
اینم پارت 6 واقعا بابت تاخیر متاسفم و شرمندم ولی زود زود میزارم از این به بعد😔😍
ادرین : برگشتم سمتش. با ارامش و خونسردی قدم قدم بهش نزدیک میشدم دستام تو جیبم بود وارون به سمتش قدم بر میداشتم. ترس و تو چهرش خوندم با اینکه میخواست قایمش کنه اما نمیشد کاملا واضح بود. اونم با هر قدم من عقب میرفت یک دفعه بر خورد محکمی با دیوار داشت و اخش بلند شد دستام و از تو جیبم در اوردم و مچ دستشو گرفتم.فشار دادم. لباش و با دندوناش گاز میگرفت. _خوب خوب یک بار دیگه حرفتو تکرار کن ببینم _ه.. ه... هر جا (با درد داره تیمه تیکه صحبت میکنه) ب.. ب.. بخوام میرم تو هم هیچ کاری نمیتونی بکنی فشار دستم و دوبرابر کردم جیغش رفت هوا _ادریییییییییییییییییییییییییییین دستم و ول کن جییییییییییییییغ _یک بار دیگه بگو چی گفتی؟ _تا هرموقع بخوام بیرون میمونم جیییییییییییییییغ _باشه پس _فشار دستم انقدر محکم شده بود که مطمئن بودم یکم دیگه فشار بدم میشکنه
_غلط کردم ادرین باشه باشه جییییییغ _پس کی خونه ای!؟ _قبل 12 جیییغ _خوب شد. دستشو ولی کردم و کردم و تو جیبم. مچ دستشو می مالوند و زیر لب فوشم میداد (_ از کجا میدونی فوشت میده اخه احمق جون _خفه ندا درون تو این شرایط قربون صدقم که نمیره فوشم میده😅😅😅😅) با زانو افتاد رو زمین و همینطگر دستشو میمالوند. رو زانو هام نشستم کنارش و لبام و بردم نزدیک صورتش مرینت: دوزانو نشست کنارم صورتشو هی نزدیم تر میکرد واقعا ترسیده بودم. نفسای داغش به صورتم میخورد و بدنم مور مور میکرد لباش نزدیکتر اومدن و...

خوب خوب خوب نظرتون راجب اتمام چیه😈😈😈😈 غعلا این عمسو ببینید کیف منید تا فکرامو درباره ادامه داتان بکنم که ایا نذارم یا ااایا بزارم 😈😈😈
یک دفعه در گوشم لب زد :افرین حالا شدی یک دختر خوب حرف گوش کن. بعد یک تا خنده ای کزد و گفت:فردا ساعت 10 صبح با مدیرای شرکت مد قرار داریم اماده باش مغرور کوچولی من و پاشد و رفت تو اتاقش. با رفتنش یک نفس راحت کشیدم 😪😪😪 اون چی گفت! مغرور کوچولوی ممممن جانم!! چزا گفت من؟ یادم نمیاد جزو اموالش باشم تازه به من گفت کوچولو! 😠😠😠😠😠 من رو این کلمه حساسسسسسسسسسسسسم. پاشدم و رفتم تو اتاقم خودمو رو تخت انداختم و بی اراده اشک ریختم خودمم نمیدونم چرا؟! فقط میدونم ناراحت بود. فردا صبح از خواب بیدار شدم. از جام با یک خمیازه کش دار بلند شدم و دست و صورتمو شستم. از پله ها رفتم پایین به ساعت روی دیوار نگا کردم ساعت نه بود! من چرا انقدر زود پاشدم؟ بیخیال. به اطراف نگا کردم دنبال اون موز زرد بو گندو بودم. که بببببله رو مبل لم داده بود و بیسکوییت میخورد و فیلم جنگی نگا میکرد فهمیدم 😈😈😈😈 رفتم تو اشپزخونه و دوتا لیوان شیر ریختم گذاشتم تو سینی و اما بخش هیجان انگیز داستان 😈😈😈😈 یکم مایه ظرفشویی ریختم تو شیر ادرین و گذاشتمش سمت راست سینی. با یک لبخند جذاب وارد حال شدم. _سلام پسر عمووو جان چطوری؟.😁 _خوبی؟🤨 _چه جووورم 😁😈 _خوب باشه اونا چیه؟! نمیدونم چرا ولی این حرف از دهنم پرید _این دوتا بیلن! ،خوب سیرن دیگه شیر اوردم بخوریم 😁
_مرسی. سینی رو بردم جلو نشستم رو مبل کنارش لیوان شیر مایع ظرفشویی دار و دادم دستشو و یک لبخند جذاب زدم _بفرما عزیزم نوش جونت 😊 _مرینت امروز عجیب نشوی 🤨🧐 _نچ بخور اه اه این چه فیلیمه کانال و عوض کردم و زدم یک کانال دیگه داشت دیو و دلبر و نشون میداد من قرغ فیلم داشتم شیر میخوردم که یکدفعه صدای ادرین بلند شد _اوق اوق اوق (مثلا سرفه عمیق) _ادرین چیزی شده 😨(مثلا نمیدونم😁) دوید و رفت تو دستشویی. منم دیگه نتونستم جلو خودمو بگیرم زدم زیر خنده انقدر خندیدم که نزدیک بودم جیشم بریزه 😁(برا همه این اتفاق افتاده لطفا دروغ نگید دیوه😁😁😁🤣🤣🤣🤣) که با صدای داد ادرین از جا پریدم _مریننننننننننننننننننننننننت از جام بلند شدم و دویدم تو اتاقم یک لباس برداشتم و سریع فقط پوشیدم لوازم ارایش و اینارو ریختم تو کیف و ده بدو که رفتیم از خونه فرار کردم سوار ماشین شدم و پیش به سوی شرکت مد لباس 😁

دم شرکت ماشین و نگه داشتم یک رژ زرشگی لایت در اوردم و کشیدم رو لبم با یکم ریمل و رژ گونه قهوه به به چه تیپ پسر کشی 😈😈😁😁😁 از ماشین پیاده شدم و رفتم تو شرکت. جلوی میز منشی ایستادم و گفتم _ببخشید! _بفرمایید ؟ _با اقای رابینسون کار داشتم _وقت قبلی دارید؟ _بله من مرینتم مرینت اگراست طراح برای مسابقه مد _اه بله خانم اگراست همسرتون چند دقیقه پیش وارد دفتر اقای رابینسون شدن _جانم 🤪😳 همسرم! ؟خانم من مجردم ها _پس اقای اگراست چی کارتونن؟! از حرس دندونام و بهم فاشر دادم و دستامو مشت کردم _ایشون پسر عموی بنده هستن پس بهتره دیگه نگی همسرم اویکی؟ _اه ببخشید میتونید برید داخل خانم اگراست _مرسی😑😒 دم در اتاق وایسادم و دوتا تقه به در زدم _بفرمایید وارد که شدم ادرین با یم پسر جوون دیگه میخورد 25 یا 26 سالش باهش در حال گفتگو و خندیدن بودن. جلوتر رفتم _سلام اقتی رابینوسن ☺️ _به خوش اون اومدید خانم اگراست بفرمایی. اتفاقا با ادرین ذکر خیرتون بود 😁😊😍 _جااانم!!! ادرین!!! _بشین مرینت و بعد ادرین دستمو گرفت و انداختم رو مبل _چته وحشی؟! _واسه ماجرای امروز هنوز باهات کار دارم 😠😠😠😈😈😈 _🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣 وای خدا ببخشید شما به بحثتون ادامه بدید 🤣🤣🤣🤣🤣 اوخ اوخ اصلا حواسم به رابینسون نبود. سرمو انداختم پایین و سرخ سرخ شدم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
و رمان عالی بود میشه به مام سر بزنی همشو خوندم
نمیدونم چرا وقتی دخترا میرن عقب یهو به دیوار میخورن؟؟ 🤔
🗿😐😂😜🙃🌝
ج.چ : 😐
تستت لایک شد
داستانت حرف ندارهههههه
عالیههههه
بذاررررررررر خواهش میکنم
عالیییییی
ج چ:😂😂🤪😜😝😈🤬😡😉🥰🧑💻😎🧐
عالی بود
چالش 🤣😅😍🥰😐🤧😈😑😄😁😎😉🤨😝🥳🤡🙊
وایییییییی😍😍
بالاخره داستانت رو منتشر کردی.
قول بده دیگه دیر نکنی.😘😙😚
ج.چ:😎😋😄😈
منم 🤣😐🤪😏🥺😭🤬😳🤥😴🤤🥴🤑😈😈😈😈😈😈😈😈😈😈😈😈😈😇😈😈😈😈😈😈😈😈