
🥺🖤🥺🖤🥺🖤🥺🖤🥺🖤🥺🖤🥺🖤
بعد از چند ساعت دوباره در اتاق بازرگانی شد و همون مرد اومد داخل اما با یه تفاوت... گوشی دستش بود انگار با کسی تماس گرفته بود (علامت جونگ کوک_علامت ا/ت +علامت پدر ا/ت~) _اقای هوانگ دخترتون پیش ماست😈 ~ چی دارید میگید شما کی هستید دختر من دست شما چکار میکنه _اوه اقای هوانگ ما مواظب دخترتون هستیم😏 برای ازادی دخترتون شرط داره😎 ~شرط چه شرطی... اصلا من از کجا بدونم شما راست میگید😠 _خیلی خب دختر جون حرف بزن بابات صداتو بشنوه . از شدت ناراحتی بغض گلوم رو گرفته بود و باصدای گرفته ام گفتم +بابایی یه ماری کن من نمیتونم اینجا دووم بیارم لطفا کمکم کن _دیدی دروغ نگفتم ~ای پست فطرت 😤 با دخترم چکار دارین ازم چی میخواین _اها این شد حرف حساب 😈 باید بدهیت رو بدی😏 ~بدهی😳 من بدهی ندارم نامجو همه چیز رو مدیریت میکرد و نمیذاشت هیچ بدهی داشته باشیم ∆به خود من بدهی کاری اقای هوانگ 😏 ~نا.... نامجو😵 ∆خوشم نمیاد کسی منو با اسم صدا کنه😈 ~من به تو بدهی ندارم ∆چرا داری تمام پول هایی که بهت دادم رو بهم پس بده😏 ~چی..... اما... ∆اما چی من فقط حساب دارت بودم.... چند وقتی هم توی خونه ات خدمتکار بودم.... الان هم پول هایی که بهت قرض دادم و میخوام... ~اون همه پول رو من از کجا بیارم ∆اینو دیگه باید از خودت بپرسی اون وقتی که ازم پول میگرفتی باید به فکر پس دادنش هم بودی ~باشه من پولتون رو پس میدم ولی اگه یه تار مو از دخترم کم بشه.... خودتون میدونید تماس رو قطع کرد و از اتاق بیرون رفتن
یعنی پدرم چطوری میخواد اون همه پول رو به اینا بده😢 عجب ادمای سنگ پلی هستن😠اما تقصیر پدرم هست راستی اون خانم گفت من فقط حساب دارت بودم یعنی اون با پدرم ازواج نکرده بود😵اه چقدر پیچده شد هوفففف خدا کنه پدرم زود من رو از این مخمصه نجات بده تو همین فکرا بودم که صدای باز شدن در رشته افکارم رو پاره کرد _بیا اینم غذات +نمیخورم😒_باید بخوری ما به پدرت قول دادیم دخترش رو سالم پس بدیم😏 +تو بودی توی یه همچین شرایطی غذا از گلوت پایین میرفت😠 _مگه چه شرایطی هست 🤔 تو اینجا مهمون مایی😈 +هه ..... مهمون کجا دیدی دست و پای مهمون رو ببندن به صندلی😒 +خب یه مهمون خاص😈+😒😒_حالا دیگه ناز نکن غذاتو بخور . دستامو باز کرد و غذا رو داد دستم اما من نمیتونستم چیزی بخورم_هی.. بخور دیگه 😒اصلا خودم بهت میدم .. اومد نزدیک و ظرف غذا رو گرفت سریع از دستش کشیدم و گفتم +باشه باشه میخورم ... وبعد شروع کردم به خوردن غذام که تموم شد رفت بیرون و در رو قفل کرد اما دستو پاهام رو نبست یعنی فراموش کرد 🤔انا چه فایده داشت اون اتاق فقط یه در داشت وهیچ راه فراری نبود اون شب اولین شبی بود مه تو اون اتاق لعنتی باید سپری میشد😞
اتاق تاریکه تاریک بود😞 و من از تاریکی میترسیدم 😢 فقط میخواستم هر چه زود تر صبح بشه تا حداقل این اتاق روشن تر باشه😔احساس کردم صدای پا میاد که یک دفعه در اتاق باز شد از ترس نمیتونستم تکون بخورم عرق سرد تمام بدنم رو گرفته بود محکم با دیوار چسبیدم یه نفر همین طور به من نزدیک میشد نفسم رو حبس کرده بودم اما نزدیکتر که شد متوجه شدم همون مرده گروگان گیره است +هوففففف نمیتونی یه چیزی بگی ادم بفمه کی هستی _ این چه طرز حرف زدنه😒 خب رییس گفت از تاریکی میترسیدم ممکنه خواب نری... ما هم باید خوب ازت مراقبت کنیم😈 اودم که تنها نباشی و نترسی +تو که با اومدنت بیشتر منو ترسوندی😒_خیلی خب حالا بگیر بخواب نگران نباش من مراقبت +راستی چرا کار ها رو تو انجام میدی مگه نگهبان و خدمت کار ندارین... _خدکت کارمون امشب نیومده... بعدش هم این فضولیا به تو نیمده بگیر بخواب.. + به نظرت روی این زمین خشک خوابم میبره😒_وتی چقدر بهانه گیری😤 تو گروگان هستی نکنه میخوای روی تخت پر قو بخوابی 😒😅+خب من اینجوری خواب نمیرم حداقل یه چیز نرمی زیر سرم باشه_بذار یه کاری کنیم در رو بست و اومد کنارم و به پاهاش اشاره کرد _بیاسرت رو بذار اینجا+چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ _خب چیه ما اینجا بالش نداریم(یاد حرف جونگ کوک افتادم که میگفت من تو خونه ام بالش ندارم از حوله تا شده استفاده میکنم😅) +ا..... ا.... اما _اماو اکر نداره اگه میخوای راحت تر بخوابی همین یه راه هست.. منم ناچارا سرم گذاشتم روی پاش طولی نکشید که خواب رفتم
صبح روز بعد
(ببخشید تصحیح میکنم چند روز بعد😁) چند روز گذشته امااز پدرم خبری نیست یعنی قراره تا کی اینجا بمونم😔(از زبان جونگ کوک) چند روز از اومدن اون دختره میگذره اما هنوز از پدرش خبری نیست... تو فکر بودم که صدای گوشیم منو متوجه خودش کرد ~هوانگ هستم پولتون اماده است 😒_چه عالی کجا بیایم پولمون رو بگیریم😎 ~به این ادرس************_خوبه تا یک ساعت دیگه اونجاییم 😏 به خانم نامجو خبر دادم ... به سمت ادرس که داده بود راه افتادیم (برش زمانی) رسیدیم به اون مکان ∆تو برو داخل و از امن بودن مکان مطمعن شو_بله چشم∆و بعد ازش بپرس پولا رو از کجا اورده نباید خودمون رو توی دردسر بندازیم😈_اطاعت میشه😎 وارد اون مکان شدم ~اوه ... اومدین_بله... اینجا امنه🤔~بله کاملا امنه ... اسلحه رو روی پیشونیش گذاشتم _این پولا رو از کجا اوردی ~نگران نباش پولا رو از راه خلاف بدست نیاوردم 😏_گفتم پولا رو از کجا اوردی درست جوابم رو بده😤 ~ب... ب.... باشه من اینا رو
اینا رو از کسی گرفتم و باهاش شرط بستم _از کی چه شرطی؟؟ 😈😡~خ.... خ... خب از یه خانم.... شرط اینکه ب.. باهاش ازدواج کنم😢_خب پس اوکیه😏 من پولا رو میبرم و دختره رو پس میارم همین امروز عصر منتظر باش😏😏 ~از کجا مطمعن باشم دخترم رو میارید _من هیچ وقت دروغ نمیگم خودم هم برات میارمش😏 عصر همان روز (از زبان ا. ت) عصر شده بود تو اتاق تنها بودم که یکدفعه باز همون مرده اومد پیشم +چ.. چی... شده_بیغ بریم +کجا...؟؟ _خونه😏+پدرم پولتون رو پس داد😵_اره مثل اینکه با یه خانم ازدواج کرده و پول ازش گرفته تا تو رو پس بگیره 😒+چییییی؟؟؟ _خیلی خب بسه دیگه بقیه اش رو از خودش بپرس برو سوار ماشین شو .......اتاق رفتم بیرون و در حیاط رو باز کردن ماشین جلوی در بود سوار ماشین شدم یه پارچه مشکی روی سرم کشید و ماشین حرکت کرد بعد از تقریبا 45 دقیقه پارچه رو برداشت وارد شهر شده بودیم چقدر دلم برای همه چی تنگ شده بود😔 به خونه که رسیدیم با صحنه عجیبی رو به رو شدم 😵😵
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
داستانت خیلی خیلی قشنگه
یاااع فوق العاده بود خوشم اومد😏😎
مرسی😘😍
عالی بود👌 لطفا تست بعد رو زود بزار
مرسی😘 گذاشتم توی بررسیه😉
عالی بود راستی من تستت رو منتشر کردم 😁😁و همون موقعه خوندم و خوشم آمد و آمدم از اول خوندم 😁😁
مرسی از کیوتی😘😍
خوشحالم که خوشت اومده😍😍🤩🤗😘