
خب خب اینم از پارت ۱۵ و پارت اخر داستان. ببخشید بابت این همه انتظار و وقتی که برام گذاشتید😞ممنون از حمایت هاتون.کلی دوستون دارمم❤
بله حالش خوبه وعملش موفق بوده. بایدد الان فقط منتطر این باشیم که به هوش بیاد. نمیدونستم الان باید خوشحال باشم یا نه امیدوارم که مرینت هر چه زودتر به هوش بیاد و حالش خوب بشه و آدرین دست گل به آب نداده باشه😑 رفتم خیره شدم به صورت مرینت از پشت شیشه خیلی مظلوم بود آخه من چجوری تونستم اون کار ها رو باهاش کنم. از زبان آدرین: تو یه کوچه ی خیلی خیلی خلوت نشسته بودم و به اتفاقات این چند وقت فکر میکردم😭یعنی الان حال مرینت چطوره؟
یعنی الان من قاتل شدم واییی نههههه😭😭😭😭 چشمام رو گذاشتم رو پام و شروع به گریه کردن کردم. من نمیتونم همینجوری بشینم و هیچ کاری نکنم. من باید بدونم حال عشقم چطوره این بی خبری منو میکشه. بلند شدم. یک کلاه سیکلت رو از یه موتوری قرض گرفتم تا کسی منو نشناسه سوار تاکسی شدم و رفتم سراغ بیمارستان.
دوویدم و رفتم سراغ ای سیو بدون اینکه اجازه بگیرم لباس های مخصوص رو پوشیدم و رفتم داخل. نزدیک مرینت شدم و دستشو گرفتم و بوس کردم. دست خودم نبود اشک خود به خود از چشمام پایین میومد. گفتم: مرینتم الان دیگه اصلا برام مهم نیست که تو دوست داری با من باشی یا نه الان فقط برام مهمه که چشمات رو باز کنی نمیدونی چقدر دلم برای دیدن اون چشمای خوشگل آبیت تنگ شده کاش تو الان بهم میگفتی هندیش نکن😭🥺شاید باورت نشه چقدر دلم برات تنگ شده مرینت من لنا رو کشتم🥺😭 برای تو حاضرم پای چوب دار هم برم.
مرینت I Love you🥺😭❤ همینجوری که داشتم گریه میکردم گرمی دستی رو روی سرم حس کردم🥺 گفت:آدرین منم عاشقتم🥺با شوق سرم رو بلند کردم و محکم بقلش کردم. مرینت گفت: خیلی خب خیلی داره هندی میشه ها😂 گفتم: شاید باورت نشه دلم خیلی برای همین جمله ات تنگ شده بود😂😂 خیلی خوشحالم که ازم ناراحت نیستی. گفت: آخه یکی بیاد بالا سرت گریه کنه بگه عاشقتم به عشقش شک میکنی؟
اونم کسی که اصلا بازیگری بلد نیست. من و مرینت کم کم نزدیک هم شدیم و تا خواستیم همو ببوسیم آلیا اومد از در داخل و مرینت از جاش بلند شد و گفت: آلیا.... ای....اییی گفتم: عشقم حواست به بخیه ات باشه. به مرینت کمک کردم که بخوابه و گفت:باورم نمیشه مثل یه....... رویاس🥺آلیا گفت: دخترررررر🥺 نزدیک مرینت شد و اونا همه بقل کردن.
مرینت رو به من کرد و گفت: توبهش قضیه رو گفتی؟ آلیا بدون اینکه من چیزی بگم گفت: دختر من که نمیتونم الکی الکی این همه اتفاق قبول کنم که زیر سر تو بوده. من و نینو همه ی مدت تعقیبتون میکردیم و همه چیو فهمیدیم. بعد از اینکه کلی حرفای هندی آلیا و مرینت تموم شد آلیا دست منو کشید و بردم بیرون اتاق و گفت:تو کجا بودی پسر؟ سکوت کردم و آلیا گفت: نگو که دست گل به آب دادی. هان؟ تکیه دادم به دیوار و دستم رو گذاشتم رو صورتم و آروم زیر لبم گفتم: من کشتمش😭آلیا گفت:تو چیکار کردی هااا؟ واییی وایییی وایییی...😭😭😭😭😭 گفتم: آلیا کمکم کن تروخدااا😭 گفت: از کجا میدونی مرده؟ شاید زنده باشه هان؟ گفتم: نمیدونم نمیدونم😭😭😭 گفت: بیا بریم بیمارستان. گفتم: نه منو دستیگر میکنن😭گفت: ادرین یعنی یه عمر میخوای فراری باشی؟؟ سرمو انداختم پایینو دست آلیا رو گرفتم و دوییدم.و به یه بدبختی بیمارستانی که توش بستری بود رو پیدا کردیم.تو آی سیو بود. من به خاطر عذاب وجدانی که داشتم رفتم خودمو معرفی کردم و دستگیرم کردن. چند روز بعد لنا به هوش اومد و چند روز بعدشم من آزاد شدم. الیا تو چند روزی که نبودم قضیه لنا رو برای مرینت تعریف کرده بود. مرینتم از لنا شکایت کرد به خاطر قتل برادرش و لنا به حبس ابدی محکوم شد. و همه ی دوستامون و هم دانشگاهی هامون کل قضیه رو فهمیدن و رابطشون با مرینت خوب شد. و من و مرینتم با هم ازدواج کردیم. پایان
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
تست نوستالژی:)
تخیلت رو دوست دارم دختر عالی بود همینجوری ادامه بده:)
ولی 3 سال پیش با اسن تست به اینکه تستچس هسا پی بردم
هلوو
ت همونی ک داستان اصتارو میذاش؟
خیلی روت کراش بودم😹😔🎀
داستانت عالیییی اصلا محشررز
عالییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی بود👏🏻🥀
من واقعاً لذت بردم 🥀پایان خیلی خوبی داشت🥀
ممنون🌹🥀
قشنگ بودولی عذرخواهی تونمی پذیرم
چون ۷ماهه ماروالاف کردی
ولی بازم ازت ممنونم خیلی قشنگ بودتوپارت ۱۳کلی گریه کردم😳😳
عالی بوددددد. هلیا جان فصل دو هم بزار ما منتظر فصل 2 هستیم هیچ جا نمیریم همینجا هستیم
عتلی بو عالی بو بهترین داستانی بود که من در تست چی خوندم عالی عالی کاش فصل ۲ شم بزاری عالی لایکتم کردم
چقدر داستانات رو دوست دارم ❤❤❤❤
برای تاخیر، هم که من هر ۱۵ پارت رو وقتی نوشته بودی خوندم، تاخیرش عیبی نداره
من هم درک ات میکنم چون ۷ یا ۸ روزه تست های من نیومده
دوست دارم
خیلی داستانای قشنگی مینویسی 😘😘😘😘
یاح اینجایین که