خب من اومدم با داستان جدیدم دیدم تکراری شده همیشه مری رو ادرین کراش بزنه میخوام که در این داستان ادرین روی مری کراش بزنه خب بریم سراغ داستانم
از زبان ادرین: از وقتی که مادرم رفته مسافرت پدرم دیگه نمیزاره برم بیرون اما امروز فرق میکنه میخوام که از خونه فرار کنم (راستی در این داستان اینا معجزه گر گرفتن)..گفتم پلگ نظر تو چیه؟؟(یه چیز دیگه پلگ و تیکی در این داستان مثل آدم هستن نه این که انسانن ها یعنی پلگ همیشه تو فکر پنیر نیس) پلگ گفت من نمیدونم هر کاری میخوای بکنی،بکن اما بنظر من به پدرت بگی بهتره گفتم نه پلگ اگه اینطوری بود که به تو نمیگفتم گفت خب بهش بگو با محافظم میرم گفتم فکر بدی نیستا بعد با قیافه ای مصمم (جدی) رفتم به سمت اتاقش گفتم سلام بابا من میخواستم برم مدرسه بابام گفت میخوای بری چیکار؟؟بعدشم تنهایی اجازه ندازی جایی بری گفتم اولا میخوام برم درس بخونم دوما بامحافظ م میرم...گابریل: درذهنش:فکر بدی نیستا اینطوری نقشه هامو راحت میتونم بکشم..ادرین: دیدم کمی فکر کرد و گفت باشه قبوله منم هرچی فکر میکنم باید آزاد بزارمت خوشحال و شوکه شدم و گفتم ممنونم بابا و با خوشحالی رفتم تا وسایلمو جمع کنم......در مدرسه: وقتی رفتم تو دیدم اون دختره کلویی مثل چی دوید سمتم منم جا خالی دادم و دیدم با دیوار جفت شد😂😂 دیدم همه دارن میخندن بعد که رفتیم تو کلاس یه پسره سیاه پوست اومد کنارم نشست بهش گفتم سلام اونم سلام کرد گفتم من ادرین اگرستم گفت میشناسمت منم نینو لاهیفم میای باهم دوست بشیم؟؟ گفتم بله حتما داشتیم حرف میزدیم که دیدم کلویی روی یه میز ادامسشو چسبوند بعد دیدم یه دختر خیلی خوشگل با موها و چشمای آبی و پوست سفید اومد تو و گفت کی این ادامسو چسبونده اینجا ؟؟ دیدم یه دختر سیاه پوست دیگه که کنارش نشسته بود گفت کلویی بود....
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
عررررر بعد چند ماه اومدم به قسمت آخر داستانت داخل اون اکانت نگا انداختم تا کامنت رو دیدم که هستی 😍برو من حمایت میکنم ازت😁