10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Mehrsana انتشار: 3 سال پیش 436 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
ناظر عزیز لطفاً انتشارش کن
وارد اتاق شدم که یاد کوامی ها افتادم و سریع رفتم اتاق تاکی . بدون در زدن در رو وا کردم و با کله رفتم توی اتاق که دیدم آدرین و تاکی هیچی تنشون نیست مرینت:واییییییییییییییییییییی😱 آدرین و تاکی:اعععععععععععععععع😱😡 (من:وای مردم از خنده🤣🤣)که سریع از اتاق خارج شدم و در رو محکم بستم و پشت در نشستم و به در تکیه دادم و به شدت نفس نفس میزدم بعد از چند دقیقه در باز شد و من از پشت افتادم و سرم محکم خورد به زمین مرینت:اخخخخخخخخخخ😖 تاکی: ببخشید فکر نمیکردم پشت در نشسته باشی😥که از روی زمین بلند شدم مرینت: اشکالی نداره🤕تاکی:چیزی میخواستی؟🤨 مرینت:اره ساکمو میخواستم🙄 تاکی:باشه بیا بردار🙂 و رفتم توی اتاق و ساکمو برداشتم میخواستم برم که آدرین:شب بخیر پرنسس مرینت شب بخیر☺️ تاکی:شب بخیر🙂 و رفتم توی اتاق خاله اینا و روی تخت نشستم و جعبه معجزه گرا رو بیرون آوردم و درشو باز کردم که همه کوامی ها ازش خارج شدن مولو:اخیش بلاخره آمدیم از اونجا بیرون😃 پالن:اره😊 لانگ:ما کجاییم؟🤨 مرینت:اینجا خونه خالم ایناس و ما الان توی اتاقشونیم😊 لانگ:آها🙂 سس:اتاق ساده و آرام بخشی به نظر میاد😊 ویز:درسته😄 دیزی:استاد من گشنمه از موقعی که راه افتادیم هیچی نخوردم😖 بارک:موافقم منم گشنمه🙁 مرینت:وایستین و از ته ساک یه ظرف آوردم بیرون که توش کلی ماکارون بود ژوپو:آخ جون ماکارون😃 و کوامی ها به ظرف حمله کردن که دیدم یه سیاه نزدیکمون شد. میخواستم داد بزنم که فهمیدم اون پلگه پلگ:سلام بچه ها🙂 که همه به سمتش برگشتن همه:سلام پلگ😊 و به خوردن ادامه دادن ، بعد از خوردن ظرف رو گذاشتم توی ساکم مرینت:بچه ها بهتره برید توی جعبه بخوابید چون ممکنه تاکی بیاد توی اتاق همه:باشه و رفتن توی جعبه و من روی تخت دراز کشیدم ، میخواستم بخوابم اما خوابم نمیبرد یکم ول خوردم تا خواب ببره کم کم داشت خوابم میبرد که یهو
یکی وارد اتاق شد و من نشستم روی تخت که دید اون ادرینه مرینت:تو اینجا چیکار میکنی😐که آمد رو تخت نشست آدرین:خب چیکار کنم تاحالا رو زمین نخوابیدم😩 مرینت:یعنی میخوای اینجا بخوابی🤨 آدرین:اره🙄 مرینت: اصلا فکرشم نکن پیشی حالا برو سر جات بگیر بخواب😑 آدرین:بانوی من به خدا کمرم روی زمین درد میگیره بزار اینجا بخوابم بهت قول میدم حتی دستمم بهت نخوره🥺 که من سرخ شدم مرینت:نمیشه😳😑 آدرین:خواهش میکنم🙏🥺 مرینت:باشه ولی حتی دستت هم نباید بهم بخوره😒 آدرین:باشه ممنون پرنسس😊 مرینت:فقط تاکی رو چیکار کنیم🤔 آدرین:فردا صبح به کاریش میکنیم🙂 و با فاصله آمد رو تخت خوابید و منم بهش پشت کردم و دراز کشیدم . میخواستم بخوابم که سردم شد با اینکه روی خودم پتو انداخته بودم اما سردم بود و میلرزیدم آدرین: بانوی من چیزی شده🤨 مرینت:نه فقط یکم سردم شد🥶 آدرین:یکم😏 مرینت:اره🥶 که احساس کردم یکی از پشت منو توی آغوشش گرفت که سرمو برگردونم که دیدم آدرینه ، میخواستم از توی آغوشش بیام بیرون ولی آغوشش آنقدر گرم بود که آدم دوست نداشت ازش بیاد بیرون آدرین:گرم شدی پرنسس؟🤨 مرینت:اره😊 آدرین:خب پس من برم اون ور تا تو راحت بخوابی که بی اختیار یه چیزی گفتم مرینت:نرو خواهش میکنم🥺 که بعد به خودم آمد و با خودم گفتم گند زدم آدرین:چرا😐 مرینت:دلم نمیخواد از آغوشت برم بیرون😳🥺آدرین:اوهو پس دوست نداری از آغوشم بری بیرون😏مرینت:اره🥺که محکم تر منو توی آغوشش گرفت و سرشو گذاشت روی سرم آدرین:پرنسس چرا آدم رو به خودت وابسته میکنی🤤 مرینت:نمیدونم پیشی اما منم وابسته تو هستم😳😊. آدرین جوری منو توی آغوشش گرفته بود و جوری رفتار میکرد که انگار آخرین باری بود که منو میدید مرینت:پشی چیزی شده؟🤨آدرین:نه برای چی میپرسی🧐 مرینت:آخه یه جوری رفتار میکنی انگار دارم از پیشت میرم😐 آدرین:پرنسس من از وقتی آمدیم ایجا حس بدی بهم دست داده انگار میخواد اتفاق بدی بیوفته🥺 مرینت: نگران نباش تا ما پیش هم هستیم اتفاقی نمیوفته🙂 و بعد خوابیدیم
فردا آن روز:از خواب بیدار شدم که دیدم آدرین نیست سریع از اتاق رفتم بیرون که دیدم دارن صبحانه آماده میکنن مرینت:صبح بخیر😦 که تاکی و آدرین به سمتم برگشتن و زدن زیر خنده مرینت:به چی میخندین😐 تاکی:برو توی آینه به خودت یه نگاه بنداز🤣 که رفتم و توی آینه یه نگاهی به خودم انداختم،موهام مثل برق گرفته ها شده بود😱 سریع رفتم اتاق خاله اینا و به سر رو وضعم رسیدم و دیدم ساعت ۱۰ صبح هستش و رفتم بیرون و سر میز نشستم مرینت: تاکی شما این همه وسایل توی خونه داشتین🤨 تاکی:نه بابا صبح با آدرین رفتیم فروشگاه وسایل خوراکی برای خونه خریدیم🙂 مرینت:آها😊 خداروشکر که نفهمیده بود که دیشت آدرین پیش من خوابیده بود که آدرین آمد کنارم نشست و شروع کردیم به صبحانه خوردن. درحال صبحانه خوردن بودم که یه دستی روی پام حس کردم که دیدم دست آدرینه و چون میز خاله اینا رومیزی داشت معلوم نبود و آدرین انگار نه انگار که دستشو گذاشته روی پام و راحت داشت صبحانه میخورد منم دلم میخواست دستشو بگیرم اما خجالت میکشیدم (من:چه خجالتی دیشب تو آغوش پسر مردم خوابیده بودی الان خجالت میکشی دستشو بگیری😐 مرینت:خب دیشب یه دفعه دهنمو باز کردم و یه چیزی بهش گفتم😕 من:خب چیزی بود که میخواستی😑 مرینت:یعنی میگی دستشو بگیرم؟😳 من:اره همه کار باهاش کردی بعد خجالت میکشی دستشو بگیری😑 مرینت:همه کار که نه😳 من:بگیر دستشو مارو خلاص کن😑) که دستشو از روی پام برداشتم و دستشو گرفتم ، اول تعجب کرد ولی بعد خنده ریزی کرد و دستمو محکم فشار داد تاکی:خب بچه ها امروز میخوام شما رو با چندتا از دوستام آشنا کنم🙂 مرینت:خیلی دوست دارم باهاشون آشنا بشم☺️ که آدرین دستمو ول کرد آدرین: موافقم😒 تاکی:پس سریع صبحانه تونو بخورین که بریم باهاشون آشنا بشین مرینت و آدرین:باشه و سریع صبحانه مونو خوردیم و رفتیم حاضر شدیم. داشتم حاضر میشد که یکی آمد توی اتاق آدرین:انگار خوشت امده داری با چندتا پسر آشنا میشی😏 که به سمتش برگشتم مرینت:منظورت چیه😐تو خودت با حرف من موافقت کردی😑 آدرین:چون نمیخواستم تاکی رو ناراحت کنم😒 مرینت:اگه نمیخواستی ناراحتی کنی میتونستی با حرفم موافقت نکنی و ساکت صبحانتو بخوری😠 که دیدم اونم به شدت عصبانی شد آدرین:تو نباید موقعی که با یه پسر آشنا میشی خوشحالی کنی😠 (من:وایی داداشمون غیرتی شده😂) مرینت:تو الان داری حسودی میکنی😐😏 آدرین:نه فقط میگم خوشحالی نکن😤 میشد از چشمای قرمزش فهمید که چقدر حسودی کرده و چقدر اعصبانیه منم برای اینکه آروم بشه رفتم توی آغوشش خودمو جا دادم مرینت:آخه چرا الکی حسودی میکنی تو که میدونی من به غیر از تو کس دیگه رو نمیخوام🥺 ولی اون منو توی آغوشش نگرفت و منو از خودش جدا کرد و رفت بیرون (من:فکر کنم کینه شتری داره😐 مرینت:حالا چیکار کنم😭 من: ناراحت نباش درست میشه😟 مرینت:یه کاری بکن😭 من:بزار ببینم چیکار میتونم بکنم🤔)
وقتی آدرین از اتاق رفت بیرون بغض سنگینی توی گلوم جمع شد، آخه من چیکار کردم که باهام اینجوری رفتار کرد نورو:استاد چی شده چرا گریه میکنید🥺 که تازه فهمیدم صورتم خیسه بارک:مگه ندیدی آدرین آمد باهاش دعوا کرد😒 ویز:استاد ناراحت نباشید درست میشه😥 مرینت: امیدوارم 😭 و رفتم دستشویی و صورتم رو شستم و بعد امدم یه آرایش خیلی ملایم کردم و لباس پوشیدم و از اتاق زدم بیرون تاکی:حاضرید که آدرین هم از اتاق آمد بیرون مرینت:حاضریم🥺 تاکی:چیزی شده دختر خاله چرا چشمات قرمزه😟 مرینت:مهم نیست بریم که دیرمون میشه و از خونه زدیم بیرون و رفتیم محلی که تاکی با دوستاش قرار گذاشته بود مرینت:تاکی داریم کجا میریم تاکی:میریم کافه اه یادش بخیر موقعی که ژاپن بودم و میرفتم مدرسه بعد از کلاسا با بچه ها میومدیم کافه😄 آدرین:چقدر دیگه مونده تا برسیم😒 تاکی:یکم دیگه راه بریم میرسیم و به راه رفتن ادامه دادیم.
بعد از چند دقیقه راه رفتن به یه کافه بزرگ رسیدیم و واردش شدیم که تاکی به ژاپنی یه چیزی رو بلند گفت تاکی:سوکاسا تاکاگی😃 که دوتا پسر از روی صندلی بلند شدن و آمدن سمتمون و تاکی رو ب.غ.ل کردن و بعد ازش جدا شدن و یکی شون که یکم هیکلی میومد یه مشت محکم زد به بازوی تاکی(بچه ها میخوام علامت بزارم تا گیج نشید این علامت& یعنی تاکی داره فرانسوی حرف میزنه و این علامت ¥ هم یعنی داره ژاپنی حرف میزنه) تاکاگی:پسر این همه مدت کجا بودی که ازت خبری نبود سوکاسا:رفتی فرانسه مارو فراموش کردی😒 تاکی:¥بچه ها اونجوری که فکر میکنید نیست😥 که رفتم کنار تاکی مرینت:اممم تاکی که نگاه اون دونفر آمد سمت من و آدرین اعصبانی شد سوکاسا:این کیه نکنه زنته🤨 تاکی:¥نه بابا کدوم زن این دختر خالمه و یه اشاره به آدرین کرد تاکی:¥اونم دوست پسرشه تاکاگی: بیاید بریم بشینیم مفصل حرف بزنیم تاکی:¥بریم و به سمت ما برگشت تاکی:&بچه ها دنبالم بیاد مرینت:باشه ولی ما چیزی از حرفاتون نمیفهمیم🥴 آدرین:راست میگه😒 تاکی:&یه کاریش میکنیم حالا بیاید بریم و رفتیم پیش اون دونفر و سر میز نشستیم تاکی:&خب بچه ها میخوام دوستامو معرفی کنم این پسره که عینکیه اسمش سوکاسا هستش و اون یکی هم تاکاگی هستش تاکاگی:چی داری میگی🤨 تاکی:¥دارم شما رو معرفی میکنم اینا ژاپنی بلد نیستن😟 سوکاسا:ما هم فرانسوی بلد نیستیم😑 تاکی:¥یه جوری کنار بیاید مرینت:چی داری میگین🤨 تاکی:&¥بچه ها ساکت😫(این علامت &¥هم ژاپنی میگه هم فرانسوی) که همه مون ساکت شدیم تاکی:¥پسرا این دخترخالم مرینته و این پسره هم گفتم دوست پسرش آدرینه🙂 سوکاسا و تاکاگی:خوشبختیم😊 تاکی:&میگن خوشبختیم مرینت:ما هم خوشبختیم😊 آدرین: تقریباً😒 تاکی:¥اینا هم خوشبختن سوکاسا:برای چی برگشتی ژاپن🤨 تاکاگی:راست میگه مگه قرار نبود توی فرانسه بمونی و اون دختره رو پیدا کنی🧐تاکی:¥داستانش مفصله مرینت:چی میگن تاکی:& سوکاسا میگه چرا برگشتی ژاپن تاکاگی میگه راست میگه مگه قرار نبود توی فرانسه بمونی و اون دختره رو پیدا کنی مرینت:قضیه میتسوها رو بهش گفتی😐 تاکی:&معلومه که گفتم ناسلامتی دوستام هستنا🙄 مرینت:باشه بابا😑 تاکی:&الآنم میخوام کل ماجرا رو که توی فرانسه چه اتفاقی افتاده رو براشون تعریف کنم مرینت و آدرین:باشه و شروع کرد به ژاپنی تعریف کردن و ما به زور دوتا کیک شکلاتی و دوتا قهوه سفارش دادیم چون زیاد ژاپنی بلد نبودیم با نشون دادن تصویر و ترجمه مِنو با گوشی سفارش دادیم و برامون آوردن و ما شروع کردیم به خوردن، آدرین اصلا بهم محل نمیزاشت حتی بهم نگاه هم نمیکرد که دوباره بغض گلومو گرفت که از جام بلند شدم تاکی:&کجا میری😐 مرینت: میخوام برم دستشویی 🥺 تاکی:& باشه اون رو میبینی اونجا دستشویی زنانه هستش مرینت:باشه و بعد ادامه قضیه رو براشون تعریف کرد و منم رفتم دست شو . وارد دستشویی شدم و زار زار گریه کردم تیکی:مرینت گریه نکن درست میشه🥺 مرینت:تیکی نمیبینی باهام چجوری رفتار میکنه😭 تیکی:مرینت ببین اون الان حسودیش شده تا ابد که اینجوری رفتار نمیکنه مرینت:راست میگی و اشکامو پاک کردم و از دستشویی آمدم بیرون (سوکاسا و تاکاگی عکس این اسلاید)
بعد از کلی حرف زدن بلاخره تاکی از تعریف کردن دست برداشت و یه آب معدنی سفارش داد و وقتی اونو آوردن درجا سر کشید و تا ته خورد تاکی:¥اخیششش نفس گرفتم🤤 مرینت:چیییی😐 تاکی:&با آب خوردن نفس گرفتم🤤 آدرین: آها خسته نباشی😂 تاکی:ممنون🤤 تاکاگی:واییی بچه ها من گشنمه😟 آدرین:ها🤨 تاکی:&میگه گشنشه😂 مرینت:مگه ساعت چنده😐 تاکی:&ساعت۲😁 مرینت:یعنی تو چند ساعت داری ماجرا رو براشون تعریف میکنی😐 آدرین:خسته نباشی دلاور😂 تاکی:&ممنون😅 سوکاسا:تاکی میگم میخوای بریم رستوران😏 تاکی:¥اوه😐 تاکاگی:راست میگه😂 مرینت:چی شده🤨 که تاکی دست و پاشو گم کرد سوکاسا:نکنه دختر خالت نمیدونه😏 تاکی:¥نه نمیدونه😥 تاکاگی:بلاخره که میفهمه تاکی:¥درسته و بعد تاکی از جاش بلند شد مرینت:کجا😐 تاکی:& میخوایم بریم رستوران😥 آدرین: آها و بعد از کافه رفتیم بیرون و به سمت رستورانی که تاکی میگفت راه افتادیم آدرین:حالا این رستوران کجا هست🤨 تاکی:&وسطای شهر یه رستوران ایتالیایی هستش میخوایم بریم اونجا😥 مرینت:پسر خاله چرا استرس داری😐 تاکی:&چی من استرس نه بابا😅 که بعد به یه رستوران بزرگ رسیدیم تاکی:ایناهاش😥 سوکاسا:چی شد چرا میخ کوب شدی😏تاکی:¥چی من نه اصلا حالم خوبه😅 تاکاگی:پس بیاید بریم که خیلی گشنمه🥺 و وارد رستوران شدیم . یه رستوران شیک و مجللی واسه خودش بود تاکی:&ببیاد بریم😥 و رفتیم سر میز نشستیم که یه خانوم خیلی خوشگل آمد سر میز گارسون :چیزی میخواستین که سرشو از توی دفترچش آورد بیرون و سر جاش میخکوب شد گارسون:تاکیییییییییییییییییی😐 تاکی:¥امممم خانوم اوکودرا😟😁 میکی:¥توی کی برگشتی ژاپن😃 مرینت:این کیه؟😐 میکی:&سلام من میکی اوکودرا هستم همکار تاکی😊 تاکی:&خانوم اوکودرا شما فرانسوی بلدین😧 آدرین:همکار تاکی😐 مرینت:تاکی اینجا چه خبره ما الان گیج شدیم😑 تاکی:&الان براتون توضیح میدم😥 میکی:&¥اول سفارشتونو بگید من برم بگم براتونو آماده کنن تاکی:&خانوم اوکودرا لطفاً از همون پیتزاهای مخصوصمون بیار😥 میکی:&¥باشه فقط نوشیدنی چی میخورید😊 سوکاسا و تاکاگی: نوشابه مرینت و آدرین:ما نوشابه میخوریم و بعد خانوم اوکودرا رفت و تاکی به سمتمون برگشت (میکی اوکودرا عکس این اسلاید)
تاکی:& بچه ها خب راستش من موقتی که ۱۶ سالم بود هم میرفتم دبیرستان هم میومدم سر کار تا خرجم رو خودم در بیارم و هیچ جا بهم کار شیفت شب نمیدادن که این رستوران رو پیدا کردم که یه گارسون شیف شب میخواستن و ایجا کار کردم و از دبیرستان تا قبل از اینکه بیام فرانسه اینجا کار می کردم😥 مرینت:چرا بهمون نگفتی🤨 تاکی:&یادم رفت و یکم خجالت کشیدم😓 آدرین:اینکه تو کار میکنی که خجالت نداره همین که خود میخوای خرج خودت رو خودت در بیاری یعنی اینکه آدم مسئولیت پذیری هستی🙂 تاکی:&ممنون که خانوم اوکودرا با یه پیتزای بزرگ آمد پیشمون میکی:&بفرمایید اینم سفارشتون😊 و شروع کردیم به خوردن بعداز خوردن غذا تصمیم گرفتیم از رستوران بریم بیرون و بیشتر توکیو رو ببینیم . وقتی از رستوران زدیم بیرون یاد کاگامی افتادم اما نمیتونستم به آدرین بگم مرینت:من میخوام برم پیش کاگامی😌 آدرین:منم باهات میام😒 وقتی این حرف رو زد انگار دنیا رو بهم دادن و بعد از تاکی و دوستاش جدا شدیم و رفتیم خونه کاگامی اینا. باورم نمیشد که قدم از شونه آدرین کوتاه تر بود (بچه ها خودتونم میدونید که آدرین و مرینت ۱۹ سالشونه پس یعنی از کارتونشون بزرگ تر هستن)مرینت:دلم براش خیلی تنگ شده☺️ آدرین:منم دلم براش تنگ شده😏 مرینت:پس دلت براش تنگ شده🤨 آدرین:اره😌 مرینت:باشه بریم پیشش یه دنیا ب.غ.ل.ش کن😠🥺 و بازم بغض کردم که آدرین دستمو گرفت و منو برد توی یه کوچه و مچ دستامو توی یه دستش گرف و منو چسبوند به دیوار آدرین:پرنسس حالا درکم کن چه حسی داشتم😠 که اشکام داشتن میریختن که به زور جلوشو گرفتم مرینت: تو خیلی بدجنسی هرچی هم که باشه من بیشتر از تو حسودی میکنم😠 آدرین:بانوی من تو وقتی حسودی میکنی جذاب تر میشی😈 و داشت صورتشو نزدیکم میکرد که گوشیش زنگ خورد آدرین:ل.ع.ن.ت به این شانس😒 ولی دستامو ول نکرد و با اون یکی دستش که آزاد بود گوشیشو از توی جیبش برداشت و جواب داد آدرین: سلام ، ممنون شما خوبید ، منم خوبم ، چیییییییییی😨، باشه قطع کرد مرینت:چی شده🤨 آدرین:هیچی پرنسس😨😈 و صورتشو نزدیکم آورد و من چشمامو بستم اما بعد یه چیزی روی گردنم حس کردم و چشمامو باز کردم که دیدم داره گردنم رو 😘 میکنه و من شدم شبیه گوجه آدرین:چی فکر کردی پرنسس😈 مرینت:هیچی😳 و گردنمو محکم گاز گرفت😖 مرینت:ایییییییییییی😣 و صورتشو برد دم گوشم آدرین: حسودی کنی تاوانش این میشه😈(من: تو حسودی کنی تاوان نداره اون حسودی کنه تاوان داره😒 آدرین:بله😌) و بعد دستامو آزاد کرد و من خودمو جمع جور کردم و دستمو گذاشتم روی گردنم خیلی درد میکرد و می سوخت معلوم نبود انسان بود یا خوناشام😒دوباره راه افتادیم و رفتیم خونه کاگامی اینا
وقتی رسیدیم با یه امارت بزرگ رو به رو شدیم که جلوش کلی نگهبان بود و ما رفتیم پیششون مرینت:ما که ژاپنی بلد نیستیم آدرین:با برنامه ترجمه شاید بتونیم یه کاری بکنیم و گوشیشو از جیبش در آورد و رفت توی برنامه و شروع کرد به صحبت کردن آدرین:سلام و برنامه اون رو به ژاپنی گفت که یکی از نگهبانان آمد جلو نگهبان:سلام و به فرانسوی برامون ترجمه شد نگهبان:با کسی کار داشتید و آدرین صورتشو برد جلوی گوشی آدرین:بله ما دوستای خانوم تسورگی هستیم و آمدیم ببینیمش نگهبان:بزارید خبر بدم و از پیشمون رفت و بعد از چند دقیقه دوباره آمد پیشمون نگهبان:دنبالم بیاید و ما دنبالش رفتم که دربازه خونشون باز شد و ما وارد حیاط امارتشون شدیم که در امارتشون باز و کاگامی با سرعت ازش خارج شد و وقتی ما رو دید خشکش زد و یه لبخند بزرگ زد و آمد سمت و پرید توی بغلم کاگامی:مرینت واقعا خودتی باورم نمیشه دوباره میبینمت🥺😊 مرینت:منم همینطور دلم برات تنگ شده بود☺️ که ازم جدا شد و رفت پیش آدرین کاگامی:خوشحالم که میبینمت آدرین🙂 آدرین:منم همینطور کاگامی😊 کاگامی:بیاید بریم داخل و وارد امارت شدیم. وقتی وارد امارت شدیم خشکمون زد امارتشون از امارت آدرین اینا بزرگ تر بود آنقدر بزرگ بود که ده تا دست مبل میزاشتن بازم کم میومد مرینت:واییییی اینجا چقدر بزرگ و قشنگه😯 کاگامی:ممنون بیاید بریم اتاق من و از پله هایی که دوطرفه و توی پذیرایی بود رفتیم بالا ، آدرین خیلی مشکوک میزد انگار چیزی بدی شنیده بود و همش توی فکر بود رفتم پیشش مرینت:چیزی شده🤨 که دست پاچه شد آدرین :نه مگه باید چیزی بشه😰 گاکامی:بچه ها رسیدیم و وارد اتاق کاگامی شدیم ، اتاق کاگامی دوبرابر اتاق آدرین بود مرینت:اینجا چقدر بزرگه اندازه یه خونه میمونه😯 کاگامی:ممنون ینجا بخاطر اینکه تمرین شمشیر بازی انجام بدم آنقدر بزرگه و رفتیم رو مبل اتاقش نشستیم
کاگامی:چه خبر اینجا چیکار میکنید؟🤨 مرینت:قضیش مفصله😁 کاگامی:مشتاقم بشنوم😊 و من شروع کردم به تعریف کردن از موقعی از فرانسه رفت و تاکی آمد فرانسه ولی نگفتم من و آدرین دختر کفشدوزکی و گربه سیاه هستیم ، (چند ساعت بعد) بعد از تعریف کردن قضیه تاکی و بلایی که سرم آمد کاگامی تعجب کرده بود کاگامی:فقط یک ساله از فرانسه رفتم ببین چه اتفاقاتی افتاده😐 مرینت:اره دیگه🙂 کاگامی:من از اولشم از اون لایلا خوشم نمیونم دختر عجیب و غریبی بود😒 مرینت:درسته خیلی بلاها سرم آورد😑 کاگامی:گفتی الان توی تیمارستانه؟🤨 مرینت:اره که دیدم آدرین سری تکون داد مرینت:آدرین تو حالت خوبه😐 آدرین:ها اره خوبم😟 کاگامی:مرینت گردنت چی شده😧 که یاد چند ساعت پیش توی کوچه افتادم و سرخ شدم مرینت:هههییچچیی😳 کاگامی: مطمعنی آخه به نظر جای گاز گرفتگیه🤨 که آدرین چشماش درشت شد مرینت:چی نه بابا کی میخواد گردن منو گاز بگیره😳😅 کاگامی:به من دروغ نگید خیلی هم ظایع هستش😏 که قشنگ دهنم بسته شد کاگامی:حالا اینا به کنار تعریف کنید😌 مرینت و آدرین:چیو😐 کاگامی:چجوری فهمیدین عاشق همین البته برای مرینت رو تمام دنیا میدونستم ولی بازم چجوری به هم حستونو گفتین مشتاقم بشنوم😄 که من به آدرین یه نگاهی انداختم اونم مثل من هیچ دروغی توی ذهنش نبود کاگامی:هوی به هم نگاه نکنید سریع تعریف کنید😠 که یه دروغی تو ذهنم ساختم و براش تعریف کردم مرینت:خب راستش بعد از چند ماه که تو رفتی من هم خیلی سعی کردم احساسم رو به آدرین بگم یه روز که با بچه ها رفته بودیم بیرون احسام رو بهش گفتم و فهمیدم اونم دوسم داره😧☺️ که آدرین هم تایید کرد کاگامی: وایییییییی چه جالب😃 آدرین:اره دیگه ما اینجوری احساسمون رو به هم گفتیم😌 کاگامی:خوشحالم که به هم دیگه رسیدین😊 آدرین:میگم میخوای یه دست مبارزه کنیم من دیگه کلاسم تموم شد میخوام ببینم میتونم شکستت بدم یا نه😏 کاگامی:هیچ وقت نمیتونی شکستم بدی😌 آدرین:بیا مبارزه کنیم تا معلوم بشه 😏 کاگامی:باشه و رفت سمت یکی از کشو هاش و دوتا شمشیر پلاستیکی که باهاش تمرین میکردم آورد بیرون و یکیشون به آدرین داد و رفتن وسط اتاق و کارد گرفتن بعد شروع کردن به جنگیدن کاگامی:پیشرفت کردی اما بازم به پای من نمیرسی آدرین: خواهیم دید که یهو کاگامی یه حرکت با شمشیرش زد و شمشیر آدرین افتاد آدرین: چچییککااررر ککررددیی😨 کاگامی:بهت چی گفتم با من مبارزه کردن سخته تو هنوز باید خیلی تمرین کنی تا بتونی با من مبارزه کنی😌😂 آدرین:اه واقعا مبارزه با تو سخته😓😂 و آمدن کنار من نشستن کاگامی:دیدی عشقتو چجوری شکست دادم😌 مرینت:مهم نیست اون هرچی هم که باشه همیشه قهرمان من میمونه😊 آدرین:درسته😌 کاگامی:باشه بابا شما خوبید😂 مرینت:راستی کاگامی ممکنه برای پیدا کردن میتسوها از کمک بخوایم کاگامی:اگه مادرم اجازه بده با کمال میل😊 مرینت:عالیه و به ساعت یه نگاه انداختم ساعت6 بود مرینت:ما دیگه باید برم ممکنه تاکی نگرانمون بشه آدرین:درسته کاگامی:ایکاش اینجا میموندید😥 مرینت:نه مزاحمت نمیشیم☺️ کاگامی:نه چه مزاحمی من اینجا یکم تنهام ای کاش میموندید 😥 آدرین:خب میتونی به تاکی خبر بدی که امشب اینجا میمونیم مرینت:باشه بزارید خبر بدم
ناظر عزیز لطفاً لطفاً لطفاً انتشارش کننننننن🙏
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
12 لایک
عکس دختره توی اسلید 6 منو یاد مارنی میندازه ولی موهاش طلایی نیست
کی پارت بعد رو میزاری
میزارم ولی حذفش میکنن😥
پارت بعد
چشم سعی میکنم سریع بزارم
بزار دیگه لطفا
پارت بعدی رو کی میزاری؟✨
سعی میکنم سریع بزارم
💕
وای بالاخره 🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳
اره🥰🥰🥰🥰🥰🥰
عالی بود🤍💕
من تازه با رمانت آشنا شدم و خوندم لطفا پارت بعدی رو زودتر بزار🙂
ممنون عزیزم
سعی میکنم سریع بزارم
اولین کامنت ادامش پلیز
ممنونم عزیزم♥️
هاى كيوتى🐼💕
مح جيصو ام يح صولوييست🐬🌸
بح فنامح ميگمح لاولى بح معناى دوست داشتنى🍓💕
تازح دبيوع كردمح و به حمايت شما خيلى نياز دارمح🍓💕
باى🐣💕
-------------------
صاريح براى كام تبليغى😔💕
😍😍😍😍