
بچه ها اگه ایده ای دارید برای فیک بعدی بدید😂😁
جونگ کوک داشت سعی میکرد بزنتم کنار ولی من همچنان مقاومت میکردم. من: درد از دست دادن خانواده برام کافی بوده نمیخوام جونگ کوکو از دست بدم. جیمین: ولی تو دیگه منو از دست دادی. من: اره دارم مببینم که چیکار میکنی. تیر بعدی رو یکم بالاتر توی زانوم خالی کرد. این دفعه دردشو حس کردم و جیغ کشیدم. جونگ کوک: بیا کنار. توروخدا ا/ت بیا کنار. منم خانوادم رو از دست دادم نمیخوام تو رو از دست بدم اگه منو دوست داری بیا کنار. جیمین: تو جیمینتو بخاطر یه آشغال کنار زدی منم تو رو کنار میزنم. من: نه نه تو جیمینی نیست که خیلی دوستش داشتم و به بهترین نحو تربیتش کردم و چیزی براش کم نذاشتم. تویه قاتل مجرمی. یه ادم سنگدل که خیلی نامرد و پست شده. تیر بعدی رو بالا تر زد. من: جیمین من روی نوناش اسلحه نمیکشید. اون خیلی مهربون بود و به همه کمک کرد. تیر بعدی رو بالاتر زد توی رونم. من: جیمینی که من بخاطرش توی ۹ سالگی از جونم گذشتم تو نبودی. تیر بعدی رو بالاتر نزدیک به لگنم زد و تیراش تموم شد. داشت دوباره اسلحه رو پر میکرد. من: تو موچی شیرین و کیوت من نیستی تو یه هیولایی که برات کشتن کسی کاری نداره حتی اگه اون شخص ناجی زندگیت باشه. تیر بعدی رو بالاتر توی شکمم زد. (خود نویسنده مونده این دختره چقدر سگ جونه😐)
دیگه جونی توی بدنم نداشتم و چشمام سیاهی میرفت. روی زانوهام فرود اومدم. من: جونگ کوک! بادیگاردا جونگ کوک رو گرفته بودن و اون برای ازادی داشت تلاش میکرد و به سمت من تقلا میکرد و داشت اشک میریخت. من: لطفا بعد از من کاری به جیمین نداشته باش. اون گذشت سرش نشد ولی تو مثل اون نباش. اون بچگی کرد ولی تو بزرگی کن. و تیر آخر رو جایی در یک وجبی قلبم زد و من پخش زمین شدم. من: هرکاری کرده باشی، حتی اگه قاتلم باشی و زندگی که تازه سرپا کردم رو خراب کرده باشی و باعث جدایی عشقم باشی بازم دوستت دارم. و آخرین صحنه هایی که دیدم جونگ کوک بود که با تمام توان داشت داد میزد و گریه میکرد و جیمینی که اشک توی چشماش جمع شده بود و یهو اسلحه از دستش افتاد مثل اینکه تازه به خودش اومده باشه که چیکار کرده و آخرین صدایی که شنیدم داد جونگ کوک و کلمه ی: 《چیکار کردم؟》 از زبون جیمین بود. کم کم نفس هام سرد شدن و به شمارش افتادن. میتونستم خون زیادی رو که ازم رفته بود رو حس کنم. میتونستم درد قلبم رو با درد گلوله ها که هیچ بودن مقایسه و حس کنم. چشمام بسته شدن. (میخواستم همینجا داستانو تموم کنم ولی چون من داستان با پایان غمگین دوست دارم دلیل نمیشه که شما رو هم ناراحت کنم پس یکم ادامش میدم. خیلی خیلی معذرت میخوام اگه نتونستم داستان خوبی رو بنویسم و بازم تاکید میکنم که از اینجا به بعدش ایده ی دختر عمم بوده و خودم ننوشتم) فکر میکردم مردم ولی بعد از مدتی صدای دستگاه های بیمارستان و صدای زجه ها و گریه های جیمین و جونگ کوک رو شنیدم فهمیدم زندم ولی نه توان باز کردن چشمامو داشتم و نه توان حرکت داشتم.
جیمین: اشتباه کردم ا/ت ببخشید ببخشید توروخدا بیدار شو. من کنترلم رو از دست دادم اونی که تو دیدی من نبودم فقط تورو خدا بیدار شو. بزار یه بار دیگه چشماتو ببینم. همونطوری که تو خواستی نوک انگشتم هم به جونگ کوک نخورد فقط بخاطر تو از دستش کتک خوردم ولی اصلا دستم رو روش بلند نکردم. بیدار شو جونگ کوک بیرون منتظرته. اگه من برات اهمیتی ندارم اگه برات مهم نیستم بخاطر جونگ کوک پاشو. یه بار دیگه میخوام صدای خنده هاتو، لمس دستات روی موهام وقتی از شدت غم و ناراحتی به بغل تو پناه اوردم، بوسه هات روی پیشونیم، مهربونی هات رو حس کنم. من باهات چیکار کردم؟ من باهات چیکار کردم؟ مطمئن باش اگه بیدار نشی خودمو میکشم یا دستامو از بیخ قطع میکنم. به خدا قسم که این کار رو میکنم. جونگ کوک خیلی اصرار کرد که بیاد پیشت ولی خواستم اول شخصا خودم باهات حرف بزنم. با اینکه برادر واقعیت نبودم و خیلی اذیتت میکردم قبولم داشتی با اینکه خودت توی سختی بودی کمکم کردی. وقتی بابا شبا مست خونه برمیگشت و میخواست با کمر بند و هرچیزی که میاد دستش منو بزنه تو میپریدی جلوم و مانع از کتک خوردنم میشدی با اینکه درد زیادی رو متحمل میشدی. من الان باید جای تو میبودم من الان باید با مرگ دست و پنجه نرم میکردم و روی تخت بودم. منو ببخش نونا. وقتی چشممو باز کردم و با تصویر صورت خونی و زخمی و گریون جیمین مواجه شدم که سرش پایین بود و داشت زجه میزد. دستم رو توی دستای گرمش حس کردم. اون منو تقریبا کشت و تا مرز مرگ برد ولی من هنوز خیلی دوستش داشتم.
من: هر اتفاقی بیوفته تو بازم همون پسر خله شق و شیطونی میمونی که نونات حاضره از جونش بگذره ولی یه تار مو از سرت کم نشه. سرشو با شتاب و خوشحالی بالا آورد و با لبخندش که باعث حاله شدن چشماش میشد بهم خیره شد و همین یه حرکت کافی بود تا منم تمام توانمو به کار بگیرم و لبخند بزنم. جیمین: منو میبخشی؟ من: اخه مگه من میتونم موچی خوشگلی مثل تو رو نبخشم؟ جیمین: آخه من باعث این شدم که چند روز روی تخت باشی و این همه درد بکشی. من بهت شلیک کردم. من: چند روزززززززززز؟ مگه چند روزه؟ جیمین: زیاد نیست تقریبا ۵ روز. من: ۵ روززززز؟! جیمین: اوهوم. من: عیب نداره بالاخره اشتباه برای آدما لازمه. جیمین: خیلی ساده بخشیدیم! من: چون که گفتی دستت به جونگ کوک نخورده و این خیلی برای من خبر خوشحال کننده ای بود. جیمین:آها بخاطر اون؟ میدونستم اگه کاری بکنم هیچ وقت منو نمیبخشی و فقط بخاطر اون بود. من: کی گفته؟!در هر صورت من خیلی دوستت دارم. جیمین: باشه. من: صورتت چی شده؟ و به زور دستم رو روی صورتش گذاشتم. جیمین: شاهکار طوفه ی نَتَنزِه. من: منظورت کوکه؟ جیمین: پس کی میتونه باشه؟ من: بزار خوب بشم حسابشو میرسم. جیمین: هنوزم مثل قبلا رفتار میکنی. موقعی که وقتی اذیتم میکردن تو میزدیشون. من: راستی کوک کجاست؟ جیمین: به کلی یادم رفت، بیرونه داره زار میزنه. من: بهش بگو بیاد تو ولی نگو به هوش اومدم. میخوام سوپرایزش کنم. جیمین: باشه
و رفت بیرون و منم چشمامو بستم تا تظاهر به بیهوش بودن بکنم. جونگ کوک: اگه ا/ت به هوش نیاد دنیا رو برات جهنم میکنم. جیمین: چقدر آخه این حرفو تکرار میکنی؟ خودمم ناراحتم. حس کردم که یکی اومد و کنارم نشست. میتونستم حس کنم که جونگ کوکه. چشمامو باز کردم که جونگ کوک رو در حالی که سرش پایین بود دیدم. دستمو بلند کردم و گوششو گرفت. من: حالا دست رو جیمین بلند میکنی ها؟ وقتی سرشو بالا آورد قشنگ ذوق و برق تو چشماشو دیدم. جونگ کوک: بالاخره بیدار شدی! وای خدایا مرسی. و شروع کرد به گریه کردن از روی خوشحالی. من: اشک تمساح نریز. جونگ کوک: اصلا من چماق میارم تو با اون بزن تو سرم فقط مرسی که بیدار شدی. گوششو ول کردم و خندیدم. جونگ کوک: خیلی خوشحالم که خندتو دوباره میبینم. من: منم خوشحالم که خندمو یک بار دیگه حس میکنم. شخصی که به نظر دکتر بود اومد تو. +بیاید بیرون بزارید بیمار استراحت کنه. *چند ماه بعد* زندگیمون به خوبی و خوشی میگذشت. کوک و جیمین بعضی موقع ها باهم دعوا میکردن و جونگ کوک به هزار بدبختی تبرعه شد. میگن عشق بهای سنگینی داره و بهای عشق من با یه قاتل این بود
و تامام😐 بازم معذرت میخوام اگه نتونستم خیلی خوب براتون بنویسمش🙏🏻🙏🏻
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی قشنگ لود
عاااالی بود🤤از کجا اومدی؟ 😐اخه چقدر استعداد😐(منظورم اینه که خییییییلی خوب بود💝❤)
اجیم میشی😭
بل💖😹
از عالی عالی تر بود
خیلی احساسی کردی موندم چرا برای یه رمان دارم گریه میکنم
ولی عالی بود
جونگ کوک جیمینو کتک زده😐
(خود نویسنده مونده این دختره چقدر سگ جونه😐)
پارت اخر هم فیلم هندی شد وهم یه مقدار طنز😂👌🏻🤣
عالی بود من تابحال دو نفر رو دیده بودم اینقدر خوب رمان بنویسن یکیش خودت یکی دیگه عاجی نیلوفر جونم که رمان توی تستچی میزاره
عالی بود
عررررررر چقدرررر خفن و خوب بود
عالییییییییییییییییییی بود
وااای مادررر چ قیشنگگگ بود
عرررررر
من بودم جیمین ب هف روش سامورایی کتک میزدم
دختررو مث ابکش گلوله بارون کرد
حالا هرچ😂👌
خیلی عالیییی افریننن
بچا رمان منم بخونین هققق