
ساعت👈🏻 ٧:٢٠ النا👈🏻يك ديوونه كه سر صب داره داستان طنز مينويسه

اینخنگا خوابن و این یعنی چی؟(وجی:ینی باز می خوای این بدبختارو گوشت مالی بدی)افلین وجی گولم(وجی:)چیه خو من اینارو بیدار نکنم کی بیدار کنه؟مثلا ساعت 7 صبحه ها طیق معمول یک پارچ پر اب کردم ولی اینبار توش ده تا تیکه یخ انداختم تا تو روز اول دانشکاه کلو،الیا و کاگاچشاشون البالو گیلاس نچینه خدارو شکر که تختامون کنار همه ها رفتم بالاسر کلویی .اوخی ببین چه خوابی ام میکنه شرط می بندم داره خواب شاهزاده رویا هاشو میبینه که اومده ببرتش و مایه نفس راحت بکشیم قبل از اینکه پارچو رو سرش خالی کنم دوتا پنبه تو گوشم گذاشتم تا یه وخت خدایی نکرده کر نشم پارچ ابو روش خالی کردم کلویی:جججججججججیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغ (عكس اسلايد كلويي)
چنان جیغی زد که اون دوتا بدبخت از اتاق زدن بیرون و تادم اشپزخونه فرار کردن کلویی:ننااامممرررررددددددچچچچرررااااااا؟داشتم خواب شاهزاده خوش تیپمو می دیدم نهههههههههه من:خوبه خودت میگی خواب بود بعدشم کی میاد تورو بگیره ؟پاشو حاضر شو روز اول دانشگاهو به موقع برسیم شاید شاهزادت اونجا باشه کاگا (كاگامى) و الی (اليا) اومدن تو اتاق و معلوم بود که تازه موضوعو فهمیدند گاکامی :خخخاااععععععکککککک توسرت با این بیدار کردنت الیا:بی حیا سکته ناقص زدم من :اصلا تقصیر منه که شما رو بیدار کردم.د پاشید اماده شید دانشگاه دیر شد سه تاشون یک لحظه بهم نگاه کردن و در یک صدم ثانیه ناپدید شدن
خب من مرینت دوپن چنگم.در15 سالگی پدر و ماردم رو از دست دادم وتنها توی خونه خودمون زندگی می کردم تا اینکه 1 سال بعد با الیا کاگامی وکلویی اشنا شدم که هرکدوم از یک شهر دیگه برای تحصیل به پاریس اومدن و حالا اونا بامن در یک خونه مجردی زندگی می کنن. من یه ماشین شورلت مالیبو قرمز دارم ولی هر چهار تامون ازش استفاده می کنیم.من الان 18 سالمه و امروز روز اول دانشگاهمه خلاصه همه اماده شدن و ساعت 7:45از خونه خارج شدیم وپیش به سوی دانشگاه
*از زبون یه بدبختی* صبح با صدای تق وتوق کیم بیدار شدم به ساعتم یه نگاهی انداختم ساعت6:49 بود. من :کیم الهی تریلی 36 چرخ از روت رد بشه که سر صبخی ادمو اذیت می کنی کیم:ببند بابا پاشو بینم. من:باز تولات شدی ؟ به خدا هیچکی زنت نمیشه ها. کیم :نننشششعععععع
هههیییییعععععع خدایا منو از رو زمین محو کننننن(وجی :چته پاشو حاضر شو برو دانشگا دیگه اه)توچی میگی؟(وجی:من حرمو دوبار تکرار نمی کنم می خواستی بشنویحالا حقته تو خماری بمونی)اصلا برام مهم نیست که چه حرف مفتی زدی(وجی:)اها دفعه اخرت باشه واسه من خط و نشون میکشی هاااااا دیدم هنو نینو و لوکا خواب بودن .هاهاهافکر های شیطانی زد به سرم رفتم بوقمو برداشتم و دم گوش لوکا گرفتم که قدقدکردن کیم شروع شد کیم:چرا تو انقدر کرم داری خب مثل ادم بیدار کنشون
( كجا بوديم 🤔🤔🤔 ) دیدم هنو نینو و لوکا خواب بودن .هاهاهافکر های شیطانی زد به سرم رفتم بوقمو برداشتم و دم گوش لوکا گرفتم که قدقدکردن کیم شروع شد کیم:چرا تو انقدر کرم داری خب مثل ادم بیدار کنشون من :هاهاهاتازه امروز حس کرمم گرفته می خوام تودانشگاه دخترا رو مسخره کنم ودیگه فرصت ندادم که زر زر کنه و تمام نفسو تو سینه ام حبس کردم و محکم تو بوقه فوت کردم که هردوشون سه متر پریدن هوا لوکا :نههههههههههه خوناشاما حمله کردن نینو :ادرین فرااااارررررررر کننننننننننننن
یه دو ثانیه ای داشتم بهشون نگاه می کردم تازه بعد 5 ثانیه حالیشون شد من:پاشید دانشگاه دیر شد ساعت7:30صبحه الکی گفتم که دست بجنبونن.یکم قبلش فکر کردم دیدم تا اینا صبحانه بخورن و اماده بشن و دفتر کتابای گم شده شون رو پیدا کنن 7:30 میشه واسه همین دروغ گفتم.کیم اومد به ساعتی که گفتم اعتراض کنه که با چشم غره من خفه خون گرفت لوک (لوكا) و نین (نينو) مثل کرکس بلند شدند و رفتن صبحانه بخورند
خب من ادرین اگرستم .پدرم 2ساله منو از ایتالیابع پاریس فرستاده که درس بخونم که سال اولم کنکور قبول نشدموالان 19 سالمه .کلاس دوازدهم بودم که با لوکا،نینو و کیم اشنا شدم و باهم دوست شدیم.پدرم اینجا برام یک خونه بزرگ خریده که چهارتایی مجردی توش زندگی می کنیم.من یک بوگاتی شیرون سفید دارم که بچمه.نینو هم یک لامبور گینی مشکی داره ولوکا یه موتور باحال داره . کیمبدختم هیچی نداره ولی بجاش یک دل مهربون داره ****
*از زبان مری* توراه دانشگاه بودیم که یه بوگاتی شیرون سفید دیدیم .من عقب نشسته بودم و کاگامی رانندگی میکرد،الی کنارش و کلویی عقب پیش من. شیشه عقب ماشینه پایین اومد و یه پسر باچشمای سبز و موهای طلایی کله سو از ماشین بیرون اورد.من از قبل شیشم پایین بود . پسره رو به من گفت:ای خوشگل خانم بپا ندزدنت الیا خیلی یواش زمزمه کرد:چه جذابه من:برو بابا کله موزی پسره جوابمو نداد و شیشه اشو داد بالا و ازمون سبقت گرفت ماهم به راه خودمون ادامه دادیم. *** بالاخره به دانشگاه رسیدیم .هر چهار تامون پیاده شدیم و رفتیم تو حیاط دانشگاه .کنارهم وایستاده بودیم و دور و برو نیگا می کردیم که من چشمم خورد به اون کله موزیه و سه پسر دیگه...
قراره شاهده دعواهای خنده داری بین این 8 نفر باشیم وای بحالت اگه نظرندی باى
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اونجا کہ گفتی کیم بدبختم چیزی ندارہ مغزم گفت اون عقلم ندارہ ولی عالی بود
عالی پارت بعد رو بزار منتظرم
میشه منم بیام تو دعوا اینا؟ 🤩 تولوخودااااا🙁💔
عاشق این داستان شدم 😍😂
عالی بود لطفا پارت بعد رو هم بنویس و بزار 😇👏
پارت دو رو ديشب گزاشتم
میسیی😍
عالی بود پارت بعدی من عاشق داستان های طنز و پر هیجانم این داستان از تمام داستان هات قشنگ تره لطفا پارت هارو زودتر بزار
حتما😄
خیلی باحاله ، من طرفدار تمام داستانات هستم ولی این داستانت از بقیه خیلی باحاله تره لطفا سریع تر پارت بعد رو بزار
از اين داستان هر روز يك پارت ميزارم فردا پارت بعد رو ميزارم تا يكم طرفدار داشته باشه