
هلو شکلاتام... خب اینم از وزارت اخر داستان... 🥺
بعد از چند دقیقه ازش جدا شدم... تازه متوجه شده بودم چکار کردم... سرم رو انداختم پایین.... +ب... ب.. ببخشید... کنترلم دست خودم نبود😞🤭_اشکالی نداره... شوخی جالبی بود🤗... سرمو بالا گرفتم و باتعجب بهش نگاه کردم 🤯... +من شوخی نکردم... _عه واقعا... خیلی جالب بود😏... +یااااا....مسخره ام میکنی... هی چجوری میتونی احساساتم رو به سُخره بگیری... از اتاق رفت بیرون منم افتادم دنبالش... داشت دور خونه میدویدم که یهو
وایستاد و چرخید به سمتم منم با صورت رفتم تو بغلش.. دماغم رو احساس نمیکردم... فک کنم شکسته بود.... پسره ی احمق.... +یا بینیم شکست این چکاریه.... بدون اینکه چیزی بگه بغلم کرد.... _منم دوست دارم از صمیم قلبم.... لطفا هیچ وقت از پیشم نرو... منم قول میدم کنارت بمونم.... سرم رو بالا گرفتم و نگاش کردم.... +قول میدم 😊... صدای گوشیم از توی اتاق بلند شد.... +من برم ببینم کیه.. _باشه... رفتم توی اتاق شماره عجیبی بود.... +بله بفرمایید *سلام خانم هوانگ ا. ت +بله خودم هستم *از بیمارستان تماس گرفتم... +بیمارستان 😦
*بله متاسفانه پدرتون فوت شدن... +چ... چ... چی.... *لطفا همین الان به بیمارستان «***»بیان +ب... بله چشم..... از اتاق رفتم بیرون _ا.ت چی شد... کی بود ؟؟ +از بیمارستان بود... _بیمارستان+اره گفتن پدرم🥺... _پدرت چی ا. ت...؟؟ چی شده؟؟ 😦+پدرم مرده 😭_چ.. چی.... پس اون دو تا ا*ل*دنگ اونجا چکار میکردن +کی... _صبر کن یه لحظه... گوشیش رو برداشت و با یه نفر تماس گرفت... _بردار دیگه.... 😠... ا. تیز دیگه ای نگفت.... +چرا🥺گفت دوتا نگهبان هاتونم کشته شدن_چی..... ای لعنتی اخر هم کار خودش رو کرد... +کی... تو میدونی کار کی بوده 🥺_اره... کار همون زنه.... فراموشی پدرت هم تقصیر اون بود.... +چجوری اخه🥺_یادته اون روز که انداختت بیرون وقتی که داشتیم به سمت ماشین برمیگشتیم من برگشتم و بهش نگاه کردم لبخندی زد که باعث شد دندون هاش دیده بشه از دندون های نیش بندی که داشت فهمیدم خون آشامه😖+🥺😦🤯... _منم دوتا بادیگارد رو فرستادم مراقب باشن اما دخل اونا رو هم اورده... +🥺ممنونم که تمام تلاشت رو کردی 😭😭😭😭_هی ا. ت گریه نکن اروم باش الان باید بریم بیمارستان؟ +اره... _باشه بیا بریم...
وقتی رسیدیم بیمارستان باعجله وارد شدم .... _ا.ت صبر کن!!.... یه پرستار راهنماییم کرد... پدرم توی یه اتاق روی تخت بود و پارچه سفید روش کشیده شده بود به زور وارد اتاق شدم... خیلی بهم بدی کرده بود اما باز هم دوستش داشتم...+بابا... چرا اون کار رو باهام کردی😭اگه اون کار رو نکرده بودی الان کنار هم بودیم.... بابا من میبخشم ت امیدوارم راحت بخوابی🥺😭😭.... از اتاق بیرون رفتم اما اشک بهم اجازه نمیداد جایی رو درست ببینم که جونگ کوک دستم رو گرفتم _من مراقبتم... نشوندم روی صندلی... برام سخت بود تنها عضوی که از خونواده ام مونده بود رو هم از دست دادم....
...........

یک سال بعد..... در طول سال های گذشته سختی های زیادی کشیدم... خیلی از عزیزانم رو از دست دادم.... اما.... هر بار که زمین خوردم قوی تر شدم مشکلات زندگی باعث شد من در برابر همه چیز بایستم و از شکست خوردنم جلوگیری کنم... حالا هم یکی از بهترین مامور مخفی های سئول هستم البته بعد از همسرم جئون جونگ کوک..... 😊.... پایان.... امید وارم دوست داشته باشین🥰💋
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
واییییییییییی عالیییییییییی بوددددددد👑👑👑😆😆😆💜💜💜💜
عالیی.
آه من مرگ خیلی خوب بود🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰
راستی دونگ مین چی شد؟
آره درسته....فک...فک..کنم مر..ده😔
و همه چی به خوبی و خوشی (البته تقریبا)تمام شددددد😌😃
عالی بود😘😙😘😘😘😘
اولین لایو و اولین کامنت
عالی بود