
هلو اینم از پارت بعد 😘😉لطفا حمایت کنید 😭😭زود زود پارت ها رو میذارم شرطی هم نمیذارم پس شما هم لایک کنید و کامنت بذارید حمایتم کنید.. البته اگه خوشتون میاد از داستانم😔
در اتاق باز شد و یه نفر وارد اتاق شد... موهاش چشمانش رو احاطه کرده بود ماسک هم بقیه صورتش رو... نزدیکم اومد میخواستم تکون بخورم اما اون زنجیر ها اجازه نمیدادن... ماسکش رو برداشت... چییییی... این امکان نداره... اخه این با من چکار داره... ای خدا از دست چه ریونگ خلاص نشده کیر این افتادم اه... _به میبینم خانوم کوچولو اروم اینجا نشسته... *با من چکار داری😡_اوه اوه... عصبانی نشو بهت نمیاد( با لحن خاص و مسخره ای حرف میزنه دیگه خودتون تصور کنید چطوری😅)...*زود بگو با من چکار داری... _هی هی اروم باش با تو کاری ندین تو فقط، یه واسطه ای*واسطه 😐برای چی_خودت کم کم میدونی😏... و اومد سمتم و گفت
_این گوشی تو نیست* یاااا... گوشیم بده چکار گوشیم داری.. _بیا اینم گوشیت اما... *اما چی _به چه ریونگ باید بگی بیاد اینجا*هه فک کردی من بگم میاد_اره... من هم تو مدرسه مثل اون بودم. تو وسیله اش هستی دوست نداره دست کس دیگه ای بیوفتی 😏مجبورم کرد پیام بدم... از زبان چه ریونگ.. نیلا و رمیلی اومدن پیشم.. اخه این دختره کجاست صدای مسیج گوشیم که اومد سریع گوشی رو برداشتم.. +لیاناست &$چییی؟ 😐+گفته توی خطرم... ادرس مکان رو هم داده&این یه تله است... $اره ممکنه تله باشه.. + مهم نیست باید ببینیم سر اون بد بخت چی اومده بلند شید بریم..
تقریبا دو ساعت تو راه بودیم. ... رسیدیم به به خونه تقریبا خراب و به ظاهر متروکه.. + ادرس اینجاست... &وای چه ترسناکه+ خجالت بکشین مثلا پسرا از ما میترسن$اون واسه مدرسه است من واقعا از این جور جاها میترسم... + باشه خودم میرم&صبر کن مطمعنی میخوای بری.. + برید ببینم بابا..... ترسو ها... خودم هم میترسیدم اما نباید جلوی اونا خودم رو میباختم.. قدمهامحکم اما با ترس بر میداشتم... چکمه ها مشکی پاشنه بلند براقم سر و صدا راه انداخته بودن + بیان اااااا... بیان اااااا... کجاااااایییییی..... یه در پیدا کردم سمت رفتم هر چی نزدیک تر میشدم اون بو بیشتر میشد... یه عطر اشنا... چه بوی قشنگی بود انگار همیشه با ین عطر زندگی میکردم.. اه... حس عجیبی داشتم... در رو باز کردم. .. لیانا رو با زنجیر بسته بودن بدون توجه به مردی که کنارش بود رفتم کنارش محکم گرفتمش+ خب دختر تو حالت خوبه ویزیت که نشده... *م.. م.. من خ.. خوبم.. _خوش اومدی.. سرن رو بالا گرفتم همون پسر تازه وارده... +از جونش چی میخوای... ولش کن بذار بره.. _دیدی گفتم براش مهمی😏+اره مهمه که چی... با من کار داشتی اره؟؟... خب میومدی به خودم میگفتی.. _راست میگن خیلی باهوشی...
. +خب حالا چکارم داری؟ 😡_خب.. +اول اینو باز کن بذار بره_شرط داره... + چه شرطی... _میدونی که من درسم خوب نیست😐+خب به من چه _بهم درس بده+ خودت سر کلاس گوش کن.. _نچ... میخوام تو یادم بدی... +به یه شرط... که بقیه بچه ها نفهمن_باشه😏 دست و پای لیانا رو باز کرد و رفتیم بیرون _راستی یه شرط دیگه هم دارم.. +ا.فف باز چی میخوای... _به نفع من تو مدرسه کنار برو..( منظورش اینه که دیگه قلدری نکنه)+غیر ممکنه... 😡_اما تو به من مدیونی... هر وقت شده باید این شرط رو عملی کنی 😏+مدیون؟؟.. _از پدرت بپرس😌👋🏻... عصبانی بودم دستم رو مشت کردم و به سرعت از اونجا رفتم لیانا رو بردیم خونه...( برش زمانی تو خونه)...گوشیم رو پرت کردم رو مبل و خودمم همونجا ولو شدم.. لیانا با ترس جلوم نشست... *چ.. چرا اومدی+توقع داشتی بذارم پیش اون بمونی*ت.. تو.... منو دوست داری...+ببند دهنت رو بالا تو نباشی کی کارام رو انجام میده😒*آ... آها. خ.. خ.. خب پس که این طور.... +پسره ی...چندش.. فک کرده کیه... اوففف... خدا چکار کنم... این دیگه چه بلایی بود سرم اومد 😫... رو کردم به لیانا و گفتم پاشو برو خونه ات مادر و خواهرت نگران نشن... اون هم وسایلش رو برداشت و رفت... نیلا و رمیلی هم فرستادم برن تا یک کم با خودم خلوت کنم...
اخه مگه اون برام چکاری مرده بود که گفت مدیونشم... مگه پدرم چکار کرده... واای دارم کلافه میشم.... فردا صبح... راه افتادم به سمت مدرسه.. تو ملای نشسته بودم... که جین اومد داخل کلاس وای چه وهذه خال بهم زنی داره... اخه دخترا از چیه صورت این شیطان خوششون میاد... هوفففف... معلم اومد سرکلاس... زنگ اول که تموم شد و معلم رفت بیرون حین اومد کنارم و با صدای بلند گفت عصر توی کافه منتظرتم .... و بعد چشمک موزیانه ای زد. .... این چه کاری بود که کرد. .... یواش هم میگفت میشنیدم... همه داشتن با تعجب بهم نگاه میکردن....
نیلا اومد کنارم و گفت.. &این چی میگفت؟ +نمیدونم چی داشت بلغور میکرد پسره ی🤬.. چی فک کرده باخودش... اون میخواد با این کار هاش منو زمین بزنه ولی کوری خونده... 😏... $اما بچه ها بد جوری دارن نگاهت میکنن میفهمی منظورم رو که+اره میدونم تو مغز کثیفشون چی میگذره.. فک کنم امروز زیادی نرم شدم باید یاد اوری کنم که با کی طرفن... بلند شدم و با داد گفتم... +یاااااا.... چه خبرتون زل زدیم به من جمع کنید گم شید بیرون... مگه ادم ندیدین😡... همه بچه ها بیرون رفتن... انچه خواهید خواند توی نتیجه..
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اوجمله 🙂🙂🙂🙂🙂
آجیی چرا پارت بعد رو نمیزاریح بوخودا خعلیح منتظرم.....!
سلام اجی جون
یک کم درگیر درس بودم امشب حتما میذارم
پارتتتتتتتتت بعددددددددددددد
چشم عاجی🥰😘💜✨
از کوک بزاررررررررررررررر
از تهیونگ بزارررررررررررر
:/جو گرفدم
بح خودا میایم شب خوابت گردن آویزت مکنم