هری پاتر و دنیا ی جدید۶:سنگدل

خب من قبل تست چند تا چیز بگم میخوام پارت نه داستانو تموم کنم و هر پارت یک هفته میگه اما اگه استقبال بشه پارتای تابستان مینویسم اونا طنز هستن

+(هما) نتیجه امتحانات سمج اومده بود منو هرمیون عالی رتبه اوردیم و رضا و هری فراتر از حد انتظار شدن بچه ها تشویق کردن هرمیون از خوشحالی گریه می کرد که هری گفت & (هری)هما توام دوتا دونه اشک بریزی بد نیست سنگدل@ (رضا)به هما نگاه کردم دیدم گریه می کرد اروم و بی صدا مثل همیشه

+(هما) داشتیم میرفتیم سر کلاس ارتش دامبلدور که جینی اومد به هری گفت میشه کمکم کنی هرمیون دستشو گرفت و گفت شرمنده نمی‌تونه جینی گفت رضا تو چی@ (رضا)دست هما گرفتم و گفتم نخیر من با هما کار دارم و رفتیم بعد از اینکه ازش دور شدیم زدیم زیر خنده

+(هما) رفتیم و گفتم سلام امروز ازمون معجون سازی داریم به گروه های دونفره تقسیم میشد و معجون خواسته شده درست میکنید خب حالا که گروه بندی شدید و فهمیدید چه معجونی درست کنید شروع کنید

نشستم روی صندلی دفتر طرحامو باز کردم تابستان یک عالم شو مدلینگ داریم یه عالم طرح کشیده بودم میخواستم واسه هرمیون لباس شب طرح کنم اهنگ روز برفی مرتضی پاشایی زدم عاشق این اهنگ بودم با اهنگ نگران منی روز برفی شروع شد

چشامو میبندم میخوام هرچی غصس بمیره که تو خواب یکی از تنم عطرتو پس بگیره نمیشه…نمیشه.. عزیزم نمیدونی عشقت چقدر سینه سوزه چه سخته آدم چشم به تاریکی شب بدوزه همیشه…همیشه.. شبا بیدار و روزا خیره به عکست این شده کارم دیگه طاقت ندارم دلم میخواد یجایی اونور دنیا خودمو جا بزارم.. آخه عادت ندارم تو که نباشی خوابم نمیره خیلی دلم میگیره فراموشم نمیشه خاطره هامون واسه من خیلی دیره.. یه آدم چقدر طاقت غصه داره چجوری میشه خنده روی لبام پا بذاره دوباره دوباره به جایی رسیدم که با هیچکی حرفی ندارم نباشی من هیچ حسی به روز برفی ندارم نمیخوام ، بباره شبا بیدار و روزا خیره به عکست این شده کارم دیگه طاقت ندارم دلم میخواد یجایی اونور دنیا خودمو جا بزارم.. آخه عادت ندارم تو که نباشی خوابم نمیره خیلی دلم میگیره فراموشم نمیشه خاطره هامون واسه من خیلی دیره..

نگاه به دفترم کردم خودم با دیدن طرح دهنم باز موند یه لباس بلند استین بلند تنگ دامنش پاینش چاک داشت اصلا یک چیزی بود معرکه بچه ها هم دهنشون باز موند اومدم یه بار دیگه امتحان کنم و اهنگ نگران منی زدم

تو به جای منم داری زجر میکشی یکی عاشقته که تو عاشقشی تو به جای منم پر غصه شدی نذار خسته بشم نگو خسته شدی نگران منی که نگیره دلم واسه دیدن تو داره میری دلم نگران منی مثل بچگی هام تو خودت میدونی من ازت چی می خوام .......... مگه میشه باشی و تنها بمونم محاله بذاری محاله بتونم دلم دیگه دل تنگی هاش بی شماره هنوزم به جز تو کسی رو نداره عوض میکنی زندگیمو تو یادم دادی عاشقیمو ترو تا ته خاطراتم کشیدم به زیبایی تو کسی رو ندیدم نگو دیگه آب از سر من گذشته مگه جز تو کی سرنوشتو نوشته تحمل نداره نباشی دلی که تو تنها خداشی ............ یک غروره ی خیس یک ستاره ی سرد یک شب از همه چی به خدا گله کرد یک دفعه به خودش همه چی رو سپرد دیگه گریه نکرد فقط حوصله کرد نگران منی به تو قرصه دلم تا کنار منی تمیترسه دلم بغلم کن ازم همه چی رو بگیر بذار گریه کنم پیش تو دل سیر مگه میشه باشی و تنها بمونم محاله بذاری محاله بتونم دلم دیگه دل تنگی هاش بی شماره هنوزم به جز تو کسی رو نداره عوض می کنی زندگیمو تو یادم دادی عاشقیمو ترو تا ته خاطراتم کشیدم به زیبایی تو کسی رو ندیدم نگو دیگه آب از سر من گذشته مگه جز تو کی سرنوشتو نوشته تحمل نداره نباشی دلی که تو تنها خداشی

بازم اون اتفاق افتاد کت شلوار مردانه عالی در امد ازمون تموم شد

#(هرمیون)بچه ها خبرای خوب و بد کدوم بگم اصلا هما میتونی حدس بزنی+(هما)باشه خب خبرای خوب همه نمره هاشون خوب بود خب خبرای بد وضع داره ناجور میشه چند وقت پیش یواشکی شنیدم امبریج داره با اسنیپ حرف میزنه میگفت متوجه غیبت بچه ها شده از طرفی مالفوی داره جاسوسی میکنه میترسم یکی از بچه ها بند اب بده هرمیون همین بود#(هرمیون)اره

+(هما) امروز یکشنبه بود سر کلاس امریج بودیم با اینکه هاگرید برگشته بود اخ خدا دیوونه شدم با اینکه همیشه سر کلاس حواسم جمع بود و نمرم از 20 پایین نبود اما امروز اصلا حوصله ندارم دلم بستنی میخواد دلم میخواد بوکس و کاراته کار کنم دلم میخواد برم خونه و برم تو بغل مامان سیمین برم با غزال شیطنت کنیم برم با سهند دعوا کنم ای خدا

خب کلاس تموم شد رفتیم بیرون یه‍و همهمه بچه ها دور در ورودی ما را ترسوند دویدیم سمتشون دیدیم پرفسوری که کلاس پیشگویی درس میداد با چمدون اونجا بود داشت به امبریج التماس میکرد بمونه گریه میکرد اما امبریج گفت کلاس تو به هیچ دردی نمیخوره پس کلاست دیگه بر گذار نمیشه@ (رضا)به هما نگاه کردم اروم بود اما تو چشماش عصبانیت موج میزد دختره مغروری بود و دلش نمی خواست ببینه کسی غرورش خورد بشه

+(هما)با دیدن صحنه التماسای پرفسور یاد خودم افتادم هیچ وقت مامان و بابام پیشم نبودن کجا بودن اونموقع که ماشین بهم زد رفتم کما با نبودنشون خوردم کردن به خودم قول دادم هیچ وقت غرورمو خورد نکنم با اومدن دامبلدور همه خفه شدن دامبلدور نداشت پرفسور بره و زد امبریج با خاک یکسان کرد اونروز تا عصر خوشحال بودم اما غافل از اینکه بدبختی ما تازه شروع شده بود

&(هری)فهمیدیم امبریج یکم از قضایا بوی برده تصمیم گرفتیم امتحانات بزاریم همین هفته حسابی ترسیدیم

+(هما)شب خسته خوابیدم که دیدم صدای گریه میاد بلند شدم هرمیون بود بیدارش کردم تا منو دید پرید بغلم بغلش کردم و ارومش کردم و همینطور خوابمون برد دوسش داشتم به اندازه یک خواهر

امتحانات تموم شد همه خوب بود روز اخر وسایلو جمع کردیم دیدم پیدامون کردن سریع دیوار با یخ پوشش دادم یک پرتال درست کردم همه فرار کردن منم یخو اب کردم و فرار کردم نفهمیدن اما بعد اومدن مارو بردن دفتر امبریج دامبلدور غیب شده بود ،,£ (امبریج)حالا علیه وزارت ارتش دامبلدور تشکیل میدین من خبر جین دارم و چو نشونشون دادم+(هما)نگاه هممون رفت سمتش تو نگاهمون نفرت و عصبانیت بود

#(هرمیون)میخواست هری اذیت کنه نه نه نه من نمیذارم من هنوز نمردم

رفتم گفتم به هری کار نداشته باشید من پیشنهاد دادم امبریج گفت پس تو هم تنبیه میشی+(هما)گفتم ببینم تو فکر کردی کی هستی بازرس عالی رتبه یا رییس هاگوارتز تو هیچی نیستی جز یک زن دیوانه عقده ای زد تو گوشم@ (رضا)هما راست میگه تو دیوانه ای توام عوضی هستی مثل مالفوی وپدرش که مرگخوار هستن

بعدشم تو هیچکاری نمیتونی بکنی چون وزیر داره میبینه قاب عکسو خوابوند و گفت حالا چی بدبخت شدم رفت نویسنده کمک کن (نویسنده:خب باشه چون از این یارو خوشم نمیاد کمکت میکنم اما به موقعش یعنی بعدا الان نه 😛 رضا:ای تو روحت 😬😑 )

خب پایان این پارت میدونم جای حساسش تموم شد و احتمالا زودتر از پارت نه تموم کنم و النا ی عزیزم پرسید من چندمم من کلاس پنجم ابتدایی هستم و تو چندمی واقعا رمان هری پاتر و سنگ جادو عالی بود و نفر بعدی من گفتم فصل تابستان معلوم میشه و رمان میراکس شروع تازه خیلی باحاله حتما بخونید و برام نظر بزارید خداحافظ