
ادرین:مرینت هنوز تو بغلم بود گریه میکرد اروم نمیشد بهش گفتم پس اون بی نهایتا که کف دستم میکشیدی برای همین بود نه؟ مرینت:اره تو چی؟؟ ادرین: من چی؟؟ مرینت:عشق من یک طرفه هست یا متقابل؟ ادرین :م.تق..ابل مرینت:سرمو اوردم بالا و گفتم جدی ؟؟؟؟ ادرین:اوهوم از همون موقعی که پریدم تو اب نجاتت دادم شروع شد مرینت:چرا بهم نگفتی؟ ادرین:میدونی که از لحاظ طبقات اجتماعی من خیلی ازت پایین ترم سعی کردم عاشقت نشم ولی شدم پدرو مادرمم از علاقم بهت خبر دارن اونا هم جلو منو میگیرن رابطه منو تو منطقی نیس😞
مرینت:عشق منطق نمیشناسه ادرین:😞😞مرینت: پدر و مادر منم ازدواجشون همین مشکلو داشته ولی پدرم اعتقاد نداشته منم میخوام راهه پدرمو برم چون وقتی عشقمون از ته قلبمونه دیگه چیز دیگه ای مهم نیس ادرین: واقعا؟؟ یعنی مشکلی نداری؟؟؟ مرینت:نه😊 ادرین:رفتم بغلش کردم گفتم اگه میدونستم اینجور ادمی هستی زود تر بهت حسمو میگفتم (اینا تو کشتی تو بغل هم هستن که تام از راه میرسه)تام:مرینت؟؟؟ مرینت: صدای بابامو شنیدم سریع از بغل ادرین در اومدم بابا؟؟؟ تو اینجا چیکار میکنی ؟ تام:نگرانت شدم اومدم دنبالت(یه نگاه به ادرین میندازه)تام: مرینت دوست پسرته؟؟؟
مرینت:اره تام:اسمت چیه؟؟؟(به ادرین نگاه میکنه)ادرین:اسم من ادرینه تام: چه جوری با دختر من اشنا شدی؟؟ ادرین:اینجا محل کار منه مرینت یه روز اومد اینجا و من دیدمش تام:کار میکنی؟؟ ادرین:هم کار میکنم هم درس میخونم مرینت:اقا رتبه اوله😉 ادرین:😅 تام:😊..........(خونه مرینت)ادوارد:مرینت تا اسم ازدواج با من اومد عصبی شد رفت بیرون بعد از رفتن مرینت تو خونه بحث شد یک ساعت گذشت ولی نیومد تام رفت دنبالش دیگه اخرای شب بود ما هم میخواستیم بریم خونه خودمون.......(در حال حرکت سمت خونه خودشون)ادوارد:داشتیم میرفتیم خونه خودمون که از پنجره ماشین تامو دیدم دقت که کردم دیدم مرینتم هست و تو بغل یه پسره هست یعنی چیییییی😠😠😠
(همون موقعی که ادوارد داره از خیابون رد میشه و مرینت و ادرینو میبینه)تام:ببینم شما ها همو دوست دارین؟؟ مرینت:منکه اره😊 ادرین:(قرمز شده و سرشو انداخته پایین)تام:خب پس معلوم شد😂 مرینت و ادرین:😂😂😂 تام:با هم باشین منم پشتتونم مرینت:جدی میگی😃😃 تام:بله مرینت:وایییییی ممنونم و از خوشحالی زیاد پریدم بغل ادرین که میخواست بیوفته😅(همین لحظه ای که مرینت بغل ادرینه ادوارد میبینشون)............ادوارد:اگه مرینت با این پسره رابطه داشته باشه چی😬😬(عمه و عمو ی مرینت ندیدنشون)ادوارد: نمیذارم با هم باشن😠
(فردا صبح)(خونه مرینت)تام:سابین؟ سابین: بله؟ تام:تا مرینت خوابه میخوام یه چیزی بهت بگم دخترمون عاشق شده سابین:طرف کی هست؟ تام:اسمش ادرینه و الان مرینت تو شرایط ازدواجی ما قرار گرفته ولی شرایطش بدتر از ماعه چون برای ما کسی نبود که از هم جدامون کنه ولی برای عشق مرینت وجود داره ادوارد و الکساندر سابین: چیکار میخوای بکنی؟؟ تام:الکساندر بهونه ازدواج مرینت و ادواردو وارث بودن شرکت کرده میخوام یه کاری کنم که این بهونه از دستش بره الکساندر شاید زرنگ باشه ولی باهوش نیس خیلیم پول دوسته سابین:فک کنم فهمیدم میخوای چیکار کنی😏تام:😁😁😁
(خونه ادرین)از زبان ادرین:صبح شده بود همه بیدار بودن رفتم پیش بابام کارش داشتم بابا؟؟ گابریل: بله؟ ادرین: دیشب بابای مرینت رابطه منو مرینتو فهمید گابریل: حتما نذاشت که با هم باشین اره؟ ادرین: نه اتفاقا اجازه داد گابریل:😳😳😳من از همه شنیده بودم خیلی مغرور و لجبازه اونوقت الان گذاشته با هم باشین ادرین:نه اینجوری که شما میگین نبود خیلی ارومو مهربون بود گابریل: خیله خب منم مشکلی ندارم ادرین:پس چرا قبلا داشتین مخالفت میکردین؟؟؟ گابریل:چون فک میکردم اینم مثله همه پولدارا اجازه نده که دخترش با هر کسی بگرده و تو اسبیب ببینی به خاطر همین نمیذاشتم ادرین: اهان خب یه چیز دیگه رفتار دیشب من مناسب نبود ببخشید مرینت مهمون داشته بود که نیومده بود گابریل: اشکال نداره😊 دانشگات دیر نشه.............تام:زنگ زدم به الکساندر گفتم بره شرکت کارش دارم میخوام نقشمو عملی کنم......
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
تو غلط میکنی نمیزاری باهم باشن
عوضی دختر باز
پارت بعدی چیشد
عالی بود من فقط عاشق داستان های توام فقط من یک پیشنهاد برات دارم بزار این داستانت هم تموم بشه بهت میگم پارت بعد دو ززززززززوووووووددددددد بزار من بیست و چهار ساعته تو پروفایل توام 😂😂😂😂😂😂💕💕💕💕💕💋💋💋💋
عالی بود 👏🌹
آجی میشی؟ من مهرنوشم 13 سالمه از مشهد 😊
چرا بعدی نمیاد؟😢😢 قدرت عشق رو زود تر بزار دیگه دلمون آب شد😢😭😭😭😭
قدرت عشق گذاشتم منتشر نمیشه
عالیه
یاع
یاع
یاع
یاع
یاع
یاع
یاع
یاع
عالی بود پارت بعد رو سری بزار اجی❤❤❤❤😘
ابجی جونم چرا 2روزه تست ها کم مینویسی
مثل قبلا نیست؟؟؟؟؟؟
یکم سرم شلوغه
عالی بود عاجیییییی
عالییییی بودددد😊💞