
خب اینم از پارت سه
ا\ت:وقتی رسیدم از خستگی همگی رفتیم و خوابیدیم صبح زود بیدار شدم خلاصه کار ما خسته کننده است بلد شدم،سلام خانم چانگ.چانگ:سلام دخترم.ا\ت:خوبین جو کجاست.چانگ:ممنونم همینجاست،جو بیا خواهرت می خواد ببیندت.جو:سلام.{نکته من بچگونه نمی نویسم اینجا جو چهار سالشه}ا\ت:سلام عزیزم خوبی{بقلش کرد}.جو:دلم برات تنگ شده بود.ا\ت:منم همینطور عشقم می دونستی دلم برات تنگ شده بود دلم برا چشات برای گفتن خواهر من جز تو کسی رو ندارم.{از بقلش اومد بیرون}جو:خواهر من و خاله چانگ هی وقتی رفتیم خیلی بهمون خوش گذشت{نکته ا\ت جا چانگ هیه و چانگ هی مثلا بازنشست شده و برای ملاقات ا\ت اومدن}ا\ت:خوش به حالتون.چانگ:ا\ت،جو من رفتم خداحافظ{جو اومده پیش ا\ت بمونه}ا\ت:خدافظ.جو:خدافظ خاله.ا\ت:بریم؟.جو:بریم.پرش زمانی"ا\ت:غذاتو خوردی جو.جو:اره.ا\ت:خب من رفتم تو برو پیش دوستت.جو:باشه خدافظ.ا\ت:خداحافظ عشقم،اه بازم کار ها درست می بینم اون فرمانده اینجا چیکار میکنه خواستم برم که.
فرمانده:ا\ت ا\ت.ا\ت:رومو برگردوندم،بله کاری دارید؟.فرمانده:اره خواستم بگم که تو باید بری برای امپراطور خدمت کنی.ا\ت:چی؟ چرا من این همه خدمتکار.فرمانده:خب تو از همه اطمینان بیشتری داری امپراطور جانگ هی به خاطر مرگ پدرش به دست خدمتکاراش به کسی اطمینان نداره من ترو معرفی کردم .ا\ت:هااا خب من........باشه فقط به خاطر تو.فرمانده:ممنونم ا\ت بیا بریم تو قصر ترو به امپراطور نشون بدم.ا\ت:هوف باشه، پرش زمانی"فرمانده:اجازه ی ورود میدید.جانگ هی:بیا تو،خب چی شد .فرمانده:خدمتکاری که گفته بودم رو اوردم .فرمانده:ا\ت بیا.{ا\ت وارد می شود}، ذهن جانگ هی:این این دختره همونی که پدرم چن سال پیش اون رو خدمتکار کرد،فلش بک"جانگ هی:می خواستم برم پیش پدرم که دختری رو دیدم گریه میکرد می گفت پدرش رو پدرم کشته بعدش پدرم گفت باید خدمتکار بشه من داشتم می شنیدم پشت دیوار بودم هوف دلم براش سوخت پدرم یعنی اینقدر بی رحمه نمی زارم من رو هم اینجری کنه،پایان فلش بک".فرمانده:امپراطور امپراطور.جانگ هی:بله هام عه بیا اینجا ا\ت.ا\ت:بله اومدم .جانگ هی:از همین حالا کارت شروع میشه برو غذام رو بیار.ا\ت:بله رفتم.جانگ هی :می تونی بری.فرمانده:بله من رفتم.
ا/ت:هوف خدا فکر کنم باید نیم کیلو دیگه وزن کم کنم ،ببخشید ببخشید غذای امپراطور آمادس. آشپز:بله امادس بیا ببرش.ا/ت:ممنون،امپراطور غذاتون رو آوردم. جانگ هی :بیا تو.ا/ت:بفرمایید. جانگ هی:بخور.ا/ت:بله؟.جانگ هی:میگم بخور فقط باید خودت رو ثابت کنی که می تونم بهت اعتماد کنم یا نه.ا/ت:چشم،ی کوچولو از غذا ها رو خودم می دونستم برای چی امپراطور گفت بخور برای اینکه توش سم هست یانه،خورشت رو که خواستم بخورم نک چاپستیک رو که خورشتیش کردم رو به نک زبونم زدم که فهمیدم سمیه چون مزه کومپ میداد{اینو خودم ساختم}حالم داشت بهم می خورد بدون حرفی از کاخ اومدم بیرون بعد رفتم دوباره تو کاخ.ا/ت:ببخشید خورشت سمی بود از سم های قوی.جانگ هی:اشکال نداره ولی تو تو از کجا فهمیدی سمیه.ا/ت:خب این سم مزه کومپ میده کاملا معلوم بود که آغشته ار سمه .جانگ هی:عا پس اینطور فرمانده{باداد}فرمانده:بله قربان .جانگ هی:کسی که این غذا رو درست کرده رو بگو بیاد زود.فرمانده:چشم،آوردم. آشپز:من رو برای چی آوردید.جانگ هی :پس تو بود که تو غذای من سم ریختی.
آشپز:نه من اینکار رو نکردم.جانگ هی:عههه پس اینطور بیا همه ی این غذا هارو بخور.آشپز:چی؟.جانگ هی:زووددد.آشپز:ب..ب..باشه{بعد از اینکه غذا هارو با استرس خورد خون بالا آورد.}جانگ هی:پس تو اینکار رو نکردی، تنها راه اینه که بمیری.ا/ت:عالیجنا..جانگ هی:هیچی نگو{بعد رفت از کاخ بیرون.فرمانده خطاب به آشپز:اگه سم نمی ریختی الان نمی مردی بیاین ببیریدش دفنش کنید.فرمانده:برو پیش امپراطور.ا/ت:چی من من برای چی من ی خدمتکار سادم. فرمانده:ا/ت اون کسی رو نداره می فهمی حداقل تو می تونی آرومش کنی اون به کسی احتیاج داره که همدردش باشه مثل تو تو هم مثل اون پدر از دست دادی باید حالش رو بفهمی.ا/ت:اما پدر اون..فرمانده:میدونم میدونم ولی اون که نکشته اون رو تاحالا کسی درک نکرده من همچی رو میدونم پس برو.ا/ت:هی باشه .
چند دقیقه بعد"،ا/ت:امپراطور.جانگ هی:تو چرا اومدی.ا/ت:اممم خوب فرمانده گفت بیام.جانگ هی:هیچ خدمتکاری پاش به اینجا نخورده.ا/ت:من اومدم که آرومت کنم لطفا بزار بیام تو.جانگ هی:نمی خوام نمی خوام تاحالا کسی منو نتونسته آروم کنه می فهمی هیچکس از من خوشش نمیاد شاید الان تو از من بدت میاد ولی داری به زور می خوای آرومم کنی بعضی ها هستن الان که نمی خوان من امپراطور باشم همین آشپزه می خواست من رو بکشه من شاید به نظر بد اخلاق بیام ولی....ا/ت: میدونم{ا/ت مثل فیلما نشسته تکیه داده به دیوار}میدونم ولی من از تو بدم نمیاد می دونم چقدر سختی کشیدی .جانگ هی:اصلا باورم نمیشه دارم با تو درد و دل می کنم ولی تو کامل نمی دونی من چی کشیدم من عاشق ی نفر بودم قبل از اینکه امپراطور بشم اما اون ولم کرد.ا/ت:گریه نکن میدونی چرا میگم درکت می کنم چون من هم پدر از دست دادم همه کسم رو حتی مادرم ..من نمی خواستم خدمتکار بشم با اینکه فقیر بودم کلی آرزو داشتم شاید الان هم فقط برام شدن ی توهم،ولی من همه ی اینا رو تحمل کردم ،بدون اینکه توجه کنم خدمتکارم در رو باز کردم و رفتم تو
خب اینم از پارت ۳ امیدوارم خوشتون اومده باشه بای
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود❤❤❤❤❤ لطفا زود تر پارت بعد رو بزار لطفا 🙀🙀🙀🙀🙀
موفق باشی
سعی میکنم ممنون
❤❤❤❤❤
پارت بعد رو گذاشتم 🙂😍
مرسی ❤❤❤❤❤❤❤❤❤😉😉😉😉