
سلام عزیزان♥️♥️♥️♥️♥️
مرینت🗣:جکسون با آقای مدیر رفتند به اتاق مدیریت من هم رفتم جلوی در مدرسه مامور ها هم داشتند از حالت آماده باش خارج میشدند که برگشتم و پشتم را دیدم جکسون داشت می آمد طرف من وقتی دید من برگشتم قدم هایش را تند تر کرد و به من رسید من هم برگشتم و پشت سرش راه افتادم تا اینکه سوار یکی از ماشین های سازمان شد و من هم سوار همان ماشین شدم و ماشین به سمت شرکت راه افتاد
وقتی رسیدیم جکسون با صدای بلندی گفت: این دوسال مخصوصا امروز همتون عالی بودید مخصوصا شما خانم سوان به افتخار خودتون و اینکه ما الان یک قدمی سایه هستیم. مرینت🗣:وقتی جکسون داشت حرف میزد همه هواسشان به جکسون بود و بعضی ها هم منتظر بودند تا جکسون حرفش تمام شود تا دست بزنند و وقتی جکسون حرفش تمام شد همه از جمله خودم شروع به دست زدن کردیم و بعد از چند دقیقه همه دوباره سر کار های خودشان برگشتند جکسون داشت سمت اتاقش می رفت من هم پشت سرش راه افتادم و با هم توی اتاق رفتیم
اون پشت میزش نشست و من هم روی یکی از صندلی ها جلوی میزش ج:خب مرینت برنامت چی هست؟ م:خب من فردا آخرین امتحانم را دارم پس فردا هم به خانه خودم می روم ج:نمی دونم چرا اما انگار می خواهی پاریس بمانی درسته م:آره چون پاریس شهر من هستش و میخواهم پاریس بمانم و با خانواده ام هم صحبت می کنم آنها هم به پاریس بیایند
از زبان آدرین:بعد از امتحان روی یکی از صندلی های مدرسه نشستم و همش فکرم پیش لیدی بود تا اینکه یکدفعه متوجه شدم که کلی مامور پلیس مسلح دور بر ما هستند برایم سوال بود که چرا تا اینکه دیدم یه دختر هم سن و سال خودم لایلا را کت بسته از زیر زمین بیرون آورد و چند تا مرد هم اون رو بردند برای همه سوال شده بود آقای مدیر رفت و با یکی از مرد ها صحبت کرد و او را به طرف اتاقش برو و بعد چند دقیقه دیگر هر دوتایشان بیرون آمدند تمام مامور ها رفتند
و بعد رفتن اون ها آقای مدیر همه را جمع کرد و گفت لایلا را پلیس ها بردند و زندان اول همه ناراحت شدند آخه برای چی دروغ گفتن هم مگه جرم هستش که آقای مدیر گفت لایلا می خواسته در مدرسه ما بمب بگذارد تا همه چی نابود شود اما به لطف اونها دیگر این اتفاق نمی افتد حدودا ۳۰دقیقه دیگر من و بقیه بچه های مدرسه از مدرسه خارج شدیم سوار ماشین شدم و به سمت خونه حرکت کردم پدرم برای اینکه امتحان هایم را خوب بدهم بقیه کلاس ها رو تعطیل کرده به خونه که رسیدم رفتم توی اتاقم و شروع کردم به درس خوندن اما هیچ چیزی متوجه نمی شدم چون...
خب عزیزان امید وارم این پارت را دوست داشته باشید لایک و کامنت یادتان باشد و اینکه نظر سنجی آیا کنار داستان مرینت سوان داستان دیگری هم بنویسم یا نه توی کامنت ها بگید بدرود✌🏻
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
کم مینویسی😐💔
لااقل زود بزار😐💔
سلام عزیزم من هر روز یک تست می نویسم بعدشم من کلاس هشتم هستم و کلی درس دارم باید به درس هایم هم برسم
منم هشتمم خو. باشه
سلام عزیزان اگر فالور هام بالا تر برود من یک داستان دیگر می نویسم البته داستانم میراکلس نیست و اصلا راجب مرینت و آدرین نیست
عالی بود
پارت بعدی لطفا 😊
سلام عزیزان من تا فردا صبح پارت بعد را می نویسم
سلام من خیلی دوست دارم بنویسی ولی خب اینجوری خودت اذیت میشی