
م:صبح از خواب بیدار شدم ساعت ۹ بود با تیکی رفتیم پایین و صبحانه خوردم داشتم لباس هایم را برای کلاس موسیقی می پوشیدم که موبایلم زنگ خورد سوفیا بود جواب دادم س:سلام مرینت خوبی چه خبرا کجایی؟ م:سلام عزیزم ممنونم خودت خوبی اما خوبه هیچی سلامتی شما چه خبر با برفی چیکار می کنید؟ اما:سلام مرینت ممنونم ما خوبیم برفی هم همین جا تو بقل سوفیا خواب هست م:واقعا ببینم وای چقدر دلم براش تنگ شده امیدوارم زودتر ببینمش س:نگران نباش اگر تو بخوای تا چند روز دیگر می بینیش م:منظورت چی هست سوفیا🤨
ا:ببین مرینت این دوسال پدر و مادر ما تو خونه نبودند ما توانستیم برفی را اینجا نگه داریم اما پدر و مادرمان تا یک هفته دیگر می خوان بیان بعد پدرم به سگ ها حساسیت داره خب برفی هم ۳۰درصد سگ هست و خب پدرم ممکن هست حالش بد بشود م:خب باشه مشکلی نداره پدر و مادر من می خوان تا دوهفته دیگر بیان پاریس ببریدش خونه ما که مادر و پدرم خواستن بیان با خودشان بیارنش س:واقعا خیلی بد شد مرینت ما واقعا متاسفیم م:متاسف برای چی من خودم می خواستم که امروز بهتون زنگ بزنم و این را بگم تازه من باید متاسف باشم که این دوسال برفی پیش شما بوده خب بچه ها من الان کلاسم دیر میشه اگر کاری ندارید من بروم
سوفیا اما:نه مرینت خداحافط م:بدرود✌🏻 ✌🏻خب عزیزان میریم به بعد کلاس مرینت م:تبدیل شدم و رفتم سمت خونه آدرین وقتی رسیدم دیدم که داره پیانو می زنه و مادرش هم نشسته کنارش من هم محو صورتش شدم که دیدم پیانو زدنش تمام شد خودم را جمع و جور کردم و آروم زدم به شیشه پنجره اتاقش که برگشت سمت من و وقتی دید که من هستم آمد جلو و در پنجره را باز کرد رفتم توی اتاقش و به خودش و مادرش سلام کردم و آنها هم جوابم را دادند
آ:وقتی داشتم پیانو می زدم یه حسی داشتم انگار به جز مادرم کسی داشت نگاهم می کرد کسی که برام خیلی آشنا بود بعد پیانو زدن بلند شدم که دیدم صدااز بیرون پنجره میاد در را باز کردم لیدی آمد توی اتاقم و سلام کرد ام:سلام دخترم خوبی؟ ل:ممنونم شما خوبید همسرتون خوب هستند؟ ام:بله ممنونم عزیزم آ:سلام مای لیدی اینجا چیکار می کنی؟ ل:خب... بب ام:ام.. بهتر من شما دوتا را تنها بزارم بعدا می بینمتون ل:باشه به آقای اگراست سلام برسونید ام:باشه عزیزم آ:خب داشتی می گفتی بیا بشین می فهمم وقتی از روی پشت بوم ها راه میری چقدر خسته میشی!😇 ل:ممنونم پیشی فکر کنم تنها کسی که می تونه در این شرایط ها درکم کنه تو هستی آ:ممنونم
ل:ببین خودت که می دونی مردم چقدر از دست هاکماث ناراحت و عصبانی هستند آ:آره اینو که همه می دونند ل:اگر مشکلی نداشته باشی من با نادیا هماهنگ کنم که یه مصاحبه با منو تو داشته باشه که به همه بگیم هاکماث شکست خورده تا مردم خیالشان راحت باشه آ:یعنی اینکه هویت هاکماث و مایورا را بگیم؟ ل:نه قرار نیست کسی هویتش فاش بشود حتی ما قهرمان ها آ:آهان خب باشه پس تو هماهنگ کن ل:باشه آ:راستی مای لیدی...
خب عزیزان منتظر پارت بعد باشید لایک و کامنت یادتان باشد بدرود✌🏻
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام داداشیاو خواهریا ممنونم از همتون من وقتی کامنت ها را خواندم این قدر انرژی گرفتم که سریع رفتم و مرینت سوان ۲۹ را نوشتم و الان توی برسی هست
زهرا جون زود برگرد پیش ما😢😥
اون دختر خیلی باحالیه 😍😍😍
ذهن خلاقی داره💖💖💖💖💖😘
انشالله حال زهرا جون خوب میشه😥
اون بهترین نویسنده ای بوده که من دیدم 😉😍😍😘😘😘😘
باشه دعا میکنیم اینشا الله زود خوب میشه
بچه ها لطفا به خواهرم را به دوستاتون معرفی کنید دکتر گفته اگر کامل هوشیار بشه ممکن هست که افسردگی بگیره پس لطفا کامنت های خوب بزارید که وقتی به هوش آمد بخونه و افسردگی نگیرد ممنونم از همتون
سلام به همه عزیزان من خواهر زهرا هستم زهرا تازه کمی هوشیار شده اما هنوز کامل به هوش نیومده اما من از فردا بقیه ای داستان را ادامه می دهم تا حال خواهرم بهتر بشود و لطفا لطفا برای زهرا دعا کنید من الان واقعا دارم با گریه می نویسم
عالییییییییییییییییییییییی زهرا حالش خ.به؟😨😨😨
حالش خیلی بهتر هست اما هنوز کامل هوشیار نیست دکتر گفته ممکن هست برود توی کما لطفا برایش دعا کنید
سلام من خواهر زهرا هستم دکتر بهم گفته که اگر یک دقیقه دیر تر می آوردیمش شاید زهرا الان زنده نبود و زهرا الان تا اتاق عمل هست من خیلی نگرانش هستم زهرا تنها کسی بود که توی خانواده ما همیشه خوشحال بود و خب آگه زهرا بره کل خانواده ما هم نابود میشه لطفا برای زهرا دعا کنید😭😭😭😭😭😭