
سلام عزیزان
مرینت:وای آخیش بالاخره تمام شد موبایل خودم را روشن کردم که دیدم کلی ایمیل از طرف دوستانم آمده همه در تعجب بودند منی که هر روز حداقل ۲ساعت آنلاین بودم اما دوسال هست که آنلاین نشدم من هم یک فیلم گرفتم سلام بچه ها من موبایلم مشکل پیدا کرده بود خاموشش کردم و اینکه به خاطر یک سری مشکل موبایلم را اصلا در این دوسال حتی ندیدم
آدرین:همه بچه ها ناراحت بودند رز و میلن و زویی و جولیکا داشتند گریه می کردند که یکدفعه یک آکوما و یک پر دیدم گفتم:بچه ها مواظب باشید آکوما و پر همه ترسیده بودند سری تبدیل شدم و پنجه برنده ام را زدم به آکوما و پر و هر دویشان نابود شدند و من هم تبدیل به خودم شدم که پلک آمد بیرون گفت:یه خبری بدی بد نیستا لوکا پنیر کممبر داری؟
لوکا:آره داریم برای چی می خوای؟ پلک:به نظر تو پنیر را واسه چی می خوام می خوام بخورم دیگه جولیکا:پلک با من بیا تا بهت پنیر بدهم پلک:ممنونم جولیکا تو خیلی بهتر از این آدرین هستی اینکه اصلا هیچی به من نمی دهد آدرین:پلک😠من بدم حالا خوبه تو اتاقم دوتا کمد پر پنیر داری پلک:باشه بابا تو خوبی
آدرین:پلک با جولیکا رفت که موبایلم زنگ خورد دیدم ناتالی هست جواب دادم بله ناتالی:سلام آدرین چند دقیقه دیگه کلاس چینی داری ماشین را فرستادم برات سریع بیا خونه آدرین:باشه ناتالی من همین الان میام خداحافظ ناتالی:فعلا آدرین:ببخشید بچه ها من باید برم خداحافظ پلک بدو بیا دیگه پلک:آمدم فعلا بچه ها مرینت:یک کاغذ و خودکار برداشتم و هر چیزی که برای اتاقم نیاز داشتم را نوشتم و برای خدمتکار شخصیم عکسش را فرستادم تا بعدا باهام برویم و بخریم و شروع کردم تا وسایلم را از توی جعبه ها و چمدون ها در آوردم و سر جاهایش گذاشتم
یک هفته بعد مرینت:کم کم دارم پدر و مادرم را راضی می کنم که به پاریس بیایند اما هنوز کاملا موافقت نکردند توی این یک هفته ارباب شرارت فقط سه نفر را شرور کرده فکر کنم یک نقشه دارد منو کت یا همون آدرین هم خیلی باهم خوب شدیم اما می خواهم تا بعد از شکست ارباب شرارت هویتم را فاش نکنم همین جوری که داشتم خاطراتم را می نوشتم یهو...
خب عزیزان منتظر پارت بعد باشید لایک و کامنت یادتان باشد بدرود✌🏻
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)