سلــام.👋🏻 بازم اومدم با یه پارت جدید.😃 این داستان: تولد احساس جدید...❤🔥
از زبان ا.ت: رو تختم خوابیده بودم که مثل همیشه با صدای جین بیدار شدم.🥱 رفتم سر و صورتم رو شستم و رفتم آشپزخونه تا به جین کمک کنم ظرفها رو آماده کنه... کوک اومد آشپزخونه و به من و جین کمک میکرد. کوک:ا.ت تو برو بشین بقیه کارا با من😇 یهو تهیونگ از اونور ظاهر شد. تهیونگ:کوک، این کارت خیلی بی سابقست.😐 کوک:بالاخره باید از یه جا خونه داری رو یاد بگیرم دیگه.😌 نامجون:بچهها،میایید بریم یه کاکتوس بگیریم؟ تو کتاب خوندم که نسبت به بقیه گیاهها کمتر آب میخواد.😃 جیهوپ:بیایید سرمیز اینقدر حرف نزنید.😕 شوگا:من امروز باید برم جایی کار دارم.🙂 جین:عجیبه!کجا چیکار داری؟🤨 شوگا:امروز %50 تخفیف دارن!😌 ا.ت:برای چی؟😃 شوگا:تخت گرم و نرم و همه کاره ی...!😄 تهیونگ:میشه یه بارم که شده به فکر خواب نباشی؟😐
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
17 لایک
عالی بووود💜😐👌💌