
سلام عزیزان بابت تاخیر ببخشید مشکلی برام پیش امد نتوانستم زود تر از این بگذارم لطفا تا اخر تست انجام بدید ممنونم عزیزان لایک و کامنت فراموش نشه😘
تیکی :فکرخوبیه. مرینت: پس تیکی دختر کفشدوزکی اماده .گل را برداشتم و رفتم سمت خانه آگراست،....... رسیدم رفتم سمت پنجره اتاق آدرین با خودم گفتم تو خوابم جذابه از پنجره اتاق رفتم داخل و گل را گذاشتم داخل دستش(عکس این پارت عکس این لحظه است) و بوسیدمش. از زبان آدرین: خواب بودم که احساس کردم یکی من را بوسید چشمم را باز کردم دیدم یک چیزه قرمز و سیاه جلوم است از ترس رفتم عقب و افتادم زمین . از زبان لیدی باگ:دیدم آدرین چشم هایش را باز کرد و عقب عقب رفت و افتاد گفتم آدرین نترس منم خال ها ناپدید خوبی؟؟؟؟ آدرین: اخ اخ کمرم😖😖😖 مرینت: بلند شو آدرین: نمی توانم کمرم درد می کنه. مرینت: خب من کمکت می کنم دستت را بگذار روی شانه من ....... اهان بیا حالا اروم رو تخت بشین .
از زبان آدرین: مرینت کمکم کرد و من به سختی بلند شدم و رفتم روی تخت نشستم گفتم مرینت این موقع صبح اینجا چیکار می کنی؟؟؟؟ مرینت: خب ام....... هیچی ولش کن الان بهتری؟؟؟؟ از زبان آدرین: برای اینکه مرینت را اذیت کنم گفتم نه هنوز کمرم درد می کنه مرینت: پس برو اماده شو از زبان آدرین: برای اینکه نشان بدم که کمرم درد میکنه دستم را گرفتم به کمرم و آروم رفتم لباسم را عوض کردم و رفتم پیش مرینت. مرینت: تیکی دختر کفشدوزکی اماده. آدرین را بغل کردم و از خانه انها رفتم بیرون وسط راه نگاه به آدرین کردم دیدم زیرزیرکی داره می خنده با خودم گفتم که این طور و مسیرم را به سمت خانه کج کردم و رفتم به سمت خانه خودمان. آدرین: کجا میریم؟؟؟؟؟ لیدی باگ: حالا می فهمی . رسیدیم خانه از بالکن اتاقم رفتم داخل آدرین را گذاشتم روی تخت به حالت عادی برگشتم و به آدرین گفتم الان بر می گردم و رفتم پایین
یک دمنوش درست کردم و رفتم بالا پیش آدرین و گفتم که دمنوش را بخوره تا بهش دادم خورد از زبان آدرین: مرینت دمنوش به من داد و من آن را خوردم خیلی تلخ بود به مرینت گفتم چقدر تلخه🤢🤢🤢 مرینت: تا تو باشی دیگه به من دروغ نگی😆😆😆 آدرین: بیخشید عزیزم شکر خوردم 🥺🥺🥺 مرینت: باشه بابا خودت را لوس نکن بخشیدم. آدرین: ممنونم راستی نگفتی برای چی امده بودی خانه ما؟؟؟؟ مرینت: ببین دیگه باید آزمون بدیم و این حرف ها تا سه سال هم طول میکشه تا قبول بشیم پس من الان می خواهم تمرکز کنم آدرین: منم موافقم راستی ساعت چنده؟؟؟؟؟ مرینت: ساعت ۹ آدرین : ای وای الان کلاس زبان چینی دارم باید برم . مرینت: باشه عزیزم موفق باشی . بعد هم دیگر را 👩❤️💋👨👩❤️💋👨👩❤️💋👨.
(میریم به سه سال بعد تو این مدت هیچ اتفاق خاصی نمی افتد فقط آدرین در رشته مدلیگ و مرینت در طراحی قبول شده و الان ۲۰ سالشان است) از زبان مرینت : گوشیم را برداشتم که دیدم آدرین زنگ زده جواب دادم و گفتم سلام آدرین: سلام خوبی عزیزم؟؟؟ مرینت: ممنونم تو خوبی؟؟؟ آدرین: اره، باورم نمیشه این سه سال خسته کننده تمام شد . مرینت: اره آدرین: راستی داشت یادم می رفت من دیگه از این کشور خسته موافقی بریم آمریکا انجا محل اقامتم اوکی است. مرینت: اگه تو مشکلی نداری منم موافقم آدرین: پس کی از این شهر بریم؟؟؟؟ مرینت: هر وقت تو بخواهی من امادم. آدرین: پس فردا اماده باش می ایم دنبالت الان هم میریم دو تا بلیط هواپیما میگیرم و ساعت پرواز را بهت می گم فعلا مرینت: باشه عزیزم فعلا و قطع کردم و رفتم وسایلم را جمع کردم نمی دانم چه قدر وقت گذشت که لوکا و کاگامی امدن بالا و گفتند:
مرینت ما می خواهیم یک مدت بریم پیش دایی و یک مدت انجا بمانیم.مرینت:باشه من هم دارم میرم آمریکا زندگی کنم راستی کی پرواز دارید؟؟؟ لوکا :ساعت ۵ صبح مرینت: به ....... که گوشیم زنگ خورد دیدم آدرین است گوشی را برداشتم گفتم سلام آدرین: سلام مرینت فردا ساعت ۲ پرواز داریم ساعت ۱۲ میام دنبالت فعلا خداحافظ . مرینت : خداحافظ. خب ما هم ساعت ۱۲ پرواز داریم. لوکا پس مشکلی نداره🧐🧐 مرینت: نه فقط الان به دایی زنگ می زنم که فردا بیاد فرودگاه دنبالتان. زنگ زدم به عمو و گفتم که فردا لوکا و کاگامی میان چین و اون هم قبول کرد قطع کردم و به لوکا و کاگامی گفتم ساعت چند است؟؟؟؟کاگامی: ساعت۹ شبه . رفتیم پایین و شام خوردیم با هم حرف زدیم تا ساعت ۳ نصفه شب شد لوکا و کاگامیمی خواستن بروند تا دم در رفتن همدیگر را در آغوش گرفتیم
و گریه کردیم😭😭😭 لوکا: خب خواهران محترم با هم دیگه خداحافظی کنید خوبه که با گوشی هم می توانید باهم حرف بزنید اگر نه من باید چی کار می کردم🤦🏻♂️🤦🏻♂️ مرینت: 🤣🤣🤣🤣 راستی پروازتون دیر نشه برید به سلامت سفرتون بی خطر خداحافظ. لوکا و کاگامی : خداحافظ و رفتن. از زبان مرینت من که انقدر خسته بودم گرفتم خوابیدم😴😴😴 از زبان آدرین: زنگ زدم به مرینت و بهد رفتم سمت خانه ماجرا را برای پدر و مادرم تعریف کردم پدرو مادرم هم مخالفتی نکردن م هم رفتم شام خوردم و بعد رفتم داخل اتاقم و وسایلم را جمع کردم ساعت ۲:۳۰ نصفخ شب بود وسایلم را جمع کرده بودم انقدر خسته بودم که نفهمیدم کی خوابم برد😴😴😴 (میریم به ساعت ۱۰ صبح) از زبان آدرین :بیدار شدم رفتم دست و صورتم را شستم و بعد رفتم پایین و صبحانه خوردم و بعد چمدان هایم را برداشتم گذاشتم داخل ماشین ساعت حدود ۱۱ بود از مامان و بابام خدا حافظی
کردم و رفتم سمت خانه مرینت. رسیدم هر چی زنگ زدم در را باز نکرد نگران شدم زنگ زدم به گوشیش. از زبان مرینت: خواب بودم که صدای زنگ گوشیم را شنیدم با خواب آلودگی جواب دادم الو آدرین: مرینت کجایی چرا در خانه را باز نمی کنی؟؟؟؟ مرینت: الان میام در را باز می کنم و قطع کردم رفتم پایین با حالت خواب آلودگی در را باز کردم آدرین: چرا در را باز نمی کنی نگرانت شدن؟؟؟ مرینت خمیازه ای می کشد و می گوید: دیشب دیر خوابیدم الان میام رفتم دست و صورتم را شستم بعد رفتم و به آدرین گفتم صبحانه خورده که اون گفت آره من رفتم داخل اشپزخانه صبحانه خوردم رفتم بالا اماده شدم و چمدان ها را اوردم پایین و آدرین هم گذاشت داخل ماشین ساعت۱۲ بود که راه افتادیم به سمت فرودگاه....
لایک و کامنت فراموش نشه 😙😙 ناظر عزیز لطفا منتشر کن❤
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییییبودسریع پارتبعدوبزار
ممنونم عزیزم
برای اینکه مدرسه ها باز شده دیگه داستان هایم را دیر می گذارم
عزیزم درسته مدرسه ها شروع شدن منم دانش اموزم و میفهمم
ولی یک ساعت هم تو روز استراحت نمیکنی!!؟؟
نیم ساعت هم واسه نوشتن پارت بعد وقت نداری!!؟؟
هفت روز از انتشار پارت قبل گذشته!!
چوننهلایکیمیخورهنهبازدیدی دارمبرایخودمفکرکنممینویسم