رمان:༺ཌ༈MAFIA༈ད༻

بنر :)

part1 .................. MAFIA" مرد من کسی که دوسش دارم عاشقشم میتونم هرکاری براش بکنم تابدستش بیارم الان این کلتو گذاشته روی سر من ومیخاد منوبکشه باچشمای خیس بهش نگاه کردم چندین باربهش گفته بودم که حاضرم براش کارمو بذارم کنارعوض شم اما اون فرق داشت دستشو روی ماشه فشاردادو.... وایستین بهتره سه سال بریم عقب تاداستانو باهم ازاولش بشنویم.

وقتی که بچه بودم پدرم کشته شداما هیچ وقت نفهمیدم کی کشتش عموی من توکار ساخت وفروش ال*کل بوداینو به پدرم پیشنهادداده بود اما اون قبول نکرد وگفت که این کارخوبی نیست ومردمو به کشتن میده اماعموی من فقط به فکرپول بود ن چیزدیگه ای.دوازده سالم یود که پدرموکشتن چند ماه بعدازمردنش عموم بمن کارشو یاد داد ومن فهمیدم که این بهترن کاره پدرم نباید مخالفت میکردباتمام وجودم کارویادم گرفتم وتوی چهارده سالگیم یه قرارپنجاه میلیاردی بستم که عموم فهمید من بهترینم.

عموم یه پسرداره که اسمش جیمینه که ازمن پنج سال بزرگتره.جیمین اصلابه کارپدرش علاقه نداره وازاون دوری میکنه وهمش منونصیحت میکنه بیست سال داشتم که عموم فوت کرد.والان من بیست ودوسالمه وبزرگترین صنعت الکل سازی درکل جهانو دارم وهیچ کس جرات چپ نگاه کردن به من وکارمو نداره. اسم من ویته!

باخشونت توی چشماش نگاه کردم مردی چهل ساله باهیکلی درشت که ده ساله داره برام کارمیکنه جلوی من میلرزید وترسیده بود. سرشو انداخته بود پایین وروی دوزانوش نشستع بود وبه حالت التماس دستاشو بالاگرفته بود. باصدای من سرشواوردبالاوبهم نگاه کرد. جرات نداشت توی چشمام نگاه کنه. کسی که سردسته ادمای من بود لیم! ویت: گمشوبیرون لیم درحالی که صداش میلرزید: خانم ببخشید خواهش میکنم ایندفعه ازمن بگذرین چشماموبستم وشمارش معکوس روشروع کردم سه..، دو..، یک..، چشماموبازکردم ودیدم نیست نفس عمیقی کشیدم ونشستم روی صندلی. چرااینا اینطوری شدن لیم کسی کع توی ده سال عمرش هیچ اشتباهی نداشته امااین بار ازاون بازجویی شده!

نمیدونم چیکارباید بااینابکنم. باصدای در پیله چشماموازهم بازکردم وبه روبع روم خیره شدم. جیمین بود. اومد توودست به سینه جلوم ایستاد. بین خودمون باشه بااین استایلی که الان زده چه دست به سینه بهش میاد. ستش کلامشکی بود Woooow. ویت: بشین جیمین: سلام ویت: چیشده اتفاقی افتاده؟ جیمین: ن باید حتمااتفاقی بیوفته که من بیام توروببینم؟ ویت: نمیدونم چخبرا جیمین: هیچی همه چی خوبه تااین جمله روگفت متوجه شدم که یه اتفاقی افتاده. ویت: بازچی شده؟ جیمین:......