
اینم قسمت بعدی. لطفا اگه داستانام مشکلی داره بگید. و اینکه بگید اگه دلتون میخواد البته تست های دیگه ای هم بزارم یانه.
و دیدم که ادرین به هوش اومده. دویدم سمتش و گفتم:« ادرین؟ خوبی؟» گفت:« م_مرینت؟» اشک از چشماش میومد. بلند شد و نشست. رفتم جلوش و گفتم:« ادرین» از خوشحالی گریه ام گرفته بود. گفت:« حالت خوبه مرینت؟» گفتم:« خوبم .....تو چی؟» گفت:« خوبم😊» گفتم:« خوبه» اشکامو پاک کرد و گفت:« متاسفم🙂» گفتم:« برای چی؟» گفت:« که انقد اذیتت میکنم😅.» گفتم:« گربه ی مردم آزار😏» گفت:« بله؟😅» گفتم:« خواهش میکنم. دیگه تکرار نشه😠🙃» گفت:« چشم» گفتم:« به نظرم بهتره استراحت کنی.» گفت:« باش . اما....من یه....چیزی میخوام.» گفتم:« چی؟» گفت:« بوسسس😘» گفتم:« لطفا همگی برید بیرون» همه رفتن بیرون. ادرین دراز کشید. رفتم بالا سرش موهاشو بهم ریختم و زدم کنار و بعد پیشونیشو بوسیدم. گفت:« لیدی من؟» گفتم:« بله» گفت:« پیشم میمونی؟» گفتم:« ام....باشه.» موندم پیشش و براش کتاب خوندم.( چیه فکر کردید با هم قراره بخوابن؟😂😂😂) خوابش که برد آروم از اتاق رفتم بیرون. خداروشکر که حالش خوب شده بود. رفتم سمت آلیا و نینو. گفتم:« از کمکتون ممنونم» آلیا و نینو:« راستش....ما یه چیزی کشف کردیم» گفتم:« چی؟» گفتن:« بیا» رفتم دنبالشون.
آلیا شروع کرد.
خب طبق چیزی که ما ....دربارش تحقیق کردیم....یعنی همون پلگ و اینا ، ما به اینجا رسیدیم.
آلیا:« ببین ، این یه تغییر ژنتیکی است که در ادرین و پلگ به وجود اومده اما جادوییش. هیچ خطری هم نداره فقط....اگه.....اون اتفاق دوباره بیفته یه سری عوارض هایی داره. » مرینت:« چی؟» آلیا:« اول: تغییر رنگ چشم و مو_ دوم : به دست آوردن یه سری قدرت خاص از قبیل کنترل عناصر طبیعی مانند خاک و آب و....._ و سوم: امکان مرگ در صورتی که بیشتر از یه زمان معینی تو اون حالت بمونی. و این که این به چی بستگی داره؟ به قدرت روحی و بدنی کوامی و فردی که معجزه گر رو داره و کوامی رو......یجورایی میخوره . مث غول ها که انسان میخوردن یه زمانی و.....» گفتم:« هممممم.....که اینطور» ادامه دادم:« میخوام برم پیش ادرین. باید ببینمش.» بعد از تایید آلیا و نینو رفتم تو اتاق ادرین و رفتم کنار تخت. گفتم:« بیداری؟» گفت:« خوابم نمیبره» گفتم:« موهات.....رنگش یکم....انگار ....گندمی تر شده» گفت:« هوم؟ دقت نکرده بودم» گفتم:« میشه چشاتو ببینم؟» گفت:« البته» چشم هاش رو نگاه کردم. آبی شده بود. گفتم:« تو.....چشمات آبی شده» گفت:« ها؟ واقعا؟» گفتم:« آره. خب.....من یه سری تحقیقات کردم. عادی است. نترس» گفت:« ممنون» گفتم:« خواهش میکنم»
گفتم:« ادرین؟» گفت:« بله؟» گفتم:« میشه بهم بگی چه اتفاقی افتاده؟» گفت:« باشه....ام....» از زبان ادرین: ماجرا رو براش گفتم.وقتی تعریف میکردم تمام بدنم درد میکرد نمیدونم چرا اما.....انگار....یه نیرویی درونم بود که میخواست آزاد بشه. گفتم:« میشه.....یکم قدم بزنیم؟»
گفت:« اما ....بهتره استراحت کنی.» گفت:« راستش یه قولی به ناکال دادم. قبل ازینکه بریم پاریس بهش گفتم از این جسم خسته شدی؟ گفت آره، منم گفتم وردشو یاد میگیرم و تورو به حالت انسانی در میارم. الان اونو یاد گرفتم و ..... اون یه دست لباسم برای خودش گرفته بخاطر همین_» مرینت:« چ_چی؟ یه لحظه....تو از کجا میدونی....اون یه لباس برای خودش گرفته؟ هان؟» گفتم:« چیزه....ام.....اتفاقی» گفت:« اتفاقی ....ها؟ ای خداااا، از دست تو» از حالت دراز کشیده بلند شدم و نشستم. اومدم بلند شم که درد بدی توی ستون فقراتم پیچید و افتادم رو تخت.
مرینت دوید سمتم. گفتم:« خوبم....خوبم» گفت:« معلومه» گفتم:« باور کن فقط یکم سریع انجامش دادم. الان آروم انجامش میدم» آروم آروم بلند شدم. خب.....میرسیم به راه رفتن. تا الان که تعادل داشتم. مرینت یه چیزی گذاشت رو کمربندم. گفتم:« این چیه؟» گفت:« به حفظ تعادلت کمک میکنه» گفتم:« آها» راه رفتن آسون تر بود. رفتم سمت رختکن و آماده شدم. یه کت وشلوار پوشیدم.کتش تنگ بود😅. آستین هاشو تا آرنجم دادم بالا. یقشو دادم بالا و دستکش هامو پوشیدم. بعد هم شالش رو وصل کردم. یه نقاب مانند هم تو ست این لباس بود. برش داشتم و گذاشتم رو صورتم. باحال بود. دادمش سمت چپ سرم و رفتیم سراغ ناکال( اون توپ تعادل که مرینت بست به کمر بند ادرین هنوز هم وصله به کمربنده ادرین) ناکال تو محوطه تمرینی نبود تو اتاقش داشت استراحت میکرد. رفتم سراغش و گفتم:« نااااکااااال» گفت:« چیه؟» گفتم:« میخوای انسان بشی؟» گفت:« هان؟ م_مگه میتونی؟» گفتم:« البته. مانای کمی هم مصرف میکنه.» گفت:« کی؟ چه زمانی؟» گفتم:« همین حالا خوبه؟» گفت:« آره فقط....من یجورایی....باید برم تو رختکن» گفتم:« اوه...آه...ام....البته» گفت:« بریم» گفتم:« بریم» ورد رو روش اجرا کردم. خیلی جیگر و جذاب شده بود. چشماش عسلی بودن و موهاش مشکی که تهشون به قهوه ای ختم میشد. خیلی خوب با لباساش ست شده بود. گفتم:« عالی شدی» گفت:« ممنونم»
گفتم:« خب....چیز دیگه ای نیست که بخوای؟» گفت:« چرا» گفتم:« چی؟» گفت:« بغل» گفتم:« بغل؟» یدفعه پرید تو بغلم و گفت:« دیوونه. فک کردم مُردی.😠😔🥺» گفتم: « میخوای برم بمیرم😂» گفت:« نه. فقط بس کن» گفتم:« اطاعت میشه» گفت:« حالت خوبه؟ » گفتم:« آره» گفت:« از دو هفته پیش خیلی بهتر شدی. اون موقع وضعت خیلی افتضاح بود» گفتم:« چییی؟!😨» گفت:« دو هفته خواب بودی زیبای خفته. حتی یه دو روزی هم بود اون اولا که اصلا نفس نمیکشیدی ، میکشیدی هم خیلی ضعیف. روح جنگل خیلی ازت مراقبت کرد.» گفتم:« واقعا؟!» گفت:« آره. هر روز برات کتاب میخوند و هر شب گریه میکرد. خیلی روزا با پای پیاده تا معبد اونور قلمرو هم میرفت. از خواب و خوراک افتاده بود. فکرشم نمیکرد که..._» یکدفعه......
یکدفعه در باز شد و مرینت با عصبانیت اومد تو و با اینکه سرش پایین بود و موهاش رو صورتش ریخته بودن رو به ناکال گفت: « خفه شو.....اگه بخوام خودم میتونم بهش بگم» و بعدش انگار به خودش اومد، گفت:« م_م_معذرت میخوام من.....م_متتسفم....یعنی...متافسم....یعنی....ببخشید» و دوید و رفت. قیافه ناکال:«😕😳😐» قیافه من:« 😟😟😟» قیافه مرینت:«😰😭😥😓» دویدم تو حیاط. به دیوار تکیه داده بود تا منو دید دوپید. منم دویدم. بالاخره یه چیزی یادم اومد. با خودم گفتم:« متاسفم مرینت» پامو به یه سنگ گیر دادم الکی و خودمو انداختم زمین. مرینت دوید طرفم. به پشت دراز کشیدم و وقتی اومد بالا سرم بازو هاش رو گرفتم و چرخوندمش و انداختمش زمین. گفتم: « از چی فرار میکنی؟ هان؟» گفت:« نمیخواستم اونارو بدونی....نمیخواستم با ناکال اونطوری حرف بزنم....نمیخواستم_» بلندش کردم و بغلش کردم و گفتم:« تو خیلی خوبی. متاسفم . اینا تقصیر منه. نباید.....نباید انقدر دردسر درست کنم. نباید تورو نگران کنم. اما تو هم نباید گوش وایسی مگه بهت یاد ندادن؟😉😏» گفت:« چرا یاد دادن😄» گفتم:« پس چرا گوش وایستادی؟😒» گفت:« ام....از عَمد اینکار رو نکردم که....اتفاقی بود» گفتم: « که اینطور. حالا چون تو از اتفاقی من گذشتی منم از تو میگذرم» صدای ناکال اومد:« روح جنگل، رهبر گربه ساناننننن» هر دومون با هم گفتیم:« خفه شو، ناکال» ناکال:« چرا؟» گفتم:« چون اسم من ادرینه» مرینت ادامه داد :« و اسم منم مرینته» ناکال:« مرینت متاسفم ، همینطور از تو ادرین، منظوری نداشتم» هر دومون گفتیم:« مشکلی نداره»
با مرینت و ناکال رفتیم کافه. یکم با هم حرف زدیم. چند روزی میگذره و من کاملا بهبود یافتم( خوب شدم😜) خب دادم یه لباس برام بدوزن چون گفتم که لباسم تنگ بود اما خب فعلا با همین سر میکنم. لباسای دیگمو دوست ندارم. مرینت رفته به قصر خودش . روح جنگل بانو کارش زیاده دیگه چه کنیم😮😮😆) . خلاصه اینطوری ناکال نمیخواد گرگ بشه البته بجز موقع شکار. دیگه ورد رو حفظم و راحت تر میتونم اینکارو انجام بدم. یجورایی حرفه ای شدم. داریم هاکال رو هم راضی میکنیم که اونم انسان بشه ولی هنوز قبول نمیکنه. نمیدونم چرا. خب....اون یه آدمه....نه ببخشید گرگه سرد و پوکر و همینطور خشنه. اما به طرز وحشتناکی جذابه. یه بار وقتی خواب بود روش امتحان کردیم. دل هر دختر که سَهله پسری هم میبرد. با اون موهای قرمزشششش.
ناکال بهش میگه:« شراب قرمز من» آخه هاکال معمولا شراب قرمز میخوره و موهاش و چشماش قرمزن. شخصیت خیلی خوبی داره. شاید در ظاهر بی رحم و پوکر بنظر بیاد اما در باطن مهربونه...خیلی مهربونه. بله دیگه. اینطوری. و اینکه.... . دارم دفتر خاطرات پر میکنم. یه نفر دوید تو اتاق و گفت:« رئیس یه مشکلی پیش اومده»
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام تست هایی که میزارید عااااااااااااااااااااااااالی هستند فقط توروخدا این مرینت و آدرین رو کم از هم جدا کنید مرینت حیونکی هست آخه تازه اون کسایی که تستتون رو می خونن و میبینن مرینت و آدرین زود زود از هم جدا میشن تست خوان هاتون کم میشه از من گفتم ولی اگر راستشو بگیم درسته زود زود جدا میشن اما عااااااااااااااااااااااااالی ممنون خداحافظ 👋 👋 👋 👋 👋 👋 👋 👋 👋 👋 👋 👋 👋 👋 👋 👋 👋 👋 👋 👋 👋 👋 👋 👋
خيلی عالييی بود💖
ممناننن😘
یعنیمنغرقدررمانتشدمواقعاذهنفوقالعادهایداری❤️❤️❤️
بهشدتمنتظرقسمتبعدیم🗣️🗣️🗣️
خیلی ممنون. متاسفانه قسمت بعد هنوز در حال بررسیه.😃
مغزم قفل کردههههه😫😫😫😫😥😥😥
یه پارت دیگه گذاشتم😥
بعدش دیگه نمیدونم چه زمانی چه چیزی قراره بنویسم😟😟😟😟
خوشم میاد تست های در حال بررسیم از هفت تا کمتر نمیشن😐😂
بعدی رو زود بزار
من سه ساعت دارم از اولش رو میخونم😂😂
من گذاشتم 😊
بقیش دست تستچیه😄
خیلی ممنون که داستانم رو میخونید😅😅😅
باز یه مشکل دیگه پیش اومد
تست عالی بود اما میشه بگی مشکل در چه حد مشکله یعنی مثلا مشکل سختیه که دوباره آدرین یا مرینت متعهد بشن یا نه مشکل آسون هست 😅😅
آاااا.....
اگه الان بگم کیف داستان از بین میره.😕
کلی بگم....ژاپنی ها حمله میخوان بکنن😃
و قراره مرینت و ادرین از هم جدا شن، قول میدم بعدش عروسی کنن🙏🙏🙏
هفت تا تست در حال بررسی داریمممم.😌😌😌
ای وای ای وای این کی اومد و من تازه دیدمش🤦🏻♀️اشکال نداره خودمو میبخشم که دیر خوندم😂عالی عالی عالییییی بود محشر♥️♥️یه سوال شما دختری یا پسر🤨🤨🤔ممنون میشم جواب بدی🌺
من دخترم. اتفاقا تو فکر اینم یه تست بزارم منو بشناسید😉
اوکی مرسی که جوابم رو دادی😘😘😘
خواهش میکنم😄
محشرررررررررررر
مرسیییییییی😂😊
میشه یخ سوالی بپرسم
شما دخترید یا پسر
من دختر هستم. سوال دیگه ای هم بود در خدمتم😊