
سلام مجدد🥲😂 چیز خاصی برای گفتن ندارم به جز اینکه این داستان هم برای اینکه بتونم فواصل آپ کردنش رو کمتر کنم تعداد اسلاید ها کمتر ممکنه بشه نسبت به قبل...
در نهایت هم بابت توضیحاتم از تشکر کرد و این چیزی بود که اصلا توقعش رو نداشتم ... اما طبق معمول بدون اینکه واکنش خاصی نشون بدم ازش فاصله گرفتم میخواستم همون کلمات تهدید آمیز همیشگی رو به کار ببرم ، اینکه دست از پا خطا نکنه و حریمش رو رعایت کنه اما قبل از اینکه من شروع کنم چیزی گفت که باعث تعجبم شد + میدونم که کی هستی لازم نیست بهم یاد آوریش کنی با قدم های سنگینش دور اتاق راه میرفت انگار که اینبار اون کسی بود که میخواست من رو کنترل کنه + کیم می چین این اسمیه که بهت نسبت دادند ، یه قاتل و مامور حرفه ای اینا چیزاییه که قراره بهم بگی؟ پوزخند عصبی ای زدم + فکر نمیکردم کیم تا این حد برات توضیح داده باشه اصولا میزاشت خودم لذت ریختن کرک و پر ها و از ترس به خودشون لرزیدن همراهام رو ببینم... +نه اون بهم چیزی نگفته چیزاییه که خودم فهمیدم بهم نزدیک شد شاید یک قدم با هم فاصله داشتیم، در حالی که روی سرش رو لمس میکرد و موهای براقش رو به عقب هل میداد، بازدم عمیق و سوزانش رو روی صورت پیاده کرد + شاید جالب باشه برات که بدونی من کسی بودم که جنازه ی همراه قبلیت رو جمع کردم ، می تونی تصور کنی چقدر منزجر کننده بود؟ فقط با دیدن همون میتونستم بفهمم تو کی هستی
خنده های عصبیم بیشتر و بیشتر شده بود _ هی هی الان باید خوشحال باشی! تونستی آینده ی خودت رو با چشمات ببینی...همم البته اون صحنه با صورتی که تو داره میتونه جذاب تر هم بشه...ولی به هر حال دوست ندارم به این زودی محبور بشم دوباره لکه های خون روی لباسم رو بشورم... بعد از گفتن این جملات خنده هام پایان یافت و حالت جدی صورتم به جای خودش برگشت ، پشتم رو بهش کردم و به سمت در خروجی رفتم خیلی آروم گفت ولی هنوز قابل شنیدن بود +منم قصد ندارم بمیرم...چون تو اونطوری که فکر میکنی نیستی صداش سرشار از غرور ، تکبر و اطمینان بود و هیچ شکی رو نمیشد توش پیدا کرد ..... بردمش سالن تیر اندازی، اینبار برای تمرین دادن یا همچین چیزی نبود ، چون اون خودش هدف من بود، تفنگ رو به سمتش گرفته بودم هیچ تردیدی توی شلیک کردن نداشتم اما قصدم کشتنش نبود بلکه میخواستم خودش خودش رو بکشه تا بفهمه نباید انقدر با اطمینان جلوی من حرف بزنه بدون اینکه بهش آمادگی ای برای کارم بدم به سمتش شلیک کردم ، ولی از جاش تکون نخورد انگار که از شدت ترس خشکش زده باشه ولی تیری بهش اثابت نکرد چون با فاصله ی چند میلی متری ازش رو هدف گرفته بودم که با کوچکترین حرکتی میتونست بکشتش از اینکه ترسیده بود خوشحال شدم _میبینی که به همین راحتی میتونم بکشمت پس این غرور احمقانت رو کنار بزار علارغم تصورم نفس کوتاهی کشید و لبخند زد + اما منم گفتم که تو همچین آدمی نیستی و نمیتونی من رو بکشی و خیلی طبیعی به سمت تفنگ خودش رفت و تیراندازی فوق العادش رو شروع کرد
بدون ذره ای خطا پنج تا هدف رو زیر ۳۰ ثانیه میزد به جرات میتونستم بگم با استعداد ترین و حرفه ترین همراهی بود که تا حالا داشتم ، قبلا از کیم شنیده بودم که مهارتش واقعا بالاست اما باورم نمیشد که واقعا منظورش همینه.... خیلی زود اولین مأموریت مشترکمون بهمون اعلام شد، تا اونموقع تقریبا با هم خوب کنار اومده بودیم ، با اینکه به نظرم بیش از حد خوشبینانه رفتار می کرد اما بازم این قطعیت توی موضوعات برام جالب بود.... _ خیلی خب وقتشه تفریح کنیم البته خودت رو کنترل کن که خیلی نترسی بچه +ترس؟ فکر نکنم همچین چیزیو حس کنم! _ میبینیم ماموریت این دفعه چیزی جز یه دست گرمی نبود و نیازی به هیچ مقدماتی نداشت فقط باید یه آدمی که از سازمان اطلاعات دزدیده بود رو گیر میاوردیم و کارش رو تموم میکردیم ،،، هوسوک مسئول پس گرفتن اطلاعات و رسوندنشون به یه جای امن بود و منم کار همیشگیم رو انجام می دادم ، با قدرت فیزیکی بالایی که داشت خیلی سریع تونست اون شخص رو گیر بندازه و تمام اطلاعات رو پس بگیره ، وقت رو تلف نکرد و خیلی سریع با یه ماشین به سمت محلی که از قبل توسط کیم تعیین شده بود رفت ، خیلی حیف می شد اگه می تونستم لرز توی چهرش ببینم برای همین تا جایی که میشد وقت رو هدر دادم که برگرده اما انگار نه! قرار نبود برگرده پس بیخیال شدم و بی صدا کارم رو انجام دادم
بدن بی جونش رو پشت سرم رها کردم و خونی که توی دهنم رفته بود رو بیرون انداختم ، بالا رو نگاه کردم و فهمیدم که برای لحظه ی آخر و نفس های پایانی اون دزد رسیده بوده... گوشه های لبم بالا رفت دستم رو محکم روی شونش که الان سست تر از حالت معمول به نظر میرسید زدم _هی معذرت میخوام اگه مناسب رنج سنی تو نبود جوجه:( دست من رو پس زد و یک دستمال از توی جیبش در آورد و مشغول پاک کردن خون روی دستکشش شد _گفتم که نمیترسم اتفاقا رنگش قشنگه با وجود اینکه اینارو میگفت اما اینبار چشم هاش که داشت میلرزید رو خوب میدیدم ..... تا خود شب هیچ حرفی نزد موقع خواب هم خودش رو توی پتو پیچید تا مبادا من صورتش رو ببینم، اول خیلی سعی کردم کاری به کاریش نداشته باشم و برای خودم بخوابم اما این حد از سکوت برای کسی مثل من غیر قابل تحمل بود ،رفتم سمت تختش ، میخواستم پتو رو کنار بزنم تا ببینم خوابه یا بیدار که یهو با صداش که دو رگه شده بود ترسوندم + چرا ایندفعه کلتت رو نیاوردی؟ زیر بالشتته نه؟ مگه نزاشتی اونجا که اگه اومدم سمتت خلاصم کنی اینجا اومدنت که خطرناک تره کل فاصله ی تخت هامون بیشتر از چند متر نمیشد اما طوری حرف میزد انگار از یه ایالت دیگه اومدم
_ پس واقعا از اینکه بکشمت میترسی پتو رو از روی سرش کنار زد تا چشمای شفافش توی اون تاریکی خودنمایی کنه + نه هنوزم مطمئنم من رو نمیکشی _ دست از اینهمه تلقین کردن به خودت بردار و بپذیر که چقدر برات ترسناکه که انقدر پافشاری میکنی روش! صداش رو بالا برد + بهت گفتم که تو من رو نمیکشی و منم ازش ترسی ندارم ، نه از اینکه کسی جلوم بمیره و نه اینکه خودم بمیرم فقط از اینکه ببینم کشتن یه نفر برای نظر انقدر راحته حالم بهم میخوره _هه کاسه ای زیر نیم کاسته نه؟ +نه _پس الان یعنی نگران من و وجدان منی؟؟ +آره چون تو این آدمی که داری رفتار میکنی نیستی با بی حوصلگی جوابش رو دادم _آه....بیش از حد داری احمقانه رفتار میکنی شایدم بازیته ، اما بهتره اینو بدونی که من عشقت تو زندگی قبلیت نیستم که اینطوری در موردم حرف میزنی +اگه باشی چی؟ ....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
چ: اره خوشم میاد😹
عالیییی بود💙💙💙💙💙
فوق العاده 💜
خیلی منتظر بودم بالخرهههه گذاشتیش 😂
واو عالی بود
چ: هوم هم از اسلحه هم از مافیا خوشم میاد
مرسیی:)♡
اوو آره جفتشون خیلی وایب خفنی دارند^^✨
ممنون بابت نظری که دادی🌸
دقیقا
خواهش:) ♡
^^🤍✨
وااای عالیهههههههه
ج چ:من کلا از فیلما و ویزایی. قتلی خیلی خوشم میاد مخصوصا اکه قاتل دیوونه باشه🙂
مرسیییی:)))💕✨
اووو بعضیاشون واقعا جذابیت خاصی دارند^^👌🏻
اخخخخخخخخ جونننننننن🥰
خوشحالم که خوشحال شدی از اومدنش^_^♡✨
اولین داستانی که ازت خوندم همینه
واو ممنونمم که تا اینجا همراهم بودی و داستان رو خوندی:))☕🤍
آرههههخیلیییخوشممیادمخصوصاوقتیواسهشلیکبینفرازشاستفادهکنم..
اووو خیلیم جذااب=]✨
آفرینننننن..
فوقالعادههههههبود..
هوپییییییییوایییییییوایبدارکخیلیبشمیاد😂🙂
مرسیییی خیلی ممنونمممಥ_ಥ💚✨
آره با این موافقم🥲😂ولی کلا بین اعضا کمترین حالت دارک رو توی داستانا هوپی داره بیشترین رو هم کوک و تهیونگ و شوگا
اگه اون آدم یه عودی باشه میکشمش
و این اصلا به قیافه من نمیخوره :/
متاسفانه جوابم به کامنتت نیومده:( پس دوباره میگمش
خب پس اگه اینطور باشه حقشه🥲😂
اره خب هر کسی یک شخصیتی متفاوت با نظر دیگران نسبت به خودش داره^^☁️✨
انیوهسیوکاتلینمیدا-!🌸
مابرندکاتلینهستیم،برندیکهبهتازگیکارشوشروعکرده،زیادوقتتونمیگرمفقطاگهمیخواستیمدلبشیولحظاتباحالیروبرایخودترقمبزنی،بهترینبرندکاتلینهبرایاطلاعاتبیشتروفرمپرکردنبهنظرسنجیمسربزنین-!🌸
انیونگ-!🌸
پین؟🌸
من بدم نمیاد ولی اصلاااااااا نمیتونم آدم بکشم
فکرشم ترسناکه
دقیقا من خودم فکر نکنم هیچوقت بتونم همچین کاری رو انجام بدم 🥲
😂