خب سلام ... آخر این پارت یه خبر خیلی مهم براتون دارم . لطفا لطفا لطفا تا آخرش بخونید . خیلی ممنون
همه چیز خوب بود ، تا وقتی که ساعت ۲:۳۰ شب ویکتور عطش گرفت ؛ عطش خون .
سریع به سمت یخچال دوید و درش را باز کرد اما با چیزی مواجه نشد . دنبال خون بود . وقتی برگشت توماس را دید که میخواست چیزی بگوید . ولی عطش ویکتور از حرف توماس برتری گرفت و ویکتور توماس را گاز گرفت .
و آن قدری خونش را خورد که بیهوش شد .
ویکتور :« معذرت میخوام....متاسفم!»
توماس چشم هایش را کمی باز کرد :« تقصیر تو نیست ، من یادم رفته بود خون آشامی ، دندونای تیزی داری رفیق!»
ویکتور :« شرمنده! میتونی بلند شی؟»
توماس:« بی حال تر از اونیم که بلند شم»
ویکتور :« چی؟ مگه درمان نمیشی؟»
توماس:« نه»
ویکتور :« ها؟»
توماس:« به یکی از چشمام آسیب زدم ، درمان فقط با دو چشم ممکنه»
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
سلام بهتر شدی؟؟
کروناست دیگه
سعی میکنم یچیزایی بنویسم ولی اصلا توی مخم نمیمونه
سرفه و آبریزش بینی کلافم میکنع نمیزاره بنویسم
واییی ان شاءالله زودتر خوب شی🙁😞💕💕
حالا مجبور نیستی بنویسی خوب استراحت کن🥺🥺
نه باید بنویسم
و همینطور ممنون
ویکتور کی بود همه. چیزو فراموش کردم
ویکتور همون پسره هست که بعد مرگ مامانش اومد توی یتیم خونه و باباش قاچاقچی بود و تنها همدم اش پیانوش بود .
خوناشام بود رفت درس خوند توی بهترین شرایط برگشت دوباره.
ایشالا خوب بشی
کرونا خیلی بدهههه
نگرفتم ولی میدونم
اجیییی😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
^_^ ممنون ^_^
نمیدونی تا فهمیدم چقدر گریه کردممم 😭😭😭😭😭
آروم باو
نمردم کهಥ‿ಥ
میدونم ولییییییییییییی
گریه نکن خندم میگیره ها😂😂😂
لنتی چند تا اک داری؟😐
دو تا
چرا من فک میکردم بالای ده تاس؟😐😂
نمد
امیدوارم زودی خوب شی
منتظر هستم و میمانم
عالی بود
ممنون^_^
عالییییبوددددد
تنکککککککیوووووووو