
😍 😏 😍 😏 😍 😏 😍 😏 😍
وقتی رسیدیم جلوی در خونه چیز عجیبی دیدم به تعجب به بیرون نگاه میکردم که اون مرد ازم پرسید_چیزی شده؟؟ +نه.. یعنی اره... اینا وسایل منن_پس جلوی در چکار میکنن😅+نمیدونم😢 رفتم سمت در و زنگ در رو زدم.... بعد از چند بار زدن زنگ در... در باز شد و یه خانوم اومد جلوی در..... £بله بفرمایید+سلام ... ببخشید شما؟؟ £نو اومدی جلو ی در خونه من بعد از من میپرسی کیم.. خودت کی هستی؟؟ 😏+من دختر صاحبخونه خونه ام اقای هوانگ 😌£ببخشید اما صاحب این خونه منم و یادم نمیاد دختری داشته باشم😏+یعنی چی اینجا خونه پدرم هست😠~عزیزم چیزی شده؟؟ £اره یه دختره اومده میگه دختر صاحب خونه ام 😅😅😅~مگه ما دختر داریم 🤔🤔🤔£منم همین رو میگم ولی باور نمیکنه😅😅 یه دفعه یه مرد اومد جلوی در پدرم بود 😢😢+بابا😢~ببخشید من شما رو به جا نمیارم 🤔🤔+بابا چی میگی یعنی چی که من رو نمیشناسی🥺£هی دختر جون ما تو رو نمیشناسیم حال هم از اینجا برو +با بابام چکار کردی😟😠 چرا وسایل من رو گذاشتی بیرون چه بلایی سر زندگی ما اوردی£ببین کوچولو اینجا مال منه و من هم تو رو نمیشناسم این وسایل هم تو خونه اضافی بود گذاشتم بیرون اگه به دردت میخورن میتونی برداری شون😏😏 و با دستش منو به عقب هول داد
(از زبان جونگ کوک) رسوندمش خونه اما دیدم بهت زده داره بیرون رو نگاه ازش که پرسیدم چی شده گفت وسایلم بیرونه پیاده که شده یک کم جلو رفتم که ماشینم تو دید نباشه و از اونجا حواسم بود که سالم بره خونه چون ممکن بود نقشه ای داشته باشن و بخوان پاپوش درست کنن برامون..... بعد از چند دقیقه دیدم یه نفر داره هولش میده سریع پیاده شدم و رفتم سمتش که ببینم چه خبره....... (از زبان ا. ت) بعد رو کردم به اون خانوم و گفتم+من بالاخره میفهمم که با زندگی منو پدرم چکار کردی😠£تو هیچکار نمیتونی انجام بدی 😌😏+چرا میتونم 😠£دختره ی زبون دراز... دستش رو اورد بالا که بزنه اما نزد من روم رو چرخونده بودم چشمام رو بسته بودم بعد که نگاه کردم متوجه شدم اون مرد دستش رو محکم گرفته بود£ولم کن مردیکه😠_ولت نکنم چی😏£میگم ولم کن😠_چرا میخواستی این دختر رو بزنی 😒£به تو ربطی نداره تو مگه چکارشی_مهم نیست که من چکار شم مهم اینکه الان این دختر رو باید سالم تحویل پدرش بدم و نه تنها تو بلکه هیچ کس دیگه ای حق نداره به این دختر اسیب برسونه... بعد طور دستش رو رها کرد که پرت شد روی زمین.... اشک هام جاری شده بود از اونجا دور شدم...
از زبان جونگ کوک) متوجه شدم صدای گریه میاد دستم خانم رها کردم و به سمت صدا برگشتم اون دختره بود داشت با گریه از آنجا دور میشد رفتم دنبالش دستشو گرفتم و بردمش سمت ماشین سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم با گریه بهم گفت +کجا داریم میریم؟؟_خونه من +من اونجا نمیام_ چرا🤔+ تو بودی میتونستی همراه یه خلافکار بری خونش 🤔؟؟_من اونجوری که فکر میکنی نیستم....آآآآ ....اسمت چی بود ؟؟🤔 +ا.ت_ خوب ا.ت...ببین یه راهی هست که بهت ثابت کنم من خلافکار نیستم...اما اول باید بگی میتونم بهت اعتماد کنم؟؟؟؟ +اومممم ...آره_ خوب باشه ببین .....حالا حرفم رو باور کردی؟؟+آ....آره ....اما ی....یعنی تو ؟؟_بله...اما بین خودمون باشه ..😉این یه رازه😉 +راستی ...اسم جونگ کوکه؟؟روی کارت اینو نوشته بود 🤔🤔_بله درسته....به خونه که رسیدیم از ماشین پیاده شدیم بردمش داخل خونه
_اینجا خونه منه میتونی راحت باشی من اصولاً زیاد خونه نمیام و بیشتر سر کارم هستم چند تا لباس دخترانه داخل کمد هست می تونید از اون استفاده کنید البته اگه نخواستی کارت رو بگیر و برو باهاش خرید کن هرچی لازم داشتی بخر نگران هیچی نباش....+لباس دخترونه مال کی هستن🤔_ خوب مال خواهرم ..😞+خواهرت مگه تو خواهر داری؟؟اینجا زندگی میکنه ؟؟_خوب نه خواهرم سالهاست که از پیشم رفته😞 به خاطر خواهرمه که دارم بهت کمک می کنم 😞😞+به خاطر خواهرت ؟؟چرا؟؟_چون تو خیلی شبیه خواهرم هستی...+میتونم بپرسم چه اتفاقی برای خواهرت افتاده ؟؟_خوب این داستان به ۱۵ سال پیش برمیگرده....
اونطور که میدونم من و خواهر دوقلوم توی یک خانواده فقیر به دنیا اومدیم پدر و مادرم چون فکر می کردند نمی تونن از پس بزرگ کردن ما بر بیان ما را به یک خانواده خیلی پولدار که بچه دار نمی شدند سپردن بعد از ۱۴ سال اون خانواده صاحب یک دختر شدند بعد از گذشت چند سال که اون دختر بزرگتر شد به خاطر حسادت بعد خواهرم رو به پدر و مادرش می گفت اون هر روز و هر شب اون حرف های بد و تهمتها رو به مادر پدرش میگفت انقدر این کار را ادامه داد که وقتی خواهرم ۱۸ سالش شد اونا از خونه بیرون انداختنش من هم گفتم هر جا که خواهرم باشه من هم همونجام اونا هم با تمام بی رحمی من و خواهرم رو از خونه بیرون کردن من و خواهرم برای داشتن غذا توی خیابون ها دستفروشی می کردیم اما یک بار خواهرم داشت از خیابون رد میشد که یه ماشین با سرعت بهش زد و در رفت متاسفانه خواهرم از دنیا رفت و من برای همیشه تنها موندم تا خیلی شبیه خواهرم هستی حتی رفتارهایی که باهات شده من نتونستم از خواهرم به درستی مراقبت کنم اما حالا که تو رو پیدا کردم مثل خواهر کوچکترم ازت مراقبت می کنم پس نگران هیچی نباش( از زبان ا.ت )داستان زندگیش رو برام تعریف کرد خیلی دلم براش سوخت بعد از گفتن اون داستان ازم خداحافظی کرد و رفت
رفتم تا توی خونه یه سر بزنم (یک ساعت) بعد تمام خونه رو گشتم اتاقاش خیلی ساده بودند یکی از اتاقش حتی خالی خالی بود توی یکی از اتاق ها یه تخت و کمد دیواری بود همانطور که گفته بود داخل کمد چند دست لباس دخترانه بود اما از اینکه لباس های یه مرده رو بپوشم حس خوبی نداشتم توی یخچال هیچی نبود آخه این بشر چطوری زندگی میکنه😅 ولی ....راستی گفت زیاد خونه نمیاد اما من که از این به بعد این جام تا زمانی که هستم باید چیزی برای خوردن داشته باشم پس بهتره برم خرید.....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعد 😙😙 لطفااااااا
پارت بعد پلیز•-•
یس یس بعدی
عالی بود🤩 لطفا تست بعدی رو زودتر بزار👍
عالییییییییییی💋💋
ععالی عالی عالی عالی
خیلی قشنگه داستانت
منظور کوک از اینکه خلافکار نیست
یعنی اینکه پلیسه؟
عالی بود لطفا پارت بعد.راستی دختری؟
عالیییی
عالی بود