
سوهو : اول قوانین رو بهت میگم بعدش جودی رو میدم بهت. #😑 سوهو : بدون اجازه ی من حق نداری پاتو از عمارت بزاری بیرون ، از ساعت 10 به بعد باید داخل اتاقت باشی ، به حرفای پسرا هم گوش میدی ، دارو هایی که برای کم خونیت بهت می دن رو به موقع می خوری و در ضمن طبقه ی بالا نمی ری اونجا ممنوعه. #مگه از ساعت ده به بعد چی میشه که نباید بیام بیرون ؟ سوهو : تو دخالت نکن. #همه ی اینا قبول ولی گربه رو بده. با کلافگی سرشو تکون داد و رفت بیرون بعد زود برگشت داخل جودی هم تو دستش بود. انگار تا منو دید چشماش برق زد. تا دستمو سمتش دراز کردم تا بگیرمش سوهو کشیدش عقب. #هی چیکار می کنی ؟ سوهو : زیاد تو چشماش خیره نشو. #پسر تو خیلی خرافاتی هستی. اخم کم رنگی روی پیشونیش نشست. سوهو : بعدا می فهمی چرا میگم اینکار رو نکن. بعد جودی رو سمتم دراز کرد منم سریع از دستش گرفتمش. سوهو : الان بیا بریم پایین با پسرا آشنا شو. #نمیشه من نیام ؟
#دستمو ول کن وحشی. تائو : ببین بچه اگه بخوای هر روز اینقدر جیغ جیغ کنی تضمین نمی کنم که حنجره ات سالم بمونه. #برو کنار. سهون : این دختره رو تا کی اینجا نگه می داری ؟ #می بینی حتی این پسرا هم با موندن من تو خونه اشون مشکل دارن. شیومین : چرا با این بچه اینجوری رفتار کردی نگاه کن زیر چشماش گود افتاده. #تو لازم نکرده به فکر من باشی شما همه اتون یه مشت احمقید. چون دستمو محکم زدم رو میز یکم خراش برداشت خون اومد. یه دفعه دیدم همه اشون چشمشون به زخم منه و چشماشون مث خون قرمز شده. آب گلومو قورت دادم و با سرعت از پله ها دویدم بالا اونا هم پشت سرم داشتن میومدن. منم پشت سره هم جیغ می کشیدم. ساق پام از پشت کشیده شد چون جوراب پام بود لیز خوردم و پرت شدم پایین. هر دوازده نفرشون بالا سرم ایستاده بودن. #ازم فاصله بگیریدددد. کیونگسو : دیگه خیلی دیر شده. لوهان : بیا این پارچه رو بگیر ببند دور دستت نذار اون خون معلوم بشه. با ترس سر تکون دادم و پارچه رو تند دور دستم پیچیدم. سوهو با خشم تو صورتم غرید : برو تو اتاققق. هق هقم اوج گرفت و سریع برگشتم تو اتاقم و درو قفل کردم و پشت در نشستم. جودی رو که تمام مدت مثل یه عروسک تو بغل فشرده بودم رو رها کردم. زانو هامو تو شکمم جمع کردم.
از زبان سوم شخص : سوهو با حرص بطریه شیشه ای رو پرت کرد طرف دیوار و فریاد کشید. کریس : هی آروم باش چیزی نشد که... سوهو : اون نباید الان می فهمید. لوهان : من میرم پیشش. سوهو : اجازه نمی دم. تائو : سوهو بیا درکش کنیم الان تو شکه ببین لوهان تنها کسیه که می تونه باهاش کنار بیاد بزار بره. چانیول : کم مونده بود تیکه تیکه اش کنیم. بکهیون : لوهان برو مواظبش باش. سهون : الان حتما از همه امون متنفره. لوهان : نگران نباشید من حلش می کنم. کریس : موندم چرا الان باید از یه دختر بچه ی 15 ساله مراقبت کنیم؟ سوهو : یادت رفته قول و قرارمون سره چی بود ؟ کریس : اینو یادت نره که من هرچی رو بخوام به دست میارم. کای : می دونم که همه امون اونو برای یه هدف می خوایم و هدفمون ایجاد صلح هست ولی... لی : ولی اون دختر اینجا جاس امن نیست. لوهان : بزارید قبلش من برم بهش سر بزنم بعد نظر بدید. همه سکوت کردن و لوهان با دلخوری بهشون خیره شد و با تاسف سر تکون داد و رفت طبقه ی بالا پیش یونسوک. جلوی در اتاقش ایستاد و تقه ای کوتاه به در زد ولی هیچ صدایی نشنید تنها صدای ناله ی ریز جودی گربه ی یونسوک به گوش می رسید. لوهان دستگیره ی در رو آروم کشید پایین ولی هرچی هولش داد باز نشد معلوم بود که در قفل است.
با اضطراب برگشت پایین. پسرا با تعجب بهش خیره شده بودن. سوهو : چی شد ؟ لوهان : در باز نمیشه. سوهو : لنتی درو قفل کرده. لوهان : کلید یدک داری؟ لی : باید یه کاری کنیم چرا اینجوری دارید نگاه هم دیگه می کنید ؟ چانیول : کلید یدکا نیستن. لوهان : باید درو بشکنیم. سهون : بوی خون نمیاد ؟ لوهان : شما نباید بیاید خودم درو می شکونم. سوهو : اما... لوهان : اگه بیاید ممکنه بهش آسیب بزنید همین الانشم جونش در خطره. همه قانع شدن لوهان هم رفت طبقه ی بالا و چندتا تنه ی محکم به در زد تا قفل شکست و تونست بره داخل. ولی یه صحنه ی دلخراش رو رو به روی خودش دید. یونسوک در حالی که خون بالا اورده بود و گربه اش رو در آغوش گرفته بود از هوش رفته بود. گربه اش جودی هم خون بالا اورده بود. لوهان با ترس یونسوک رو بغل کرد و موهاش رو از توی صورتش کنار زد. لوهان : چشماتو باز کن لطفا. دستشو روی پیشانی دخترک کشید و دید خیلی داغه تمام بدنش مثل کوره ی آتش داغ بود.
یونسوک به سختی چشماشو باز کرد و به اطرافش خیره شد کمی چشمای دو رنگش را باز و بسته کرد تا تصاویر برایش واضح شوند. لوهان بالای سرش نشسته بود و پارچه ی نم دار را روی پیشانی اش قرار می داد. #م..من..ک..کجام... لوهان : الان خیلی حالت خوب نیست بهتره زیاد صحبت نکنی تا اذیت نشی بعدا راجبش حرف می زنیم باشه ؟؟ یونسوک با بی حالی چشمانش را به نشانه باشه یک بار باز و بسته کرد. یونسوک با بغض و لحن بچگانه ای نالید : دلم برای مامانم تنگ شده😭😭 لوهان غمگین بهش خیره شد و دستای ظریف و کوچکش را در دست گرفت و فشرد. لوهان : ناراحت نباش یه روز دوباره می تونی ببینیش. یونسوک : باشه جون تو میگی قبوله. لوهان لبخند کوتاهی زد. لوهان :درد نداری ؟ یونسوک سرش را به نشانه ی نه به چپ و راست تکان داد. در اتاق باز شد و چانیول و بکهیون اومدن داخل. چانیول : مزاحم نیستیم که ؟ ولی یونسوک تا اون دوتا رو دید با ترس و وحشت پشت کمر لوهان قایم شد.
...........................
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
یه سوال کوچیک آیا اینا خون آشامن😑😶😐
آره عزیزم😂
اجی هستی ی خواهشی ازت دارم میشع وضعیتتو درست کنی؟
اون وقت دلمو چیکار کنم ؟
دلتو تو خوشحال کن وضعیت دلتو هم درست کن
عرررر عررر عرر پارت جدید
💖💖
عاللیییی بودد
مرسی عزیزم
میخوای بفهمی آیدل شدن چه مزه ای داره؟بدو بیا تو RF!^-^🌸
باشه حتما
عالیییییی ❣️ پارت بعد رو بزار یا من با دمپایی میام😹😐❣️
مرسی عزیزم😊💖
باید صبر کنید پنج شنبه شب می زارم
پارت بعدددددد😐🍊
پنج شنبه شب😐🔫
عرررررررر عالی بود عاجووو❤🍫🥺
چرا عر می زنی😐😂
هیچی ذوق کرده بیدم😐🌹
عالی بود😍تو رو خدا یکی بگه ماجرای داستان چیه من دارم میخونمش خوشم اومده ولی نمیدونم ماجرا چیه😐😅🥺 مامانی بگو ماجرای این داستان ارتباط بین جودی و یونسوک چیه و اعضا چرا از مادرش دور کردنش و چرا یونسک نباید به چشمای جودی خیره بشه و چرا خو■■ن بالا آوردن؟😓😅
میسیی عزیزم💟😊
باید صبر کنی همش به موقع معلوم میشه😐😂😂
پارت بعدی🖤🖤🖤🖤
من پارت بعدی میخوام من پارت بعدی میخوام🤍🦋
خواهرم بزار این پارت برسه یکم خاک بخوره😐🔫😂
نمیشه خواهرم🤦🏻♀️
هرچی میگم که یه چی میگی😐😂💖
میدونم خواهرم 😁🖤