11 اسلاید صحیح/غلط توسط: Farnoosha انتشار: 3 سال پیش 1,061 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
اهم اهم سلام مجدد😁از اونجایی که حوصلم سررفته پارت بعدی رو همین الان مینویسم که فقط ۲ساعت از انتشار پارت قبل گذشته...در هر صورت که امیدوارم خوشتون بیاد💞
خب ایشون اندرو اندرسون هستن برادر کارن
ایشون هم چارلز اندرسون هستن پدر کارن و اندرو
اینم سوفیا اندرسون هست مادر کارن و اندرو و همسر چارلز😁عکس خود کارن هم که توی پارت 5 براتون گذاشتم اگه ندیدش اونجا هست😉
خب بریم سراغ داستان...😙کارن:راستش مرینت من خواستم بهت بگم که من،،،من بهت علاقه دارم(خیلی سخت گفتااا)مرینت:اینو که گفت کپ کردم البته یه خورده شک داشتم ولی فکر میکردم مشکل از مغز بیمار خودمه😶ام،،خب راستش کارن من،،، من نامزد دارم..(تو ۱۷سالگی نامزد داره دستش درد نکنه😑😙)کارن:اینو که گفت حس کردم یه زلزله ی وحشتناک تو دلم شروع شد😣😣😣اما مرینت من،،،من خیلی بیشتر از اون چیزی که فکر میکنی دوستت دارم خواهش میکنم من رو رد نکن😥قول میدم هرچی دارم و ندارم رو به پات بریزمممم...(ای بابا این مری هم ادم پولدارا کلن عاشقش میشن باید هشتگ خر شانس تر از خرشانس رو به این بشر بدن خدایی😂) مرینت:مهم مال و منال نیست کارن مهم قلبه که قلب منم به یکی دیگه تعلق داره و هیچ کس رو جز اون نمیبینه...کارن:خب میدونم مهم قلبه منظورم این بود که تمام قلبم برای توئه و باور کن دوستت دارم و مطمئنم انقدر حسم قویه که حسم دوطرفست مگه نه؟😥(چرا این بشر نمیفهمه؟🤔😑)مرینت:همین الان داشتم بهت میگفتم من نامزد دارم بعد میگی این حس دوطرفست؟😑🤨 کارن:اما،،، مرینت: نزاشتم حرفش رو کامل بزنه و گفتم کارن من واقعا متاسفم و دیگه باید برم لطفا اذیتم نکن...کارن:اینقدر حالم بد شد که حتی نتونستم جواب مرینت رو بدم برای همین نشستم روی زمین و لباسم کامل خیس شد و خاکی شد ولی مهم نبود😣😣
مرینت:رسیدم خونه و خیلی حس عجیب غریبی داشتم و همینطور احساس گناه میکردم چون یاد اون موقع هایی که ادرین(منظورش وقتی کت بود)رو رد میکردم خیلی ناراحت میشد ولی امیدوارم کارن اینجوری نشه(تو نمیخواد واسه اون دلت بسوزه😑) کارن:بعد ۱ساعت گریه بلند شدم رفتم خونم و وااااای اصلا یادم به مردم و خبرنگار ها نبود😣واقعا توی بدترین لحظات ادما شرایط رو گند تر میکنن(خصوصا نادیا😑)هی ازم میپرسیدن چرا پیاده دارم میرم و سوار ماشین نیستم و یا چرا لباسم اینقدر کثیفه ولی اندازه سر سوزن بهشون اهمیت نمیدادم...تا رسیدم خونه و در رو روشون بستم😑سوفیا:وای خدایا این چه سر و وضعیه پسرم حالت خوبه؟ چارلز:خوبی کارن؟(اره خیلی خوبه😑😑سوال داره)چرا انقدر لباسات گلی شدن؟🤨 اندرو:پدر،مادر لطفا تنهاش بزارید من میدونم مشکلش چیه باید یکم تنها باشه... کارن تو دلش: اندرو از همون بچگیش منو بیشتر از همه درک میکرد الانم فهمیده قضیه چیه...اون همیشه پشتم بوده با اینکه ازم کوچیکتر بوده...بدون توجه به حرف مامان بابام رفتم تو اتاقم و با همون لباسای کثیف پرت شدم روی تختم و مدام این حرف مرینت تو ذهنم تکرار میشد...من نامزد دارم، من نامزد دارم، اوی خیلی بد بوووود😣😣تمام رویاهام نابود شدن....یعنی نامزدش این پسره ادرینه؟اخه صبح تو مدرسه خیلی باهاش گرم میگرفت و حتی گونش رو بوسید و مرینت ناراحت نشد و بیشتر خوشحال شد🤔😣اره همونه خود خودشه😕
کارن:مرینت دیگه هیچوقت با من نیست🤧یا شایدممم(حتی فکرشم نکن😨😑)باشه؟🤨یه سری چیزایی تو ذهنم اومده ولی خیلی نامردیه😕من هیچوقت ادم بدجنس یا بدی نبودم ولی کسی که عشقش ولش کرده(مگه با هم بودید که ولت کنه؟😑)دیگه خودش نیست و خب.....هرکاری ازدستش برمیاد😈(اااخ اینقدر نزنینم خب دردم گرفتتتت😖)بعد از ۲ساعت از اتاقم بیرون زدم و گریم بند اومد و لباسام رو دراوردم و رفتم حموم،تو حموم راجع به نشقه ای که ریخته بودم حسابی فکر کردم ولی هنوزم تکلیفم با خودم روشن نبود که اینکار رو بکنم یا نه چون واقعا نامردیه ولی باید بازم فکر کنم من از بچگی هیچوقت ادم بدهی داستان نمیشدم ولی حس میکنم این دفعه مجبورم...هعی نمیدونم...اصلا فکر نمیکردم عاشق شدن اینقدر سخت باشه بعد از اینکه برگشتم داشتم موهامو خشک میکردم که یکی در اتاقم رو زد...سوفیا:پسرم میشه بیام داخل؟ کارن:بله مامان بیا...سوفیا:پسرم خوبی عزیزدلم؟ من هنوز متوجه نشدم چه اتفاقی برات افتاده فقط مزاحمت نشدم چون داداشت گفت که بهتره تنها باشی.. کارن:تو دلم میگفتم اندرو درست میگفت من باید تنها میبودم ولی مامان بابام از وقتی اندرو به دنیا اومده اون رو خیلی بیشتر قبول دارن و تقریبا به هرچی بگه گوش میکنن و من رو چون مدل پدرم شدم زیاد قبول ندارن درصورتی که من درسم رو هم دارم میخونم...مهم نیست...با صدای مامانم به خودم اومدم که میگفت:پسرم حالت خوبه؟ من باید بدونم چت شده تا بهت کمک کنم عزیزدلم
کارن:خیلی خب مامان...من رفتم پیش مرینت تا بهش احساسم رو بگم و اون خیلی راحت ردم کرد و گفت که نامزد داره🤧😖سوفیا:اخی عزیزم(وبغض میکنه و بغلش میکنه)کارن:همونجوری که تو بغل مامانم بودم بهم میگفت که اروم باشم همه ی این شکست عشقی ها طبیعیه و یه روز عشق واقعیم رو پیدا میکنم و باهاش خوشبخت میشم...سوفیا:سرش رو بوسیدم و گفتم هنوزم سرت بوی عطری رو میده که قبل از قرارت زدی پسرک شیطونم😊کارن:ممنون مامان و لبخند فیکی به نشونه ی اینکه اروم شدم زدم... ولی حیف که مادر و خیلی راحت لبخند فیک رو میفهمه... سوفیا:پسرم من اون لبخند فیک رو میشناسم نیاز نیست خودت رو خوشحال نشون بدی درک میکنم که باید ناراحت باشی ولی باید باهاش کنار بیای(حالا اگه مامانا ما بودن موقع شکست عشقی😑😑😑😑)کارن:درست میگی مامان اما شاید حس من واقعی باشه و مرینت عشق واقعی زندگیم باشه...سوفیا:اما تو که گفتی اون نامزد داره😨 کارن:خب،،،اره داره ولی شاید از من خوشش اومد(یاه یاه هنوز نقششو بهتون نگفتم😈)سوفیا:خیلی خب پسرم بهتره یکم استراحت کنی. کارن:بعد از گفتن این جمله رفت تموم شب به نقشم فکر میکردم که اینکارو بکنم یا نکنم دیگه به خودم اومدم و گفتم من نمیتونم زندگی بدون مرینت رو تصور کنم پس اون باید همه جوره مال من بشه(یا خدا😬😶)هوووف من باید مرینت رو بدست بیارم مطمئنم بعدش خودش یواش یواش از من خوشش میاد(اره جون دلت😒😒)
تا صبح بیدار بودم و روی نقشم کار میکردم😬(خودمم نمیدونم چرا نقشه رو نمیگم😂) نمیدونم این دختره لعنتی چی داره که باعث شده من دست به همچین کارایی بزنم ولی خب عشقه دیگه عشق حرف حالیش نمیشه(اصن به اسم داستان دقت نکنید این جمله رو واسه یه سکانس ادرینتی کنار گذاشتم🤤😉)صبح شده و تو مدرسه هستن(بچه ها اگه لوکیشن فقط خونه و مدرسه هست برای اینکه هنوز به جاهای پر اب و تابش نرسیدیم😉با تشکر از شکیبایی شما😂)ادرین:دیگه پسره خیلی روی مخم رفته بود نگاهاش رو اصلا به مرینت و یا خودم دوس نداشتم(یاه یاه تا دیروز اصن ادرینو نمیدیداااا😈)برای اینکه خیالم راحت باشه از خانم مندلیف اجازه گرفتم که جام رو با الیا عوض کنم...ای خدا این معلمم جدی و سخت گیر😒خانم مندلیفمعذرت میخوام میشه من کنار مرینت بشینم و جام رو با الیا عوض کنم؟ خانم مندلیف:آه خیلی خب سریع! ادرین:ممنون😃مرینت: یعنی الان پیش هم بشینیم؟ ادرین:از این به بعد همه چیزمون با همه😊 مرینت:😊😃.(خب کلاس تموم شد ببینید نقشه ی کارن رو نگفتم تا خودتون ببینید چیکار میکنه اینجوری بیشتر هیجان زده میشید😊😉)ادرین:داشتم از مدرسه میومدم سمت ماشین که برم کلاس چینی که یهو
خب خب تمام شد ممنون که خوندید امیدوارم خوشتون اومده باشه💞لطفا نظراتتون و ایراد هاتون رو راجع به داستان توی کامنت ها بگید💘و اگر خوشتون اومده لطفا لایک کنید❤لطفا بیاید نتیجه کارتون دارم
ساعت ۴:۱۳ هست دارم مینویسم غرق خوابم😣😙
ناظر عزیز و محترم لطفا منتشر کنید...ممنونم💞
11 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
39 لایک
فالویی فالوم کن و یه نگاه به داستانم بنداز😘😘
واییییییییییییییییییییی😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍
عاشق داستانت بودم
بیشتر عاشقش شدم
تورو خدا زود زود بزار که دل تو دلم نیست
ممنونم💕گذاشتم
حرف نداره 👌🏼
خخ تو کارتون میراکولس مرینت 4 فصله خودشو داره میکشه که به ادرین برسه الان تو تستچی اونم تو 17 سالگی نامزد داره من واقعا نفهمیدم چی شد ولی در هر صورت عالی بود افرین
واای اجی چقدر زود پارت دادی😂
زود هر دو رو خوندم 💕عالیییییی بود مثل همیشه😍
میسی اجی جونم💗💗اره حوصلم سررفته بود بی خوابی هم ساعت ۳نصفه شب زده بود به سرم گفتم چه کاری بهتر از نوشتن پارت بعد😁😌😂
سلام هنوز ادامه و نخوندم ولی لطفا اینکارو نکن. میدونم میخوای داستان هیجانی بشه ولی لطفا بزار مرینت و آدرین راحت باشن
شما به من اعتماد کن مرینت و ادرین هم جای خود فقط یه کوچولو موچولو صبر😁😁
چشم😍
اجی یادته میگفتی بزار اینا خوش باشن😂😂😂😂
راستی آجی قسمت 4 A Heart Of Glass 2 روزه تو بریه
میشه لطفا منتشرش کنی؟ 🥺
عالی بود لطفاً پارت بعدی رو بزار
چشم تو یه روز ۲پارت دادم کلا ۲ساعتم از پارت قبل نگذشته بود که این پارت رو دادم😬😂
درک میکنم عزیزم اما جای حساس کات کردی به خاطر اون میگم و گرنه به خودت فشار نیار هر وقت سرت خلوت بود بزار