
سلام عزیزان اومدم با بقیه داستان
م:که یهو برفی بدون توجه به من یا اما به سمت سوفیا آروم آروم رفت وقتی نزدیک سوفیا شد نشست روی زمین و شروع کرد به قل خوردن و افتاد روی پای سوفیا سوفیا:برفی آمد نزدیک من و هی قل خورد و روی کفشم افتاد
تا قبل از اینکه برفی این کار و کنه فکر می کردم اون هم مثل بقیه یک ها باشه اما من یک تفاوتی بین اون و بقیه سگ ها دارد اون هم هوشی بود که داشت خیلی خوب بلد بود خودش را توی دل همه جا کنه برای اینکه بی تفاوت نباشم من نشستم روی دو زانوم و و شکمش را قلقلک دادم
✌🏻خب عزیزان اما و سوفیا به همراه برفی رفتند و مرینت رفت توی اتاقش و وسایل سفرش را آماده کرد) م🗣:تمام وسایلم را جمع کردم که دیدم ساعت ۱۳ بعدازظهر است سریع از اتاقم بیرون رفتم و سر میز ناهارنشستم مادرمم حدود ۲الی۳ دقیقه دیگر آمد و بدون هیچ صحبتی منتظر پدر بودیم که من گفتم:ممنونم مادر که اجازه دادی که بروم د🗣:سر میز ناهار با مرینت نشسته بودیم که مرینت گفتم ممنونم بابت اینکه گذاشتی بروم من هم گفتم:اگر خاک اریک را قسم نخورده بودی عمرا می گذاشتم بروی م:بعد از اینکه مادرم این را گفت آمدم جوابش را بدهم که پدرم گفت آ:سلام سلام من آمدم ممنونم که منتظر من موندید خدمتکار لطفا غذا ها رو بیاور
م:بعد از خوردن ناهار تشکر کردم و به سمت اتاق رفتم و اتاقم که کثیف بود را تمیز کردم و خوابیدم ✌🏻خب عزیزان چون اتفاقی نمی افتد می رویم به فردا ۸صبح م:از خواب بلند شدم و سری حاضر شدم و پایین رفتم صبحانه را خوردم و با ماشین به سمت فرودگاه رفتم در آنجا جکسون را دیدم بهش سلام کردم ج:سلام مرینت وقتی رسیدی پاریس حتما عینک را به چشمت بزن و روشنش کن م:باشه بدرود✌🏻آوی ببخشید خدانگهدار 🗣:توی هوا پیام نشستم و هدفونم را روی گوشم گذاشتم و یک آهنگ آروم گوش دادم
وقتی هواپیما نشست روی زمین از هواپیما پیاده شدم و از فرودگاه بیرون رفتم و عینکم را زدم و سوار یک تاکسی. شدم و به سمت شیرینی فروشی دوپنچنگ رفتم و وارد شیرینی فروشی شدم...
لایک و کامنت یادتون نره بدرود✌🏻
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)