
سلااامم ببخشید دیر شد یه بار تا یه جاییش رو نوشتم بعد تازه یادم اومد یه تیکه ای رو کلا یادم رفته اضافه کنم مجبور شدم کلا از اول بنویسم🥲💔 امیدوارم دوسش داشته باشید💙💫، حرفای توی پرانتز صحبت های شوگا با خودش هست نه حرف های نویسنده
..روح من به روح تو پیوند خورده»... وقتی به چهرش نگاه کردم به نظر میرسید دیگه توی این دنیا نیست خودم هم همینطور بودم موقع گفتن اون جملات خودم رو کاملا توی اون فضا حس کردم... به خودمون اومدیم و هر دو با لبخندی نگاه بی معنامون که روی هم قفل شده بود رو پایان دادیم سکوت ما رو در بر گرفته بود تا اینکه ها یون سوال دیگه ای مطرح کرد + به نظرت ممکنه توی آینده همچین اتفاقی واقعا برات بیفته؟ کسی که دوستش داری رو برای همیشه از دست بدی؟؟ _ نمیدونم اما همه چیز توی این دنیا ممکنه! تو چی به نظرت همچین اتفاقی برات میوفته؟ اصلا آیندت رو چطوری میبینی؟ +در مورد خودم من آینده ای نمیبینم ، نمیدونم چرا اما انگار برای من هیچ چیزی فراتر از لحظاتی که الان در دسترسمه وجود نداره نه عشقی نه دوست داشتنی نه شادی ای و نه حتی غمی، تصور آینده برام ناممکنه _ واو چه... جملم با صدای زنگ گوشیم که چند متر اونطرف تر صفحش روشن شده بود و اسم جیمین رو نمایش میداد نا تمام موند.... صحبتمون حدود بیست دقیقه ای طول کشید ، جیمین بهم توضیح داد که ضبط یکی از برنامه هامون دو روز جلو افتاده و از همین بابت من و بقیه ی اعضا باید به مدت سه روز برمیگشتیم به سئول و باید ها یون رو تنها میزاشتم ، کارمون انقدر طولانی نبود که با خودم ببرمش یعنی در واقع اجازش بهم داده نمیشد و از طرف دیگه نمیتونستم اون رو توی این خونه تنها بزارم و برم!
ساعت هفت و نیم صبح بود هر دو مون دم در ایستاده بودیم ، من با ژاکت مشکی و یه کیف کوچیک کمری و ها یون با همون حالت همیشگیش ، شب قبل در موردش مفصل بحث کردیم ، ها یون اصرار داشت خودش میتونه از خودش مراقبت کنه اگه هر چیزی لازم داره رو در دسترسش قرار بدم اما بازم سخت بود قطعا!... دوباره توصیه هام رو مرور کردم _ تنهایی اصلا آسون نیست! هنوز وقت برای تغییر نظرمون هست میتونم ببرمت پیش یکی بزارمت. + نمیخوامممم گفتم که دوست دارم تنها باشم! _ اما... + فقط برو خیلی وقت نداری! قول میدم هیچ مشکلی پیش نیاد بهم باور داشته باش! باشه؟ _ خیلی خب فعلا..✋🏻 در با فشار کوتاه از طرف خودم بسته شد کمی استرس داشتم از انجام اینکار اما ته دلم قرص بود شاید حرفاش بودند که چنین آرامشی بهم میدادن... سه روز به سرعت گذشت دوباره پشت همون در بودم و اینبار به جای بستنش باید بازش میکردم ، بخوام صادق باشم باید بگم که دلتنگش شده بودم ، وارد فضای سبز خونه شدم هر قدم من رو بهش نزدیک تر میکرد بالاخره رسیدم به در اصلی خونه ، باز شدنش من رو مواجه کرد با صحنه ای کاملا تمیز ،مرتب و بدون هیچ کثیفی یا بهم ریختگی از خونه، توقعش رو نداشتم!
خیلی خوشحال شدم که حداقل دردسر تمیزکاری رو ندارم ، اسمش رو صدا میزدم تا تجدید دیدار داشته باشیم اما تنها چیزی که در جوابم برمیگشت سکوت بود ، سکوت سکوت و باز هم سکوت.. ترسیدم! بلند تر صداش کردم (_ دزدیدنش؟؟ نکنه نتونسته خوب غذا بخوره و مریض شده؟؟ نکنه چیزی روی سرش افتاده و مرده...!؟؟ همچین اتفاقی نیفتاده قطعا!!) این صدا کردن آغشته به نگرانیم خوشبختانه بی پاسخ نموند با سرعت به سمتم میدوید صداش میومد! + بالاخره اومدیی!؟؟ وقتی دقیقا رو به روم قرار گرفت لبخندی از سر رضایت و تنفسی برای آرامش بیشتر کشیدم _ اوهوم برگشتم هوراا + 😂 ... اومم چیزه میگم جی هوپ هم باهاته؟ _ جی هوپ؟ + اوهومم لبخندی که نشون میداد منظورش رو درک نکردم زدم _ اگه اینجا بود من باهات حرف میزدم؟ + اوه آره راست میگی به کل فراموش کردم🤣 سعی کردم من هم الکی بخندم _ چیشده که میخوای یهویی اون رو ببینی ؟ + راستش یه جورایی دلم براش تنگ شده😂 _ دلت براش تنگ شده :|؟ + آره خب... هر حرفی که میزد پشتش خنده های مسخره ای بود که درکشون نمیکردم و مثل یه سوهان روحم رو شکنجه میدادن من اهل حسودی نبودم و نیستم اما من نگرانش بودم دلم براش تنگ شده بود اما اون بعد از رسیدن من حتی حالم رو هم نپرسید! حتی خسته نباشید یا حرف دیگه ای هم نزد فقط از دلتنگیش برای صمیمی ترین دوستم گفت..؛)
+ راستش اینا مهم نیست خب ؟ فقط میخواستم بگم که میشه جی هوپ رو ببینم؟ توی یه وقت مناسب، لطفاً! همونجا بدون عوض کردن لباس هام نشستم _ این رفتارت عادی نیست میدونی که؟ میشه فقط بهم بگی چرا میخوای ببینیش؟ اونموقع در موردش تصمیم میگیریم باشه؟ لطفا اون هم همونجا حالت نشسته گرفت ، پیش بینی من از دیدار دوبارمون همچین چیزی نبود اما خب این هم یه چالشه:) + راستش خوابش رو دیدم _ گوش میدم +خب فکر کنم توی همین خونه بود... یه جشنی انگار برگزار شده بود و اعضا هم بودن البته غیر از تو ، تو رو اونجا ندیدم به جاش جی هوپ خیلی واضح بود و میدرخشید و...منم تو حالت انسانیم بودم خودم رو درست یادم نیست اما... یادمه بغلش کردم از پشت سر! خیلی احساس خوب و خاصی بود یعنی نمیدونم چطوری توضیحش بدم میدونم فقط یه خواب بود و خب همچین چیزی ممکنه نباشه اما شاید واقعا جی هوپ بتونه یه آینده ای رو جلوی چشمم بزاره نه؟ میدونم خیلی بچگانست اما افتاده توی سرم... ببخشید، میدونم گفتنشون اشتباهه اما خواهش فقط یه بار ببینمش! میخوام ببینم حسی که توی خواب داشتم رو میتونم توی واقعیت داشته باشم یا نه...
حرفاش درد داشت یا شاید هم این برداشت من بود که بهم احساس درد میداد (_ براش انقدری بی ارزشم که حتی توی افکارش هم نیستم که بخواد توی خوابش من رو ببینه ، جوری که انگار وجود من براش معنایی نداره..) اما توی ظاهر هیچ چیز رو نمایان نکردم لبخندم رو نگه داشتم و با آرامش حرف هام رو ادامه دادم : چرا فکر میکنی گفتنش اشتباهه؟ عیبی نداره اگه حرفی رو که میخوای بزنی!( داری با گفتنش اذیتم میکنی!)من میشنومشون ، و طبیعیه که بخوای حسی که داشتی رو پیداش کنی ( کاش دنبالش نگردی..) من میتونم از جی هوپ بخوام که مدتی پیشمون باشه اما باید اون مدت زمان رو احتیاط کنیم خب؟ اون دوست خیلی خوب و عزیزیه برای من نمیخوام بترسه باشه؟( تو ترسناک نیستی این فقط یه بهونه است..) ولی قبل از اون هم دوباره ازت میپرسمش شاید اینبار جوابش رو بدونی ... عشق چیه ها یون؟...( براش جوابی نداشته باش..) +نمیدونم هنوز اما شاید معنی آغوش اون باشه ، خیلی زیبا بود گرم و تپنده و همینطور روشن ، تو فکر میکنی ممکنه عشق اینطوری باشه ؟ _ ممکنه...؛( وقتش بود یکم با خودم خلوت کنم پس به بهونه ی عوض کردن لباس هام و سر زدن به اتاقم اون مکان رو ترک کردم ، حین انجام کاری که به عنوان بهونه در نظر گرفته بودمش فکر میکردم هیچوقت خوشم نمیومد نادیده گرفته بشم اما شاید این من نبودم که نادیده گرفته میشدم ، درخشش هوسوک بیش از حد چشم گیره:) اون فوق العادس!
کارم بیش از حد به طول انجامید حدود یک ربع فقط فکر میکردم و با خودم حرف میزدم! (_ هوسوک پسر خیلی خوبیه، شاید به قول جین این یه طلسمه که فقط با شاهزاده ی خودش شکسته میشه و اگه اون شاهزاده جی هوپ باشه یعنی اینکه ها یون میتونه راحت و آسوده مثل یه آدم زندگی کنه! واووو زندگی دوستم با کسی که مثل دخترم میمونهಠ ͜ʖ ಠ...) از اتاق بیرون اومدم ، با وجود تلقین هایی که به خودم کرده بودم حالم بهتر شده بود _ بیا بهش زنگ بزنیم. احتمالا بعد از بیست دقیقه گفتنش گیجش کرده بود برای همین اولش با چهره ازم پرسید که منظورم چیه؟ _ هوسوک ، بیا بهش زنگ بزنیم و بگیم یه مدت بیاد اینجا تا با هم باشیم قول میدم توی فهمیدن احساست اذیت نکنم و به جاش همراهت باشم ، انجامش بدیم ؟ + وایسا به این سرعت ؟ _ آره دیگه آها البته اونم تازه رسیده حتما داره استراحت میکنه میتونیم چند ساعت دیگه تماس بگیریم اما در هر حال هر چی که بشه من از احساست حمایت میکنم! نگاه خیلی بامزه و دوست داشتنی ای بهم انداخت + حالت خوبه؟ _ چی؟ فکر میکنی دیوونه شدم؟ + نه! فقط میخوام بدونم حالت خوبه؟ _ خوبم! فاصلش رو باهام کم کرد و اومد کنار پاهام ، آروم با دستش رو پاهام زد که احساس قلقلک کردم + خسته نباشی! و دلم هم برات تنگ شده بود ببخشید که همون موقع بعد از اومدنت نگفتم خیلی برای گفتن این مسئله هیجان داشتم ببخشید اگه ناراحت شدی بابتش، اگه هم نشدی که چه بهتر باز هم وظیفه ی من بود!
احساس قشنگی داشتم بعد از شنیدن اون حرفا ، اما وقتی میگفت من رو به خاطر گفتن خوابش فراموش کرده دوباره حس و حال بد جایگزینش میشد + من خیلی اشتیاق داشتم که بهت بگم خواب دیدم چون نمیدونستم میتونم خواب ببینم و این برام تجربه ی جدیدی بود که میخواستم تو ازش خبر داشته باشی... و نمیخوام به جی هوپ چیزی بگی، درسته من همچین خوابی دیدم و همچین احساسی رو هم داشتم...و اونقدر احمق هم هستم که دلم بخواد ببینم میتونم دوباره همچین احساسی داشته باشم یا نه!..... اما من دروغ هم گفتم چون نمیدونستم باید چطوری بگم یعنی سعی کردم مثل فیلما باشم ولی میدونی...خراب کردم! حرفاش رو درک نمیکردم ، چیو خراب کرده؟ چیو دروغ گفته؟ چی مثل فیلما باید میشده؟ + من این خواب رو دیدم ، همه ی اعضا هم توش بودند و تو هم بودی و در واقع من جی هوپ رو به جای تو عنوان کردم یعنی... کسی که من بغلش کردم تو بودی... خیلی ذهنم رو مشغول کرده بود و نمیدونستم چطوری باید بهت بگم کس دیگه ای هم نبود که واسطه بزارمش نمیدونم اصلا چرا همچین چیزی سر هم کردم اما فکر کردم بهتره بدونی... و دست های کوچیکش رو دور ساق پام قفل کرد...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عرررر داستانت خیلی قشنگهههه😭❤️
ابسدیفجچعخحتثچشدلهمنپ😂😭
میدونی این داستان رو دارم با چی گوشی میدم؟
یه اهنگ ک خیلی ملایم و بی کلام و صفحه ای از شنای ماهی ها
داستانت خیلی ارامش بخش و قشنگه و روحیه ادم رو لطیف میکنه
تاحالا چنین داستانی نخونده بودم
خیلی خوب مینویسی نویسنده ی ماهر💓
خیلی خوب و غیر قابل پیش بینی ^^
حس عقب افتاده ها رو میکنم:(
دارم سعی میکنم به بقیه برسم
چالش: ot7 ولی خب یه ذره تهیونگ رو متفاوت تر دوس دارم🚶♀️
ممنونم=)🌊💙
برای چی؟ اصلا اینطور نیست!
اومم خیلی خوبههه^=^
چن دیقه دیگه پارت ۱۳ میاد😁💜
استرس گرفتم😐😂
مرسییی🤍💕
😐🤣🤣🤣
خواهش💜😁🍻
😂💕
و تصت هات هنوز هم روی 17 تا قفلی زدح🥺🍫
اره🥲 پارت بعد هر دو تا داستانم رو گذاشتم یکی پریروز یکی هم امروز اما نمیدونم صف بررسی شلوغه چشونه هنوز منتشر نشدن🥲💔
پارت بعد کووووووووو
بررسیههه🥲
هنوزم ک نزاشتی😐
اعع برگشتیی 🥲💓
امتحان داشتم امروز سعی میکنم تمومش کنم و بزارم🥲👍🏻 ببخشید:(
بلی صر میزنم به همح ی شما😹👐
آوووو منم امتحان فیزیک دارم😹💕
ببخشید چرا👐💕🍒
چه خوبب:)😂
موفق باشیی🥲✨
که نزاشتمش:(💔❤️
وقتی میبینم از پارت 1 تا الان انقدر خواننده هات پیشرفت کرده ذوق مرگ میشم×-×
دست خودم نیستಥ‿ಥ
انقد که واسه داستان تو ذوق میکنم برا داستان خودم نمیکنم ಥ‿ಥ
دقت کردی همش از داستان خودم حرف میزنمಠ_ಠ
دست خودم نیست¯\_(ツ)_/¯
برای بار اخر از داستانم حرف میزنم ولی خب اون شخصیت که داستانم راجبشه بایسم هستش 😐
(ذهن تو الان: خودشیفته چقد از داستانش حرف میزنه انگار مثلا داستانش خیلی خواننده داره و......)
دوبار خوندمش منتظر پارت بعدمಥ‿ಥ
من نییززಥ‿ಥ
واو مرسیಥ‿ಥ❤️❤️
چه بگویمم خیلی لطف دارییی(☆▽☆)
اشکالی نداره اصلا به نظرم اتقاقا من خوشحال میشم:))
اووووو چه خوببببب•^•♡♡
ذهن من اصلا اینطوری نیست😐😂 بیشتر تصورات خودته که در جوابش باید بگم که اگه خواننده هاش هم کم باشه به مرور خیلی هم زیاد میشه 👌🏻
هق مرسییی فردا امتحانم رو بدم مینویسمش 🥲🤍
عرررررر دوست دارمಥ‿ಥ
ممنون که بهم انرژی مثبت میدیಥ‿ಥ
احساسی که جی وو به ا/ت میده رو تو به من میدیಥ‿ಥ
جرممممممಥ‿ಥ
هق مرسیی عزیزمಥ‿ಥ
خواهش میکنم کاری نمیکنم فقط واقعیت رو میگمಥ‿ಥ💓
واووو چه باحالل خیلی قشنگه برام:»)))♡♡♡
چرا منتظر پارت بعدم😐
نمیدانم😐😂فعلا که پارت بعد اون داستانم تو بررسیه🥲
پ صکتح کردنم امشب حتمیح:(😐😹
اواا چرااا خدانکنه:(💔
باورت میشح فک کنم ی دفعح خاب هایون و دیدم:(😹👐
عااااا جدیی؟؟ چی دیدی😐😂
خیلی شبیح ب شوگا بود:(😹👐
واووو😂✨
میدونم منم باید مثل آدم جملات و کلمه های قشنگ برا توصیف عالی بودنش کنم ولی نمیخوام بیراهه برم واقعا زیبا بود🥲🫂
و چالش:بایسم شوگا و بایس رکرم شیش تای دیگشون🥲
این ساده بودنش خودش مثل آدمه دیگه:/ تازه خیلی هم حس خوبی میده وقتی اینطوری میگی که برات زیبا بوده:)))این مدل حرفا هم برای من خیلی قشنگه🌊💙:)
ممنون بابت نظر قشنگتتت❤️❤️
اوووو چه عالیییییی^•^♡♡