9 اسلاید صحیح/غلط توسط: Farnoosha انتشار: 3 سال پیش 894 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام خدمتتون پارت جدید🤗راستی خیلیاتون با اون اموزشی که گفتم موافقت کردید، حدودا چند پارت دیگه داستان تموم میشه و بعدش شروع میکنم اموزش میزارم واستون💕
لطفا معرفی رو بخونید عزیزان🙂
مرینت:کارن مجبورم کرد باهاش از*دواج کنم😣الیا: چچچ چیییییییی😱 مرینت: حالا دیدی چقدر حالم بد بود این چندروز😣الیا:دستم رو دور کمرش گذاشتم....الهی فدات شم اخه چراااا...فکر نمیکردم اینقدر ر*و*انی باشه🤬مرینت:الیا توروخدا کمکم کن تنها کاری که از دست من برمیاد گریه کردنه 😭 حالا اصن خودمو ولش کن....ادرین خیلی حالش بده میترسم یه کاری دست خودش بده🤧الیا:مگه ادرینم میدونه؟😱مرینت: اره خودش فهمید😭😭😭😭😭😭وایسا میرم حسابشو میرسم🤬(همون قهرمان بازیای الیا دیگه😂)مرینت:دیدم بلند شد که بره بیرون مچ دستشو گرفتم گفتم الیاااااا صبر کن تو که نمیخوای کاری بکنی😱اون خیلی خطرناکه من نمیخوام به عزیزانم صدمه بزنه😭 خواهش میکنم ولش کن حالا یه دختری هست شاید اون بتونه یه کارایی بکنه. الیا:جدا؟ کیه؟ و اینکه میخواد چیکار کنه ؟ مرینت:اسمش ژاکلینه ... خب اونو کارن خیلی همو دو*ست داشتن برای همین میخواد منو از کارن جدا کنه گفت شاید بتونه یه کارایی بکنه...الیا: دقیقا چجوری کارن دو*سش داره بعد میگی میخواد با تو از*دواج کنه نابغه؟😑 مرینت:خب راستش ۵روز قبل از اینکه بیاد توی دبیرستان ما به ژاکلزن ابراز علا*قه کرده بود ولی وقتی منو دید احساساتش دوطرفه شد...پس یعنی خودش متوجه نیست که خودشو ژاکلین برای هم ساخته شدن....الیا:خیلی خب حالا ادرین بد*بختو میخوای چیکار کنی😑مرینت:الهی قربونش بشم خیلی حالش بده😭منم نمیتونم واسش کاری کنم😭😭
*بریم سراغ ژاکلین و ___برش زمانی به فردا صبح___* ژاکلین:*خمیاااازه🙃😂* امروز وقتشه دیگه کافیه هرچی اب غوره گرفتم😐باید به جای اینکارا خودم دست به کار بشم..سلام مامان سلام بابا😊(بچه ها لونا مامان ژاکلین هست و ایان بابای ژاکلین هستن)لونا:سلام عزیزم انگار امروز بهتری؟ ایان:درسته حس میکنم کارن رو بالاخره فراموش کنی. لونا:ما واقعا هرکاری میکردیم تورو از اون بچه ترسو جدا کنیم خداروشکر خودش دست بردار شد😂ایان:دقیقا ما نمیخواستیم بهت راجع به پسری که دوس*تش داری بهت گیر بدیم برای همین بهت میزی نگفتیم. ژاکلین:حرفای مامان بابام خیلی ازارم میدادن خیلی اذیتم میکردن😣ولی اگر بخوام کارن رو برگردونم نباید حرفای کسی جلوی منو بگیره و باید مقاومت کنم و قوی باشم...خب اره شاید....ممنون بابا ممنون مامان من میرم بیرون یکم کار دارم. لونا:باشه عزیزم خداحافظ... ژاکلین: خیلی خب الان باید یه مسیج به کارن بدم*مسیج ژاکلین به کارن* سلام کارن امیدوارم حالت خوب باشه...لطفا به این ادرسی که میفرستم تا ۱ساعت دیگه بیا...جای خاصی نیست یه کافی شاپه میخوام باهم دیگه صحبت کنیم میدونم دیگه از من خوشت نمیاد اما ما حرفای ناتمومی داریم اینو خودتم میدونی پس حتما بیا. کارن:یه مسیج از ژاکلین برام اومده واقعا میترسم بازش کنم. وقتی بازش کردم خیلی ترسیدم چون جوری باهاش رفتار کردم که دیگه نمیتونم تو چشماش نگاه کنم🤧
کارن:ولی درست میگفت حرفای ناتموم داریم پس مجبورم برم...از بچگی ادم ترسویی بودم برای همین همه مسخرم میکردن اما ژاکلین ازم دفاع میکرد...الانم نباید بترسم و باید برم...*یک ساعت بعد تو کافه* ژاکلین:سلام....چیه؟ بشین دیگه... کارن: خیلی استرس داشتم اصلا توی چشماش نگاه نمیکردم...ولی نشستم و همونجوری که سرم پایین بود با لحن سردی که مجبور بودم بگیرم گفتم..خیلی خب کارت چی بود؟ ژاکلین: تازمانی که نگاهم نکنی چیزی نمیگم...چون شاید تو ادم ترسویی بودی اما هیچوقت از من نمیترسیدی الانم میخوام بدون استرس توی چشمام نگاه کنی...کارن:خیلی سخت بود اما برای اینکه تموم بشه این قضیه نفس عمیقی کشیدم و بدون اینکه بترسم به چشماش نگاه کردم و با یه پوزخند کوچیک گفتم ... مشکلت نگاه کردن منه؟ خب بیا نگاهت کردم کارتو بگو...ژاکلین:ازاینکه اینقدر باهام سرد بود ناراحت بودم ولی نههههه باید مقاوم باشم...منم نفس عمیقی کشیدم و گفتم: اهان حالا شد...ببین خواستم اول ازت یه سوال بپرسم...نمیخوام بازخواستت کنم و یا اینکه اذیتت کنم فقط میخوام جوابمو بدی...دقیقا چرا از مرینت خو*شت اومده؟ کارن:خواستم جوابشو بدم که یهو یه چیزی به ذهنم رسید...واقعا من از چی مرینت خوشم اومده؟شاید خیلی زیبا باشه موهای ابریشمی داشته باشه و یا اینکه چشمای ابی استکانیش خیلی قشنگ باشن اما فقط اینارو داره....درواقع شاید اخلاق خوبی داشته باشه اما اخلاق خوبی با من نداره..... واقعا اگه بخوام باهاش وارد یه زندگی مشترک بشم همیشه باهام سرده!
یهو با بشکنی که ژاکلین بهم زد به خودم اومدم ... ژاکلین:کجایی پسر؟ ازت پرسیدم چرا از مرینت خو*شت اومده؟ کارن:واقعا جوابی نداشتم برای همین گفتم شاید نخوام بهت بگم...ژاکلین:خیلی ضا*یع بود تو هروقت جوابی نداری اینجوری حرف میزنی... ببین من کاملا میشناسمت...کارن:اره تو درست میگی...من باید باهاش روراست میبودم و تمام حرفایی که توی دلم بود رو بهش میزدم ولی خیلی کار سختی بود... ببین ژاکلین اگه تمام حقیقت رو بخوای بدونی...من هنوزم عاش*قتم... اینو که گفتم برق خاصی توی چشمای قشنگش زد اما نباید توجه میکردم...ادامه دادم:ولی یه حس بدی دارم....یه حس دوطرفه...یه حسی که شاید خیلی مسخره باشه اما تورو خیییییییلی زیاد دوس*ت دارم ولی دلم نمیخواد مرینتو ازدست بدم حس میکنم نمیتونم بدون اون زندگی کنم...و یا حداقل اصلا نمیتونم مرینت رو به عنوان یه دوست ببینم.ژاکلین:مثل همیشه درکش کردم و دستم رو روی دستش که گذاشته بود روی میز و عرق کرده بود گذاشتم و بهش گفتم:ببین کارن من درکت میکنم یه حس دوطرفه بدترین حسیه که میتونه برای ادم به وجود بیاد اما تو دیگه اون بچه ی ۶ساله نیستی تو دیگه ۱۹سالته و باید اودت برای زندگیت تصمیم بگیری...ولی نه هر تصمیمی! یه تصمیم درست که زندگیت رو بهتر کنه. کارن:لبخند ملیحی بهش زدم و دستش رو گرفتم و بهش گفتم:ممنونم ژاکلین تو همیشه بیشتر از همه ارومم میکنی. ولی ... ولی من واقعا نمیتونم ... معذرت میخوام... و بلند شدم و رفتم
ژاکلین:وقتی رفت به جای اینکه ناراحت بشم خوشحال بودم چون یخورده تحریکش کردم.باید این خبر رو به مرینت بدم چون بهش قول دادم هر اتفاقی که افتاد بهش اطلاع بدم...سریع کیفم رو برداشتم و خواستم برم خونه ی مرینت اینل اما یادم افتاد من ادرس خونشون رو ندارم...ولی شمارش رو ازش گرفتم پس بهش زنگ میزنم. مرینت:ممنونم الیا مرسی که اومدی خیلی حالم رو بهتر کردی🤗الیا:خواهش میکنم عزیزم ولی هر اتفاقی افتاد بهم خبر بده دوباره غیب نشیا😄مرینت:باشه باشه قول میدم دیگه اینجوری نرم...فقط الیا یه نکته.. به ادرین چیزی نگو...میدونم که اون همه چیز رو میدونه اما راجع به این قضیه کسی باهاش صحبت نکنه خیلی بهتره...و اینکه بزارید یه چند روز تو حال خودش باشه و به نینو بگو دیگه هی بهش زنگ نزنه... باشه؟ الیا:خیلی خب...بای بای. مرینت:بابای...وقتی الیا رفت گوشیم زنگ خورد دیدم ژاکلینه نفس عمیقی کشیدم و خدا خدا میکردم خبر خوبی داشته باشه...الو؟ سلام ژاکلین چطوری؟ ژاکلین:سلام...احوال پرسی رو بزار واسه بعدا واست یه خبر دارم باید با هم صحبت کنیم...مرینت:البته. میشنوم. ژاکلین:نه خیر ادرس خونتون رو بده تا بیام حضوری باید صحبت کنیم. مرینت:اهان خب &&&&&& (مثلا یه ادرسه دیگه😂) ژاکلین:دینگ دیییینگ. سابین:در رو باز کردم و با یه دختری که تا حالا ندیده بودم مواجه شدم. اممم سلام خانم شما؟ ژاکلین: سلام من دوست مرینتم💕 سابین:اهان عزیزم اتاقش طبقه ی بالاست. ژاکلین:ممنون خانم... سابین:اون دختره ذهنم رو درگیر کرده بود چرا از وقتی مرینت با کارن اشنا شده و یا به قول خودش ازشش خوشش اومده اصلا نه از اتاقش میاد بیرون و همش همه نگرانشن مثل این دختره... و یا الیا... و یا اون شب که ادرین اومد...وقتی هم که کارن اومد خونه ی ما مرینت اصلا باهاش جور نبود...نمیدونم...ولش کن شاید من زیادی سخت میگیرم
مرینت:خب...میشنوم چی شد؟ ژاکلین:خب...یخورده تحریکش کردم...ولی خیلی دلم واسش سوخت اصلا حال خوبی نداشت...مرینت:ولی هر اتفاقی هم بیوفته من براش ناراحت نمیشم😒ژاکلین:تو چرا اینقدر باهاش بدی؟ مرینت:هییی تو هم اگه یکی کل زندگیت رو داغون میکرد، از ع*شق واقعیت جدا میکرد، مجبورت میکرد به همه دروغ بگی ازش متن*فر میشدی😒ژاکلین:درسته😄حالا ولش کن...مرینت:خب خواستی چیا بگی؟ ژاکلین:....(برای اینکه حوصلتون سر نره دیگه صحبتای ژاکلین رو نمیگم فقط به مرینت کل حرفای کارن و خودش رو توضیح داد) مرینت:پس واقعا حسش دوطرفست...راستشو بخوای منم تا حالا این حس دوطرفه رو تجربه کردم بین یه پسر دیگه و ادرین اما ع*شق واقعیم ادرین بود...(منظورش لوکا بود😂)ژاکلین:پس شاید یخورده درکش کنی😒مرینت : نمیدونم اما حس میکنم حرفت روش تاثیر گذاشت اگه همینجوری ادامه بدی شاید بتونی زندگی منو درست کنی🙃ژاکلین:بهت قول میدم کارن رو برگردونم پیش خودم و تو ادرین هم راحت زندگیتون رو بکنین🙂مرینت:ممنونم ژاکلین(خب الان ژاکلین رفت ما هم بعد از ۲پارت بالاخره بریم سراغ ادرین بد*بخت😂🤧)ادرین:این چند روز تنه چیزی که دلم میخواست یا اینکه مرینت برگرده یا اینکه ب*میر*م😭ولی دیگه کافی بود من اگه مرینت رو واقعا بخوام برگردونم باید خودم دست به کار بشم...اون روز که دنبالش رفتم فهمیدم خونه ی کارن کجاست پس باید باهاش واقعا مثل دو تا مرد صحبت کنیم(هنوز ریشاتونم در نیومده😂) رفتم پیش بابام و ازش پرسیدم...اممم... بابا... گابریل:بگو ببینم چی میخوای؟😂 ادرین: خندم گرفته بود چون همیشه بابام میفهمه یه چیزی میخوام😂خب راستش میشه با ماشین برم بیرون؟ گابریل:توکه یه بار بدون اجازه رفتی الان اجازه میگیری؟😐 ادرین:خب اون موقع یکم ع*صبی بودم😅 گابریل:خیلی خب برو. ادرین:تو ماشین بودم که دیگه رسیدم خونه ی کارن اینا...اول مطمئن شدم که مرینت اونجا نباشه😣 خودش در رو باز کرد....سلام کارن
ببخشید اگه اشتباه تایپی داشت میخوام برم بیرون🤗نتیجه چالش داریم💕 ممنونم که خوندید لطفا نظرات و ایراداتتون رو راجع به داستان بگید و اگر خوشتون اومد لطفا لایک کنید❤
ناظر عزیز و محترم لطفا منتشر کنید🙏ممنونم💕
9 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
44 لایک
تو یه پارت از این داستان نوشتم میخوام کارن رو تیکه تیکه کنم. اما حالا بهش تخفیف میدم و با دستام خفش میکنم. اگه مرینتو با آدرین تنها بذاره میبخشمش.🤣🤣🤣🤣
عزیزم خیلی هنر مندی و خلاقیتت عالیه
راستی من ۳ تا داستان نوشتم البته یکیش تا پارت ۴ اومده پارت ۵ تو بررسیه . میشه داستان اولم رو بخونی ( عشق جادویی عشق قویترینه) ممنون میشم خوشگلم
مرسی خوشکلم🤧😍چشم
پارت بعدی و بنویس آجی منتظرم❤
از صبح تو بررسیه😭
جدیدا خیلی طول میکشه😭
شاید تستت رد شده😔
نه اجی رد نشده
پس چرا نمیاد😭
اونقد زیاد نوشتم تعداد حروفا تموم شد(همونایی که مینویسه چند تا حروف دیگه میتونی بنویسی)🙃
منظورت چیه عزیزم؟
چرا نمیزاری بعدی رو
دارم مینویسمش دست درد گرفتم😣
سلام آجی خوبی
آجی یک سوال داشتم
من دوروزه دوتا تست گذاشتم هنوز منتشر نشده میشه ببینی برای تو اومده یا نه؟
سلام عزیزم..ممنونم...اسم تست هات چیه؟بهم بگو ببینم میاد واسم یا نه
I love you 15 و 16
نه نیومده
نمیدونم
حالا باید چیکار کنم
پارت های جدید داستانم منتشر شده حتما بخون ۱۵ و ۱۶ و ۱۷ پارت های جدیدم هست
نظرتو بهم بگو و توی چالشم شرکت کن
صد تایی شدی آجی جونی
بل😄
باید جشن بگیری🥳🥳🥳
راستی توی نظر سنجیم شرکت کن آجی میسی
آجی قسمت های جدید داستانمو گزاشتم برو بخونم نظرتو بهم بگو