بد های خوب,خوب های بد

سوف تمام عمرش آرزو داشت دزدیده شود آن شب بچه ها تو رخت خواب شان آرام و قرار نداشتن چون اگر مدیر مدرسه گیرشان نینداخت دیگر

دیگر به اختیار خود زندگی نمی کردند و نمی توانستند خانواده ی شان را ببینند این بچه ها آن شب خواب

آن شب خواب دزدی را می دیدند که با چشم های قرمز و بدنی هیولا مانند(ببخشید اگه ترسیدید این داستان ترسناک نیست)که آمده بود آن ها را از تخت خواب هایشان بدزدد و فریاد های شان را

فریاد های شان را در گلو خفه کند اما سوفیِِ خیالاتی عاشق افسانه بود و خواب

خواب شاهزاده ها رو میدید.خودش را در مهمانی با شکوه تصور می کرد که در قصر برای او برپا شده است.صدها نفر از

صد ها نفر از طرفدارانش در مهمانی جمع شده بودند و او مثل الماس💎 بین اون ها میدرخشید.پیش خودش فکر میکرد این اولین باری است که این همه شاهزاده 👑

این همه شاهزاده دورش را گرفته اند.و خرامان خرامان به سمتش میرفت ناگهان با صدای برخورد

ناگهان با صدای میخ و چکشی به دیوار اتاقش از خواب پرید و رویا هایش

امیدوارم از این داستان خوش تون اومده باشه

نظرات تون یاد تون نره اگه این کتاب رو دارین تو دامنت ها بگین ممنون خدانگه دار تا تست بعدی