نکردم و سریع از پله ها رفتم بالا انگار دوباره متولد شده بودم.
سریع رسیدم به بخش آی سیو. از پشت شیشه آی سیو به مرینت خیره شده بودم. دلم خیلی میخواست برم بقلش کنم. دیگه نمیذارم دست لنا به یه تار موش بخوره.😆دکترش اومد. سریع رفتم پیش و گفتم: مرینت چطوره؟ گفت: اگه تیر یه نیم سانت اونور تر میخورد الان اینجا نبود.با توجه به این بیماره تنفسی که داره و هر روزم شدید تر شده نمیتونم تشخیص بدم که حالش چطوره ولی سریع تر باید عمل شه. گفتم: یعنی حالش خوب نیست؟ دکتر سرشو تکون داد و گفت: انگاری اصلا حواستون به حالش نبوده. راستی هر چه زودتر باید عمل شه. هر چی دیر تر بدتر. دکتر رفت. من نشستم رو زمین و دوباره حالم گرفت😔 من مرینتمو میخوام😔رفتم پشت شیشه خیلی مظلوم بود انگار خواب عمیقی فرو رفته بود.
پرستار اومد و داشت میرفت داخل که سریع بدو بدو رفتم و گفتم: میتونم برم داخل؟ گفت: نخیر آقا اینجا آی سیو هستا. گفتم: فقط ۲ دقیقه، خواهش میکنم. پرستاره اشکای چشمام رو که دید دلش به رحم اومد و گذاشت برم داخل. لباس های مخصوص رو پوشیدم و رفتم. رفتم کنار تخت نشستم دستشو گرفتم و بوس کردم. گفتم: مرینت، تووکه نمیخوای منو ترک کنی نه؟ مرینت تروخداااا پیشم بمون😭 مرینت خواهش میکنمم😭 اصلا هر کاری بگی میکنم اصلا از زندگیت میرم بیرون هر چی تو بخوای فقط تنهام نذار تنها دلخوشیم تویی تو که بری من دیگه زنده نمیمونم😭مرینتتتت😭😭😭 سرم رو گذاشتم روی تخت و شروع به گریه کردن کردم😭 وگفتم: مرینت من من دوست دارم😭😭😭 بعد یه چند دقیقه که پیش مرینت داشتم گریه میکردم رفتم بیرون.
نشستم روی صندلی و دستام رو مشت کردم خون چشمام رو گرفته بود. من لنا رو میکشم😡 تا نکشمش آروم نمیگرم😡نزدیک به طول آفتاب بود رفتم بیرون بیمارستان که یکم حالم عوض شه. به طلوع آفتاب خیره شدم و همینجوری اشک از چشمام بیرون میومد😢چرا آخه من به تهدید لنا گوش کردم و اون جمله ی لعنتی رو به مرینت گفتم😢 لعنت به تو آدرین. داشتم به طلوع نگاه میکردم که یهو دیدم یه چیزی از جیبم افتاد. اون گردنبند مرینت بود😭 من بازم میخوام این گردنبندو توی گردن خوشگلش ببینم😭《خو به جایی اینکه انقدر کاش کاش کنی برو سراغ لنا دیگه😑》 به خودم گفتم:واییی بسه دیگه آدرین چقدر کاش کاش به جای این همه رویا پردازی برو لنا رو بکش《ذهنم رو خوند😂 ولی انقدر خوشنت زیاد نیس؟😑》
سریع یادم به عمل مرینت افتاد رفتم برای عملش رضایت دادم به عنوان نامزدش. زنگ زدم بهش و با نقشه کشوندمش روبرو برج ایفل. خودمو رسوندم اونجا. لنا اونجا بود و تا رسیدم گفت: ببین عشقم من از تو آن تایم ترم😌 دستمو مشت کردم و گفتم: میکشمت لنا😡 گفت: چی؟ بلند گفتم: میکشمتتتت😡 گفت: آروم تر دوونه.😐 هوم حتما به خاطر اون دختره ی آشغال😏 گفتم: خفه شو😡 مرینت فرشته اس، اونی که آشغاله توییی😡 کم کم بهش نزدیک شدم و اون هی عقب تر میرفت. گفت: هی آدرینن داری چیکار میکنی؟ گفتم: میکشمتتتت😡 رسیدیم به پله ها من جلوتر اومدم و لنا عقب تر رفت و پرت از پشت رو پله ها. کلی پله اونجا بود😧پله ها تموم شد و غلت خوردنش رو پله ها تموم شد😰 از پایین خونی که کنار سرش ریخته بود رو میدیم. دوییدم. واییی من اونو کشتم😱😰 از زبون آلیا: سریع رسیدم به بیمارستان مرینت تو اتاق عمل بود از پرستاره پرسیدم که چند ساعته تو اتاق عمله گفت ۲ ساعت. خبری از آدرین نبود. مگه میشه آدرین اینجا نیومده باشه. نینو هم بعد از اینکه ماشین رو پارک کرد اومد داخل بیمارستان و گفت: کو مرینت و آدرین؟ مرینت حالش خوبه؟ زندس؟ گفتم: مرینت تو اتاق عمله. آدرین هم خبری ازش نیست. نینو مگه میشه آدرین اینجا نباشه!😑😨 گفت: با شناختی که من از رفیقم دارم یه درصدم ممکن نیست😑 یعنی کجا میتونه باشه؟😑 گفتم: شاید براش اتفاقی افتاده. گفت: هر اتفاقی هم بیوفته از اینجا یه درصدم ممکن نیست بره😑 بعد از چند دقیقه فکر کردن گفتم: واییی نینو نکنه آدرین رفته باشه سراغه دختره😱 گفت: کدوم دختره؟ گفتم: خنگ شدی؟😑 خب لنا دیگه😨 گفت: وایییی نه به احتمال زیاد یا رفته سراغش😰 من میرم دنبالش تا بلاییی سرش نیورده تو هم همینجا پیش مرینت بمون. سرمو تکون دادم و نینو هم رفت دنبال آدرین. ۳ ساعت بعد: یهو دیدم کترا از اتاق عمل اومدن بیرون. سریع رفتم جلوشون و گفتم: حال مرینت خوبه؟ دکتره گفت:.......
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعدییییییییییییییی
بچه ها لطفا کمی به کامنت ها دقت کنید بعد کامنت بذارید. میگم که گذاشتم الا ۱ هفته هم بیشتره. از تستچی بخواید انتشار بده💔😔
فکر می کنم به زودی منتشر بشه امروز متوجه شدم تست ها کمی زودتر از دو هفته تایید می شوند
یعنی می شود امروز این انتظار دو ماهه تمام بشود
دوستان ۵ روزه ثبتش کردم پارت ۱۵ رو. پارت ۱۵ پارت آخر مرینت تنهاس. شاید در آینده بسیار نزدیک یک رمان عاشقانه داشه باشیم یا طنز یا ماجراجویی یا غمگین. بستگی داره شما از چه رمانی خوشتون بیاد. و هنوز چیزی راجب رمان بعدی معلوم نیس. اگه من مث چند ماه اخیر کلی کار داشه باشم و مجبور شم دیر به دیر بذارم رمانو تابستون مینویسم.
تست چی جان انتشار کن
چون هنوز انتشارش نکرده تستچی💔😑بیشتر ۱ هفتس که ثبت شده
وای خدا کمی بیشتر از دو هفته طول میکشه
سلام عزیزم من عاشق داستانتم ولی چرا دیربه دیر میزاری معلوم نیست چند وقته صبر کردم،من منتظرم تا ببینم چی میشه،حالا نگاه نکنید بهتون قول دادم داستان مینویسم باید تا خرداد صبر کنید،واسه خونه تکونی هم ولمون نکردن مدرسه ها!هلیا من منتظرم،لطفا اگه نوشتی پارت بعد و بعدی و بعدی رو تا ۲۰ بزار من میگم هر چقدر ادامه دادی بهتر (زیاد بنویس تا طرفدار پیدا کنی😉) لطفاً عزیزم سریع تر بزار ممنون (اگه تو فکرته برام تو آخرین تستم:«چقدر انیمیشن هیولایی در پاریس رو میشناسی»یه اسم برا داستانم بگو
بچه ها پارت بعدی خیلی وقته وارد کردم. منتظر انتشارشم.
جاااااان؟بالاخره
خدا یا شکرت
خب مثل دو هفته صبر کنیم انتشار بشه متاسفانه 😵
میگم میشه پارت 16 بنویسی
مرسییییی 😍😍😍
من صبورم.ولی انصافا خسته شدم. تروخدا پارت بعد رو بزار جون به لبمون کردی😞😐
هلیا من دیگه داستانت رو دنبال نمیکنم خیلی دیر میزاری دو ماهه منتظریم رئیس جمهور هم اینقدر کار ندارع
من میرم و بر نمیگردم دارم میبینم که همه ی طرفدارات رو از دست میدی ما که عروسک خیمه شبازی تو نیستیم
پارت بعد کجایی دلت میاد نیایی 😂🥺
از خودم شعر دادم 😂
هلیا جون پارت بعد کو ؟
عالی بود یک سری به داستان من هم بزنید 😍
Marinette and Adrienne
سلام بر همه✨🌷
تستم منتشر شده😍😍😍
روی پروفایلم بزنین تا بیاد بالا و لطفا انجام بدین و نظرتون رو هم بگین🌷🌷✨✨