6 اسلاید صحیح/غلط توسط: the Lady انتشار: 3 سال پیش 476 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
"Adrian💚"
پسرای خوبی بودن.. باهم گرم گرفته بودیم... کنار اینا برای چند دقیقه هم که شده یادم میرفت کی هستم و برای چند لحظه میشدم همون آدرین قدیمی..! داشتیم سر تیم مورد علاقمون بحث میکردیم که صدای جیغ دخترارو شنیدیم.. همه شوکه شدن.. مرینت..! بدون مکث دوییدم سمت دخترا.. دست بردم سمت اسلحه ام ولی کسی نبود.. دخترا لب استخر وایساده بودن و جیغ میزدن.. نینو اومد کنارم.. اسلحه امو دادم بهشو پریدم توی استخر.. دیدمش..! کف استخر بود..
به سختی کشیدمش بالا.. با کمک لوکا و ایوان خوابوندیمش کف حیاط..
قفسه سینه اشو ماساژ دادم تا آب ای که وارد سینش شده بود بیاد بیرون.. سه بار این کارو کردم که چشماش باز شد و چند تا سرفه کرد.. تنهاشون گذاشتم باهم.. دوش گرفتم و لباسمو عوض کردم.. زفتم پایین.. توی سالن نشسته بودن.. مرینت نبود..
لوکا : آدرین غذاتو گذاشتیم روی میز برو بخور..
تشکر کردم.. اوناهم مشغول شدن.. وارد اشپزخونه شدم که دیدم آلیا هم اونجاست.. روی پیشونیش چسب زخم زده بود.. صندلی کنارشو کشیدم عقبو نشستم.. لقمه اولو که خوردم گفت
مرینت : ممنونم..!
آدرین : اوکیه!
هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد.. غذا که تموم شد ، بلند شد و خواست بره که مچ دستشو گرفتم
آدرین : دیگه همچین کار بچگانه ای رو نکن! تو امانتی دست من و اگر بلایی سرت بیاد..
مرینت : اگر بلایی سرم بیاد چی میشه؟!
آدرین : سابقه ی درخشان من نابود میشه و من نمیذارم یه دختر بچه فسقلی زحمتامو نابود کنه..
مرینت : پس همون بهتر بلایی سرم بیاد..!
مچ دستشو ول کردم و از کنارش رد شدم.. نینو گفت
نینو : بچه ها میخوان برن شهربازی.. میای؟!
آدرین : سواله میپرسی؟! مگه نه اینکه این شازده خانوم هرجا بره باید دنبالش باشم..
دیانا با قیافه عصبانی از اشپزخونه زد بیرونو رفت سمت اتاقش.. دخترا هم دنبالش رفتن..
نینو : زدی تو برجکش؟!
آدرین : اوهوم..!
یواش زد تو سرم
نینو : واسه چی خب؟! تورش کن بچه..!
آدرین : نینو🙂
نینو : جانم🤪
آدرین : خفه شو😐
نینو : باشه😆
تا عصر مشغول بودیم و ساعت 7 بود دخترا حاضرو اماده اومدن که بریم شهربازی.. لوکا زویی ، ایوان میلن باهم رفتن. نینو و آلیا باهم. منو مرینت هم باهم.. جلوی شهربازی وایسادم.. خواست درو باز کنه که گفتم
آدرین : حواستو بده به من مرینت.. از کنارم جم نخور.. مواظب باش گم نشی یا ازم جدا نشی که میان سراغت.. اینو دارم جدی میگم بهت.. سر جون خودت شوخی نکن..!
پوزخند زد و درو باز کرد
مرینت : میدونی چیه؟! خیلی ساله که دیگه کسی حواسش نیست به من.. منم یاد گرفتم چجوری مواظب خودم باشم.. من یه دختر بچه نازنازی نیستم اقای آدرین آگرست.. من.. ولش کن..
پیاده شد و درو محکم کوبید بهم.. ماشینو قفل کردم و دنبالش رفتم.. دخترا جلومون بودن و ما پشت سرشون..
زویی : خب چی سوار بشیم؟!
میلن : چرخ و فلک چطوره؟!
ایوان و لوکا رفتن بلیط بگیرن که مرینت گفت میره دست شویی.. ازمون دور شد.. نه خیر.. این خانوم کوچولو حرف گوش نمیده.. بدون اینکه کسی بفهمه دنبالش رفتم.. یه لحظه حواسم پرت گوشیم شد
پیام رئیس : سرگرد کاشی.. ادمای باند سیاه تو همون شهر بازی هستن خیلی مواظب باشین جون خانوم دوپنچنگ و خودتون و بقیه به خطر نیوفته..!
آدرین : ایییی لعنتی! گمش کردم.. مرینتتتتتتت.. مرینتتتت..!
زنگ زدم به نینو
نینو : داداش کجا موندین شماها؟!
آدرین : مرینت رفت دسشویی اومدم دنبالش گمش کردم.. از رئیس هم پیام اومده افراد باند سیاه اینجان..
نینو : الان با پسرا دنبالش میگردیم..
آدرین : شماها مواظب بقیه دخترا باشین من پیداش میکنم..!
قطع کردم.. دوییدم سمت ته شهر بازی.. جایی که دار و درختش زیاد بود..
مرینت : ولم کن عوضی..! بهت میگم ولم کن.. کــمــک!!
آدرین : مرینت..!
دیدمش.. دونفر مزاحمش شده بودن.. رسیدم بهش.. مشتام دونه دونه روی صورت اون عوضی فرود میومد..
مرینت : برج زهرمار جونم..! (تو این وضعیت هم ول نمیکنه🤦🏻♀️)
سرمو چرخوندم سمت مرینت که دیدم اون یکی چاقو رو گذاشته زیر گلوش.. دستمو بردم سمت اسلحه امو درش اوردم
پسره : بذار ببرمش.. جونتو بردار فرار کن پسر..!
آدرین : خفه شو..
به مرینت نگاه کردم.. رنگش سفید شده بود و لباش میلرزید.. قدم به قدم نزدیک میشدم بهش
پسره : جلو نیا وگرنه شاهرگ اش رو پاره میکنم!
خون گلوش که روی چاقو ریخت ، باعث شد عصبی بشم.. با گریه گفت
مرینت : آدرین.. کمکم کن..
تمرکز کن آدرین.. تو میتونی..
آدرین : اون دخترو ولش کن منم میذارم بری..
مرینت خیلی ناگهانی با آرنجش زد تو شکم پسره.. چاقو از دستش افتاد.. دستمو دراز کردم سمت مرینت و کشیدمش تو بغلم.. پسره با چاقوش حمله کرد سمتمون که شلیک کردم.. شونه اشو زدم افتاد.. مرینت تو بغلم میلرزید...چند دقیقه بعد مامور ها اومدنو اون دوتارو بردن.. کارتمو نشون دادم که گفتن در جریان ماموریتم هستن.. میخواستن با مرینت صحبت کنن.. با چشمای خیسش نگام کرد
مرینت : برج زهرمار جونم.. من..
چشاش بسته شد.. روی هوا گرفتمش.. رو دستام بلندش کردمو بردمش سمت ماشین.. دخترا با گریه نگاش میکردن.. زخم روی گلوش خیلی عمیق نبود ولی خب به رسیدگی نیاز داشت..
صندلی جلو رو خوابوندم و دیانا رو گذاشتم روش.. پالتو ام رو از صندلی عقب برداشتمو کشیدم روش.. خودمم سوار شدم..
نذاشتم کسی بیاد پیشش.. مرینت الان توی شوک بود..! نیاز داشت تنها باشه..! راه افتادم سمت خونه.. پشت چراغ قرمز که وایسادم ، سیگارمو روشن کردمو دست بردم سمت ضبط
« اینا تورو اذیت میکنن
نیومده خسته ات میکنن
همه جوره من پشت تو ام
بیا قایم بشو پشت خودم»
عجیبه چون این اهنگ منو برد تو فکر.. مرینت گفت بلده از خودش مواظبت کنه ولی..(: منظور خاصی که از این حرفش نداشت.. داشت..؟!
در اتاق مرینت رو با پام باز کردمو گذاشتمش روی تخت.. کل تم اتاقش سیاه؟! ناز خانوم با گریه پشت سرم اومد تو اتاق
ناز خانوم : الهی بمیرم برات مرینتم.. چیشدی اخه؟!
با مهربونی نگاهش کردم
آدرین : نگران نباشید ناز خانوم.. یکم شوکه شده.. خوب میشه..
با چشمای اشکی نگام کرد و گفت
ناز خانوم : راست میگی مادر؟!
آدرین : بله نگران نباشید.. برین استراحت کنید صبح ببینیدش..
ناز خانوم : نه ماپر نمیتونم وقتی مرینت این شکلیه استراحت کنم..!
با ناز خانوم از اتاق مرینت زدیم بیرون.. باهم توی اشپزخونه نشستیم..
آدرین : اممم.. ناز خانوم میگم مرینت چرا تنها زندگی میکنه؟!
ناز خانوم : والا چی بگم مادر.. مرینت همش ده سالش بود که پدرش عاشق یکی دیگه شد و مادرش و مرینت رو گذاشت کنار.. مادرشم از پدر مرینت جدا شد.. اما مادر مرینت به قدری افسرده شده بود که نمیتونست از مرینت مراقبت کنه.. من از وقتی مرینت به دنیا اومد تو خونشون کار میکردم.. مادرش مرینت ررو سپرد به من و رفت دنبال مداوای خود اما با اون حالش به مرینت سر میزد و باهم وقت میگذروندن.. مرینت هم جز وقتایی که با مادرش بود کلا توی اتاقش بود و یه حالتی مثل افسردگی رو تجربه میکرد.. تا اینکه رفت دانشگاه و با دوستاش آشنا شد.. یکم بهتر شد ولی خب اون خیلی تنهاست آدرین.. خیلی مواظبش باش..(:
آدرین : نگرانش نباشید.. حواسم بهش هست..!
یکم که با ناز خانوم صحبت کردم و مجبورش کردم بره بخوابه.. خودم برگشتم توی اتاق تا به مرینت سر بزنم.. درو که باز کردم دیدم غرق خوابه.. لبخند کمرنگی روی لباش نقش بسته بود.. بوی خوش عطرش توی بینیم پیچید.. کنارش نشستم.. موهاشو از صورتش زدم که کنار که چشماش باز شد.. توی چشماش نگاه کردم
مرینت : آ..آدرین.. او..اونا..میخواستن.. بهم..
آدرین : هیس.. من نمیذارم بلایی سرت بیاد خانوم کوچولو..
مرینت : اگر دیر تر پیدام میکردی الان..
آدرین : هیس.. بیا اینجا خانوم کوچولو دیگه نمیذارم خطری تهدیدت کنه!
بغلش کردم..! دست خودم نبود اما این دختر زیادی تنها بود.. یکم که گذشت ریتم نفساش مرتب شد.. توی خواب خیلی معصوم بود.. خبری از اون دعوا ها توی نگاهش نبود.. آروم سرشو روی بالش گذاشتم که یقه امو گرفت
مرینت : نه.. نرو... خواهش میکنم!
آدرین : با.. شه..
کنارش دراز کشیدم.. وقتی مطمئن شد نمیرم دوباره خوابید.. امشب خیلی از خط قرمزامو شکستم..! فکر کنم دیگه برای امشب کافی بود! چرخیدم سمت مرینت پتوشو که پس زده بود کشیدم روش..
آدرین : حواستم نباشه حواسم هست بهت!
فردا صبح🥞
صبح که بیدار شدم مرینت توی بغلم بود.. اروم از خودم جداش کردم که بیدار شد..
خیلی زیاد بود دیگه برو نتیجه.....🤗
مرینت : سلام(:
آدرین : صبح بخیر خانوم کوچولوی شجاع..!
مرینت : صبح بخیر
بلند شدم تا برم بیرون که گفت
مرینت : برج زهرمار جونم! (😑)
آدرین : ج.. بله؟!
مرینت : ممنونم هم برای نجات جونم.. هم دیشب که..
آدرین : هیس..! من برای همین اینجام مرینت خانوم.. برای محافظت از شما..! پس کارای دیشبم انجام وظیفه بود(:"
چیزی نگفت و لبخند کمرنگی زد..
آدرین : عادت ندارم این شکلی ببینمت..! تو همش باید باهام کل کل کنی.. پس زودی خوب شو باشه؟! (دقیقا چرا دوست داری باهات دعوا کنه😑)
مرینت : باشه🙂
آدرین : میرم برای صبحونه تو هم دست صورتتو بشور بیا..!
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
32 لایک
رفتم پارت بعددد
بعدییییییییی لطفاااا
ببخشید به ترتیب نیومده😅
آدرین : پس بریم دیگه..
مرینت : باشه
بچه هارو بغل کردم و ازشون خدافظی کردم.. اونا ساعت بعدی هم کلاس داشتن.. نگام به کافه رو به روی دانشگاه افتاد..
مرینت : آدرین آدرین تا تو موتور رو در بیاری از پارکینگ من برم کافه بیام..
آدرین : زود بیا..
مرینت : باشه..
وارد کافه شدم.. یه کیک شکلاتی گرفتم و برگشتم پیش آدرین.. داشتم از خیابون رد میشدم که با دیدن ماشینی که با سرعت میومد سمتم خشکم زد.. مات سرجام مونده بودم.. فقط تونستم چشامو ببندم.. خدایا..🙂
لحظه ی آخر که حس میکردم الانه ماشین بهم بخوره...🙂💔
که صدای یکی از دختر های دار و دسته ساشا رو شنیدم
دختره : اوفف چه جیگریه! به نظرتون پا میده؟!
پوزخندی زدم و گفتم
مرینت : موفق باشی!
کوله ام رو بستم و رفتم سمت آدرین.. به آدرین نگاه کردم.. ساشا که برام زیرپا گرفته بود میخواست از در بشه که آدرین پاشو گذاشت جلوی در و راهشو بست..
ساشا : بگو کارت چیه بچه..
آدرین از در فاصله گرفت و درو بست.. چرخید سمت ساشا..
آدرین : کارمو بگم سریع که وقتتونو نگیرم جناب..
آدرین مشتشو محکم کوبید تو صورت ساشا.. ساشا نقش زمین شد.. آدرین گفت
دار و دسته ی ساشا که یه مشت بچه پولدار لوس بودن زدن زیر خنده..
یکی از پسرای دار و دسته ساشا : اخی خانوم کوچولو دستت اوف شد؟!
بقیه اشون زدن زیر خنده.. ایوان با داد گفت
ایوان : هرهرهر کجاش خنده داشت مسخره ها؟!
پسره از ترس خودشو جمع کرد.. استاد همه رو به سکوت دعوت کرد و یواش تر فرمول هارو نوشت.. چیزی که برام عجیب بود سکوت آدرین بود.. بالاخره بعد 2 ساعت کلاس تموم شد..
استاد که از کلاس رفت بیرون آدرین بلند شد.. دم در وایساد.. دخترا با عشوه از جلوش رد میشدن و اون حتی نگاشون نمیکرد..
که صدای یکی از
بچه ها بلند شید کلاس داره شروع میشه..
سریع پا تند کردیم سمت کلاس.. اول ایوان و میلن رفتن بعدش لوکا و زویی.. بعدش من.. آدرین هم پشت سر من اومد.. از در نگذشته بودم که یکی برام زیر گرفت..
چشامو بستم که در کمال تعجب هرچی منتظر شدم نیوفتادم.. به دستایی که دورم حلقه شده بودن نگاه کردم.. منو کشید بالا.. بعد به آدرین نگاه کردم.. پس اون منو گرفته بود.. از بغلش در اومدم.. رفتم کنار دخترا نشستم..
آدرین هم دقیقا صندلی پشت سریم نشست.. استاد اومد بدون حضور غیاب شروع کرد به درس دادن..
میلن : اخخخ دستم شکست.
حالمو پرسید که گفتم بهترم..
قرار شد توی حیاط دانشگاه همو ببینیم..! دوییدم دم در که دیدم ادرین روی موتور نشسته..
مرینت : این چیه؟!
آدرین : موتوره..!
مرینت : خب؟!
آدرین : خب به جمالت.. بیا بریم دیگه..
مرینت : نه نه من سوار نمیشم..
از موتور پیاده شد و اومد طرفم.. چسبیدم به ماشین که دم در پارک شده بود.. دستاش دو طرفم نشست..
آدرین : چرا سوار نمیشی؟!
مرینت : میوفتم.. هیچ اعتباری بهش نیست..
آدرین : اولا که نمیذارم بیوفتی.. دوما اگر بیوفتی من میگیرمت.. سوما سوار بشی مشتری میشی.. بهت که گفتم مواظبتم
نمیدونم چرا قلبم تند میزد..! آدرین پلک هم نمیزد..
مرینت : چیزه.. خامه بود..منم پاکش کردم..!
آدرین هم با همون چشمای یخیش نگام کرد
آدرین :باشه..(:
واینستادم حرفی بزنه.. سریع رفتم توی اتاقمو درو پشت سرم بستم..! اخ قلبم..(: چقدر تند میزنه..!
ولش کن اصن.. برم آماده بشم..! تیپ سرتا پا سیاه پوشیدم و جزوه هامو گذاشتم توی کوله ام..! از عطر مخصوصم زدم و رفتم بیرون..! از ناز خانوم خدافظی کردم و رفتم توی حیاط..
داشتم بند کتونی هامو میبستم که میلن زنگ زد و بهش گفتم دارم راه میوفتم.. حالمو پرسید که گفتم
چرا بعدیو نمیزاری؟
تو همین کامنتا گذاشتمش چون دوباره تستش رو گذاشتم رد شد💔