10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Mehrsana انتشار: 3 سال پیش 358 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام دوستان 👋
پلگ:آدرین داری چیکار میکنی 🤨 آدرین:دارم به دکتری که لایلا رو پیشش بستری کردیم زنگ میزنم😒 پلگ:برای چی؟😐 آدرین:تا شکنجش کنن😤 پلگ:ای بابا اگه تو اینکارو بکنی اون ممکنه شرور بشه آدرین:همینجوریشم شرور میشه پلگ:نمیدونم تصمیم با خودته که یه صدای ترکیدن میاد آدرین:درباره شرور شدنش حرف زدیم شرور شد😑 پلگ:ای خدا چرا الان من گشنه آدرین:تو همیشه گشنته پلگ تبدیل گربه ای و از پنجره اتاقم میپرم بیرون و میرم روی یکی از ساختمونا و منتظر بانو وایمیستیم
که یهو(علامت دختر کفشدوزکی 🐞 علامت گربه سیاه 🐱)🐞: سلام پیشی🥴 🐱:سلام بانوی من خوبی؟🤨 🐞:زیاد نه😣حالا کی شرور شده 🐱:لایلا 🐞:ای وای اون دیونه روانی بازم شرور شده😠 🐱:اره😒 🐞:بریم شکستش بدیم 🐱:بریم و بهش حمله کردیم . اسمش شرور دخترنفرت انگیز بود و قدرتش هم از دستش یه چیز آبی میومد بیرون و اگه اون چیز آبی به کسی میخورد اون طرف دیونه میشد،برام جای تعجب بود که چرا ارباب شرارت تبدیلش به ولپینا نکرده بود 🐞:عجیبه ایندفعه با یه قدرت دیگه آمده سراغمون 🐱:فکر کنم ارباب شرارت از اینکه لایلا رو به ولپینا تبدیل کنه خسته شده بود برای همین به یه چیز دیگه تبدیلش کرد 🐞:اره حالا شوخی بسه برسم پاریس رو نجات بدیم و به دخترنفرت انگیز حمله کردیم . بانو اصلا حالش خوب نبود و کلی اعصبانی بود و با تنفر به شرور حمله میکرد میترسیدم اونم شرور بشه برای همین تا امد نزدیکم سریع بردمش توی یه کوچه
🐞:چی شده چرا منو آوردی؟😠 🐱:بانوی من تو اصلا حالت خوب نیست انقد که از لایلا بدت میاد که با تنفر بهش حمله میکنی میدونم اون چه بلاهایی سرت آورده ولی ممکنه که توی این شرایط تو هم شرور بشی و نباید بخاطر اون دروغگو آنقدر خودتو ناراحت و اعصبی کنی😟 🐞:پیشی تو راست میگی من نباید بخاطر اون دروغگو خودمو آنقدر اذیت کنم و سرشو انداخت پایین😔 با دستم چونشو آوردم بالا و به چشمای دریایش خیره شدم 🐱: بانوی من ناامید نباش من همیشه کنارتم و بهت کمک میکنم😼 🐞:ممنون پیشی🥺 🐱:خب بانو بنظر تو آکوما کجاست؟🤔 🐞:ها فکر کنم توی دست بندش باشه 🐱:حالا چجوری دست بندشُ گیر بیاریم؟ 🐞:با یکم شانس همه چی حل میشه 😉 گردونه خوشانسی و یه قمقمه فلزی افتاد توی دست بانو 🐱:بانوی من تشنته خب اگه تشنت بود میگفتی برات آب میگرفتم 😁 🐞:پیشی بهتره کمتر نمک بریزی و به اطراف نگاه کرد 🐞:آها فهمیدم باید چیکار کنم پیشی میشه حواسشو پرت کنی 🐱:حتما بانوی من و من رفتم تا حواس دخترنفرت انگیز رو پرت کنم
از زبان مرینت:وقتی فهمیدم باید با قمقمه چیکار کنم به پیشی گفتم بره حواس شرور رو پرت کنه و خودم رفتم پشت یه ساختمون و قایم شدم و به پیشی زنگ زدم 🐱:بله بانوی من چی شد 🐞:ببین پیشی تو باید یه کاری کنی که شرور بیاد کنار اون ساختمونی که من قایم شدم 🐱:باشه بانوی من ولی برای چی؟ 🐞: موقعی که خواست از جلوی ساختمون زد بشه من قمقمه رو پرت میکنم روی زمین و اونم پاشو میزاره روی اون و میوفته اون موقع تو میتونی از پنجه برنده استفاده کنی 🐱:وای بانوی من تو یه نابقه ای😍 🐞:میدونم😌حالا وقت اجرا نقشس 🐱:چشم و قطع کرد منم منتظر موندم تا شرور از جلوی ساختمون رد بشه که دیدم صداش میاد دخترنفرت انگیز :وایستا گربه کثیف 😡 که من سریع قمقمه رو انداختم و اونم پاش رفت روی قمقمه و افتاد
🐱:پنجه برنده 🐾 و دست بندشو پودر کرد 🐞:دیگه بدجنسی کافیه آکوما کوچولو وقتشه شرارت خنثی بشه خداحافظ پروانه کوچولو کفشدوزک معجزه آسا و لایلا به شکل اولش برگشت🐞و🐱:بزن قدش 🤛🤜 لایلا: بازم باختم به خاطر شما دونفر نتونستم انتقامم رو بگیرم ولی بازم برمیگردم😡😏 🐞:فکر نکنم به همین زودیا برگردی و با یویوم دستاشو از پشت بستم و با پیشی بردیمش تیمارستان و تحویلش دادیم و از اونجا خارج شدیم 🐱:الان حالت چطوره بانوی من 🐞:بهترم احساس میکنم یه مانع سخت رو پشت سر گذاشتم 🐱:خوبه اینو یادت باشه که هیچ وقت نذار دشمنت کاری کنه که تو ضعیف بشی 🙂 🐞:باشه ممنون☺️ و بعد بغلش کردم 🐞:اگه تو امروز نبودی نمیدونستم باید چیکار میکردم 🐱:بانوی من من همیشه پیشتم 😊 که معجزه گرامون صدا خورد و من از بغل پیشی آمدم بیرون 🐱:اوه نه آخه الان من متاسفم بانوی من ولی من باید برم🐞:اشکالی نداره منم باید برم فقط میشه امشب همو ببینیم دلم گرفته میخوام با یکی درد و دل کنم 🐱:حتما چرا که نه شما جون بِخواه پس ساعت 10 میبینمت 🐞:منم همینطور و هرکس میره خونه خودش
مرینت:خال ها خاموش و به تیکی یه ماکارون دادم تیکی:مرینت حالت خوبه؟ مرینت:زیاد نه تیکی:وایی مرینت لباس یوتسوها رو نَدوختی مرینت:وایی نه ساعت7 هستش من ساعت 10 با پیشی قرار دارم حالا چیکار کنم😫 تیکی:مرینت من بهت ایمان دارم تو میتونی 3 ساعته بدوزیش مرینت:آه ممنون تیکی همیشه بهم امید میدی تیکی:خواهش میکنم☺️ و بعد شروع کردم به دوختن لباس . اول یه نوار مشکی و یه پارچه سرخابی رنگ برداشتم و اندازه گرفتمش و شروع کردم به دوختن (چند ساعت بعد) کارم دیگه تموم شده بود فقط گل لباس مونده بود که اونم روی لباس دوختم مرینت:بلاخره تموم شد (لباس یوتسوها عکس این اسلاید) تیکی:واییی مرینت چقدر قشنگه مولو:وایی چقدر خوش رنگه دیزی: من عاشقش شدم مرینت : ممنونم بچه ها که یکی در زد و کوامی ها قایم شدن و تاکی آمد داخل تاکی:مرینت حالت چطوره؟ مرینت:خوبم راستی کار لباس یوتسوها رو تموم کردم ببین خوبه و به تاکی لباس رو نشون دادم
تاکی:این خیلی قشنگه تو واقعا با استعدادی🙂 مرینت:ممنون☺️ تاکی: ببینم فردا میای مدرسه؟🤨 مرینت:نمیدونم هنوز از دسته بچه ها ناراحتم 😔 تاکی:به نظرم نباید بزاری اون دیونه به خواستش برسه🙁 مرینت:یعنی میگی بیام مدرسه😟 تاکی:اره تا اون لایلا روانی فکر نکنِ که برنده شده مرینت:باشه پس من فردا میام مدرسه 😊 تاکی:آفرین تو دختر شجاعی هستی🙂 مرینت:ممنون تاکی:بیا بریم شام مرینت :باشه و رفتیم پایین و شام خوردیم . موقعی که شام رو تموم کردم یادم افتاد با پیشی قرار دارم سریع به ساعت نگاهه کردم ساعت پنج دقیقه به 10 بود سریع رفتم توی اتاقم و تبدیل شدم و رفتم به سمت برج ایفل. وقتی رسیدم دیدم پیشی اونجا نشسته منم رفتم کنارش و نشستم
از زبان آدرین: (علامت دختر کفشدوزکی 🐞 علامت گربه سیاه 🐱) 🐞:سلام پیشی 🐱:سلام بانوی من خوبی 🐞:بدک نیستم 🐱:آها 🐞:پیشی من دیگه خسته شدم دیگه تحمل ندارم و دستاشو گذاشت روی صورتش 🐱:بانوی من چی شده؟ 🐞:از اینکه نمیتونم احساسم رو به آدرین بگم خسته شدم 😢 و یه قطره اشک از چشمای آبیش ریخت 🐱:بانوی من تو باید تلاش کنی 🐞:نه پیشی خیلی تلاش کردم اما نشد دیگه نمیدونم باید چیکار کنم من هیچ وقت به آدرین نمیرسم😭 و اشکاش بیشتر شد 🐱:بانوی من امید داشته باش من مطمئنم تو به آدرین میرسی و بعد سرشو گذاشتم روی سینم 🐞:من چرا آنقدر دست و پا چلفتیم چرا😭 🐱:بانوی من تو دست و پا چلفتی نیستی فقط وقتی آدرین رو میبینی دست پاچه میشی 🐞:پیشی من باید چیکار کنم 😭 🐱:اممم نمیدونم 😔 و مرینت همونجوری توی بغلم گریه کرد .
جلوی گریه کردنشو نگرفتم چون میخواستم خودشو خالی کنه و هر چی درد داره رو بریزه بیرون 🐱:بانوی من گریه کن تا خالی بشی 🐞:از خودم بدم میاد 🐱:😞 🐞: چرا من باید این همه عذاب بکشم چرا😭🐱:اینجوری نگو😔. از خودم خیلی دل خور بودم که چرا این کا رو باهاش کردم من باید موقعی که هویتش رو فهمیده بودم باید بهش میگفتم و اگه الان بهش بگم کی هستم ممکنه اعصبانی بشه که فهمیدم دیگه صدای گریه نمیاد مرینت رو از بغلم آوردم بیرون که دیدم خوابش برده منم سریع یکی از دستامو بردم زیر زانوهای پاهاش و یکی دیگه از دستامو گذاشتم زیر کمرش و بردمش خونه و روی تخت خوابوندمش و معجزه گر شو در آوردم که تیکی آمد بیرون تیکی:میبینی آدرین اگه تو همون روز اول بهش همه چی رو میگفتی این اتفاقات نمی افتاد😠 گربه سیاه:میدونم تیکی کارم خیلی اشتباه بود باید از اول همه چی رو بهش میگفتم 😔 تیکی:حالا میخوای چیکار کنی گربه سیاه :میرم خونه و یه فکری براش میکنم و از اونجا رفتم و به سمت خونه حرکت کردم، از پنجره اتاقم پریدم داخل اتاقم آدرین:پنجه ها داخل 😣 پلگ: آه آدرین میخوای چیکار کنی؟ آدرین: نمیدونم که یه فکری به سرم زد آدرین:آها فهمیدم پلگ:چیو فهمیدی؟ آدرین:الان بهت میگم و فکرمو به پلگ گفتم پلگ:فکر خوبیه من مطمئنم که این کار درستیه آدرین:ممنون پلگ و گرفتم خوابیدم.
امیدوارم لذت برده باشین
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
18 لایک
چرا پارت بع د و نمیزاری😓😫
سعی میکنم سریع بزارم
بخاطر چندتا مشکل میتونم اما سعی میکنم فردا بزارم
اها باشه
عالی❤
ممنون
لطفا پارت بعد رو بزار
عالی بود لطفا زود پارت بعد رو بزار
ممنون
سعی میکنم سریع بزارم
عالی بود
ممنون عزیزم
امیدوارم زودتر پارت بعد بیادش
سعی میکنم پارت بعد رو سریع بزارم
عالی
ممنون عزیزم