🦋Majara Asrar Amiz 4 🦋

از زبان سوفی :: یهو دیدم یه آقایی اومده خونمون داره با بابام دعوا میکنه 😰

برای اینکه منو نبینه از پنجره اتاقم رفتم تو (پنجره اش رو به بیرون بود) و رفتم زیر تخت و شروع کردم به گوش کردن به حرفای بابام و اون آقاهه ، خیلی ترسیده بودم 😬

آقاهه: سریع اون بچه ننتو بده من یالا ... بابا : هرگز جادوگر پلید 😬 یعنی منظورش از.... از..... از جادوگر چی بود؟؟

بابا و جادوگر به اتاقم نزدیک میشدن بابام دیدتم و با دست اشاره کرد تا من برم و به سمت رو به رو اشاره کرد .

منم وسایلامو برداشتم و ریختم تو کوله پشتیم و همینطور که جادوگره به اتاقم نزدیک میشد از پنجره فرار کردم و به سمت جنگل اسورک دویدم ( اسورک بدست آمده از ) امیدوارم وقتی رفتم اونجا بتونم برگردم چون گفته شده فقط عده کمی از افراد از اونجا بر میگردن اما تا الان هیچکس از کسایی که رفته تو از اونجا بیرون نیومده .

خونه ما رو به روی جنگل بود البته با فاصله زیاد . انگار مامانم یک راز مخفی درباره اون جنگل (اسورک) داشت چون هر موقع درباره اون جنگل ازش میپرسیدم میگفت : بعدا میفهمی ، شاید بفهمی 😊

با هر بدو بدو بدویی که شده بود خودم رو رسوندم به جنگل البته من اصلا نترسیدم که جنگلش جن یا روح داشته باشه و یدفعه باهام برخورد کنه 😅

(راوی___+ دروغگو / سوفی__ - نیستم /+ هستی /-خیلی بدی میگم نیستم / +😶/-😐/+😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑/- تسلیم ).

همه جا پر مه بود ، داشتم با ترس راهمو میرفتم که یهو .....😱

خب من زود زود پارتامو میزارم یعنی همونطور که قبلا گفتم هر دو روز یا سه روز یبار پارتامو میزارم چون میدونم منتظر بودن چقد سخته به بقیه پارتا سر بزنید ❤ راستی راستی ❗❗❗ عکس این پارت همون جادوگرس 🌸