11 اسلاید صحیح/غلط توسط: Yonyoojin انتشار: 3 سال پیش 625 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜
پسره شوکه به من زل زد.
پسره _who are you?
(گفتی کی هستی؟)
مروارید آروم گفت_تورو خدا دیگه چیزی نگو!
_I'm Kim tehiyoong! I'm morvarid's boyfriend
(من کیم تهیونگم! من دوست پسر مرواریدم!)
پسره دوباره مشغول صحبت با مروارید شد!
پسره به فارسی_مروارید؟ این چی میگه؟
مروارید_ ببین فکر کنم اشتباه فهمیدی! تهیو... نه یعنی هیونگ انگلیسیش خوب نیست میخواست بگه ما دوستای همیم!
نمیفهمیدم چی میگفتن ولی با اعتماد به نفس بالا به پسره زل زده بودم(کجای کاری مروارید داره تخریبت میکنه😂).
پسره_مروارید تو که گفتی اون دختری که با بی تی اسه تو نیستی!
مروارید_خب نیستم!
پسره دوباره داد زد_فکر کردی من هالو ام هیچی حالیم نمیشه؟ فکر کردی وقتی این یارو خودشو معرفی میکنه نمیشناسم؟
با عصبانیت گفتم (خداوکیلی حسش نیس انگلیسیشم بنویسم شماکه انگلیسیشو نمیخونین چه فایده؟) _ حالیت نیست میگم حق نداری سرش داد بزنی؟
برگشت طرفمو گفت _ تو دخالت نکن!
رفتم یقشو گرفتم اهل دعوا نبودم وفقط محض اینکه بدونه منم زور دارم یقشو گرفتم!
_ببین بچه خوشگل تو کسی نیستی که به من بگه چیکار کنم چیکار نکنم خب؟
پسره روانی با سر میخواست بکوبه تو سرم که جاخالی دادم!
پوزخندی زدم و همونطور که یقشو صاف میکردم گفتم _ از هرجایی اومدی برگرد همونجا! امروز خیلی عصبیم کردی!
برگشتمو دست مروارید رو گرفتم و به طرف ماشینم میرفتیم که پسره گفت:
پسره_من اومدم که مروارید رو با خودم ببرم!
پاهام از حرکت ایستاد. به گوشام اعتماد نداشتم! برگشتم به مروارید نگاه کردم! توی چشماش کلافگی و ترس موج میزد.
دستشو تو دستم فشار دادم و بدون اینکه برگردم گفتم_فایتینگ😏
پسره_اهاااای مروارید و کجا میبری؟
_خونش!
و بدون هیچ حرفی به راهم ادامه دادم!
کوک_خیلی کله خری ته! مگه نگفتم از جات تکون نخور؟
جیمین _یه لحظه ازت غافل شدیماااا!
کوک بازوهای مروارید و گرفتو گفت_خوبی مروارید؟
مروارید فقط سری تکون داد و به طرف ماشین رفت!
جیمین_به نظرم از دستمون ناراحت شد!
به پسره نگاه انداختم کلافه چنگی به موهاش میزد و سرش توی گوشیش بود!
راه افتادیم طرف خونه!
تو راه هیچ حرفی بینمون ردوبدل نشد!
وقتیم رسیدیم مروارید مستقیم رفت تو اتاقش!
جین _چی شد؟
نامجون_چرا اینقدر دیر کردین؟
هوسوک _تهیونگ باز که باهاش دعوا نکردی؟ کردی؟
کوک_بیاین خودم جواب تک تک سوالاتونو میدم!
مستقیم بی هیچ حرفی وارد اتاقم شدم!
خنده های مروارید میومد جلو چشمم و عصبیم میکرد! اما حرف آخر پسره بد ذهنمو مشغول کرده بود!
یعنی مروارید باهاش برمیگرده؟ یعنی حاضره مارو ول کنه بره؟
هیچوقت به رفتنش فکر نمیکردم اما الان زنگای هشدار به صدا در اومدن!
تهیونگ به خودت بیا! تو وی هستی! تو به عنوان یه پسر شیطون و سر زنده شناخته میشی!چرا اینقدر تو فکری؟ چرا درگیری؟ چرا بیشتر وقتا اخم رو صورتته؟
برای رفع خستگیم و اینکه یکم از مشغله های فکریم کم بشه رفتم دوش بگیرم.
از حموم که بیرون اومدم دیدم جیمین رو تختم لم داده و سرش گوشیشه!
_نمیگی من حمومم شاید لباس یادم رفته با خودم ببرم؟ همینجوری عین گاو سرتو میندازی پایین میای تو؟
جیمین_خب دیگه نهایتا میفهمیدی من تو اتاقم ازم میخواستی برات لباس بیارم!
😐🔪_
جیمین_ته ته بیا اینو گوش کن!
رفتم کنارش نشستم!
جیمین_دوستم تاجایی که تونسته بود حرفای مروارید و پسردایی شو بعنی کرد برام!
_پسر داییش؟
جیمین_اره!
_خب؟
جیمین_انگار پسر داییش میخواد یجوری مروارید و بکشونه ایرانو زمین گیرش کنه!
_زمین گیرش کنه؟
جیمین_یعنی یه کاری کنه که دیگه نتونه بیاد کره!
اول درباره دلتنگی مادرش و خواهرش و بعدم حسرتای باباش برای زندگی که میخواسته برای مروارید بسازه گفته! وقتی دیده جواب نمیده ازش خواستگاری کرده و مرواریدم اول فکر کرده داره شوخی میکنه و سر به سرش میزاره اما بعد که میفهمه قضیه جدیه مخالفتشو اعلام میکنه و میگه تمام زندگیش اینجاست و فعلا قصد برگشت جدی به ایران رو نداره!
پسره از قول و قراراش میگه و مروارید از آرزوهاش که فقط اینجا به واقعیت میپیوندن! این وسطا هم به عشق یه اشاره ای میزنن دوتایی!
پسره انگار خودشم گلوش پیش مروارید گیر کرده! اما مروارید انگاری یکی دیگه رو دوست داره که از قضا طرف کره ایه!
_خب؟
جیمین_خب دیگه همین!
_خودمون دوساعت اونجا علاف بودیم فقط همین؟
جیمین _ خب میگی چیکار کنم خلاصش یادم موند همونو گفتم دیگه!
_پس مروارید قصد ایران رفتن نداره؟
جیمین _نوچ!
_خیله خب! ساعت چنده؟
جیمین _یک!
_جدی میگی؟چقدر زود گذشت!
جیمین_شامم نخوردی! برو جین هیونگ یه چیزایی برات کنار گذاشته!
رفتم شام خوردم و اینبار با خیال راحت خوابیدم!
چشمامو که باز کردم خودمو روی ابرا دیدم. پامو کوبیدم رو ابرا اما نیفتادم! اطرافمو نگاه کردم پسرا یکم دورتر دور هم نشسته بودن باهم حرف میزدن و میخندیدن! چشم چرخوندم که دیدم مروارید یه گوشه نشسته و زانوهاشو بغل گرفته با انگشتش اشکال نا مفهومی رو ابرا میکشه!
خواستم برم طرفش که یه خانم جوون جلوم ظاهر شد لباس سفید بلندی پوشیده بود با روسری سفید قشنگی هم موهاشو پوشونده بود بهم لبخندی زدو گفت _ خوبی؟
مطمئن بودم فارسی حرف میزنه اما من میفهمیدم چی میگه!
_ممنون!
خانمه _ کیم تهیونگ ازت میخوام مراقب دختر من باشی! اون خیلی تنهاست!
_دخترتون؟
خانمه_اون الان به جز شماها هیچکسو نداره! میخوام بسپرمش به تو!
تمام حواسم پیش مروارید بود و فقط برای خانمه سرمو تکون میدادم!
_چشم چشم!
خانمه_ دختر من یه جاهایی رو اشتباه رفته کمکش کن بیشتر کج نره! اون الان به توجه نیاز داره!
سپردمش به تو!
بعدم با عصای که دستش بود ضربه ای به جلوی پام زد. احساس کردم از یه جای بلندافتادم زمین!
سریع چشمامو باز کردم و به اطرافم نگاه کردم تو اتاقم بودم! تازه متوجه حرفای اون زن شدم! آخه مادر دلسوز حداقل نشونی بچتو میدادی!
صبح بود از اتاق بیرون اومدم جین و یونگی و نامجون داشتن صبحانه میخوردن!
_صبح بخیر!
جین_صبح بخیر بیا صبحانه بخور!
رفتم پای ظرفشویی به صورتم آبی زدم و کنار جین نشستم!
جین زد پشتم و گفت_ امروز ضبط داریما!
_ضبط چی؟
یونگی_بی تی اس ران!
_اهان!
مشغول صبحانه خوردن بودیم! کوک و جیمینم به ما ملحق شدن!
_کو جیهوپ؟
یونگی_صبح زود رفت استودیو!
_واسه چی؟
جیمین_هوسوک میخواد یه سولوی جدید بده بیرون!
کوک دستشو انداخت روشونه جیمین و گفت_چطوره خودمون یه آهنگ بدیم بیرون؟
جیمین_حالا بزار فعلا هممون رو کار هوسوک تمرکز کنیم بعدش!
_شما واسه فستا یه آهنگ بخونین!
دوتایی شون بشکنی زدن و لایک نشون دادن
جیمین و کوک_موافقم!
مشغول صحبت درباره فستا شدیم! دوماه دیگه میشه نه سال که ما باهمیم! چه زود نه سال گذشت....
مروارید از پله ها پایین اومد! آروم بهمون سلام کرد و مشغول صبحانه درست کردن برا خودش شد!
بعدم کنار جین نشست و مشغول خوردن شد!
جین_ چه خبر؟
مروارید_هیچی!
صبحانه تموم شدو هرکس رفت سر کار خودش! مشغول نوشتن شعر برا خودم شدم!
اینجوری نمیشه باید برم باهاش حرف بزنم!
توی اتاقش بود!
در زدم.
مروارید_بیا تو!
در باز کردم و رفتم تو رو تختش نشسته بود و به قاب تو دستش زل زده بود!
_مروارید...
سرشو بالا اوردونگاهم کرد!
_خب... میگم... تو میخوای با اون پسره بری ایران؟
مروارید_ نمیدونم... اینجا رو دوست دارم همه چیز اینجا خوبه! من اومدم اینجا که تو کارم موفق بشم! ولی از طرفی اونا برام خیلی زحمت کشیدن نمیتونم دست رد به سینشون بزنم!
_یعنی میخوای با کسی که به خاطر یه حرف ساده باهات با داد و بیداد صحبت میکنه ازدواج کنی فقط به خاطر اینکه بهشون مدیونی؟
سرشو انداخت پایین!
مروارید_نمیدونم... تهیونگ!
_جانم؟
مروارید_من اینجا براتون دردسر شدم؟
_معلومه که نه! تو هیچ دردسری برای ما نداری! تو خیلی از کارامونم راحتتر کردی!
مروارید_ پس...
_مروارید ما فقط برای مراقبت از خودت دنبالت اومدیم! ما بهت اعتماد داریم اینو جدی میگم!
ببینم چیزی گفتم که دردسر درست کرده برات؟
مروارید_ فکر کنم اینکه خودتو معرفی کردی یکم دلخوری ایجاد کنه! آخه چندوقت پیش اونا منو تو برنامه دیده بودن منم مجبور شدم بگم یکی دیگس! اما حالا تو اومدی قشنگ تو صورتش وایسادی میگی من کیم تهیونگم دیگه اسکول که نیست میفهمه!
_خب... متاسفم اون لحظه خیلی عصبی بودم و به رویدادای بعدش فکر نمیکردم!
مروارید _اشکالی نداره!
یه قاب تو دستش زل زدم!
یه لحظه هنگ کردم. این همون زنی بود که به من گفته بود مراقب دخترش باشم!
_میگم این زن کیه؟
مروارید_مامانمه!
_مامان توعه؟
مروارید_آره چطور؟
_هیچی هیچی! میدونی که امروز ضبط داریم؟
مروارید _آره جین شی ونامجونشی دیروز زحمت تمیز کردن خونه رو کشیدن!
_خیله خب! اومدم بگم که بمونی ما اینجا همه جوره هواتو داریم و نمیزارین احساس ضعف کنی و نا امید شی!
مروارید لبخند قشنگی تحویلم داد و گفت_میدونم همیشه هوامو دارین! ممنون!
از جام بلند شدم و از اتاقش اومدم بیرون!
خواستم برم طرف راه پله که یه صدایی از پشت گفت _چی شد؟
از ترس پام لیز خورد و رو زمین افتادم برگشتم و دیدم جیمین و کوک با لبخندای گَل و گشادشون جلو در اتاق نشستنو منو نگاه میکنن😑
_من فقط آرامش میخوام چیز زیادیه؟
کوک_ آره بابااااا
جیمین_مردم چه پر توقع شدن!
ارامششششش؟
کوک_زیاده خواه شدی!
دمپاییمو از پام کندم و پرت کردم طرفشون اون دوتام جا خالی دادن و از جاشون بلند شدن!
منم از جام بلند شدم!
باهم رفتیم پایین!
جیمین_تهیونگ!
_جان؟
جیمین_مروارید چی گفت؟
خودمو پرت کردم رو مبل و گفتم
_هیچی! گفت دودله که بره یا نه!
کوک_بعد تو هیچی نگفتی؟
_چی باید میگفتم؟
جیمین _ما گفتیم تو عاقلی گذاشتیم بری باهاش حرف بزنی😐
_الان فهمیدین منم عین خودتون اسکولم؟
کوک_نه الان فهمیدیم تو یچیزی فرا اسکولی!
بعدم بلند شد رفت!
_خب حاااالاااا چرا لوس بازی در میاری بیا بشين بگم چی گفتم بهش!
کوک_نمیخوام!
جیمین_بیا لوس نشو دیگه اه
کوک_بیاین ماچم کنین تا بیام!
با خنده بلند شدیم رفتیم دوطرف صورتشو باهم ماچ کردیمو بعدم سه تایی اومدیم نشستیم رو مبلا!
جیمین_خب؟
_اون فکر میکنه که اینجا اضافیه و مزاحم ماست و فکر میکنه چون داییش خیلی براش زحمت کشیده پس باید هرچی گفتن قبول کنه!
کوک_ لابد میخواد بخاطر اینکه مدیون بابای پسرس بره با پسره ازدواج کنه؟
_یه چی تو این مایه ها!
جیمین_خب؟
_منم بهش گفتم که اون خیلی به ما کمک کرده و از کارامون کمتر کرده! بهش گفتم قرار نیست چون بهشون مدیونه زندگی خودشو تباه کنه! بعدم بهش گفتم که ما همه جوره هواشو داریم و کمکش میکنیم به اونجایی که میخواد برسه!
کوک_نه انگار واقعا یه چیزایی حالیته! بهت افتخار میکنم پسرم!
_😑
جیمین_ گفتی فقط واسه مراقبت از خودش دنبالش بودیم؟
_آره گفتم بهش فعلا که راضی شده بمونه حالا تا این پسره نرفته نمیشه مطمئن بود!
کوک_چرا نمیره؟
جیمین_اینطور که معلومه تازه اومده!
کم کم تیم فیلمبرداری و کارگردان اومدن و ما مشغول ضبط ران شدیم!
مروارید تو کل این 8ساعتی که ما مشغول ضبط بودیم پایین نیومد!
برای ناهارم قایمکی براش بردم بالا!
بعد از هشت ساعت بلاخره ضبط تموم شد و تیم فیلمبرداری جمع کردن رفتن!
کشو قوصی به بدنم دادم.
نامجون_ساعت چنده؟
یونگی_7!
نامجون _من میرم دوش بگیرم
جیهوپ_نامجون بعدش با من بیا بریم استودیورو نوای آهنگ من کار
کنیم.
نامجون _باشه!
کوک_جیهوپ شی تو اهنگو نوشتی؟
جیهوپ _آره!
جیمین_ از کی شروع کردی بلااا؟
جیهوپ باخنده_یه ماهه به فکرشم!
_همش رپه؟
جیهوپ_ نه واسه ووکال رو کوکی حساب باز کردم! 😉
کوک_وقت قبلی گرفتی فرزندم؟
جیهوپ اومد کنار دست انداخت دور گردنش گفت_منو تو که این حرفا رو نداریم! داریم؟
کوک _ کدوم حرفا؟ منو تو اتفاقا خیلی حرفا داریم هیونگ!
جیمین_اوی هوپی منو اذیت نکناااا!
یه هفته از اومدن این پسره میگذره! چند باری با مروارید تماس گرفته بود که من نزاشتم جواب بده!
امروز پسره کاراش تو کره تموم شده و میخواد شرشو کم کنه حالا میخواد که یه سری صحبتا با مروارید بکنه! برا اینکه باز هوا برش نداره قرار شد منم با مروارید برم!
مروارید_تهیونگ دیگه تکرار نکنماااا!
_بله بله! تا باهام صحبت نکرده دخالت نکنم داد زد باهاش گلاویز نشم! وسط حرفاتم نپرم!
مروارید _ماسکتم پایین نمیکشی!
_حالا که دیگه منو میشناسه برا چی آخه؟
مروارید_خب برا اینکه قیافتو نبینه!
_قیافه من چشه مگه؟
مروارید _وای نمیدونم بخدا الان هیچی نمیدونم زود باش روشن کن بریم!
شونه ای بالا انداختم و ماشینو روشن کردم.
توی فرودگاه قراربود همو ببینیم!
محکم دست مروارید رو تو دستم گرفتم!
مروارید _تهیونگ نمیتونه منو بزنه تو چمدون ببره ها!
_از کجا معلوم؟
مروارید_😐💔🚶🏻♀️
از دور دیدمش با یه پسر دیگه یه گوشه وایساده بودن ابروهامو تو هم گره کردم!
نزدیک رسیدیم! پسره که فهمیده بودم اسمش نیماس با اخم نگام میکرد اما اون دوستش خیلی عادی نگام میکرد!
بعد از اینکه مروارید باهاشون سلام کرد! مشغول صحبت شدن! (به فارسی مینویسم که بفهمین چی میگفتن ولی تهیونگ نمیفهمه مثلا!)
مروارید_ نیما... بین خودمون میمونه دیگه؟
نیما_نه!
مروارید_دایی خیلی ازم ناراحت میشه اگه بفهمه!
نیما_ منم خیلی ازت ناراحت شدم! تو قول داده بودی زندگی سالمی که تو ایران داشتی رو اینجا داشته باشی! ولی زیرش زدی!
مروارید با التماس صحبت میکرد و
پسره خیلی دلخور جواب میداد اینو از چهره هاشون میشد فهمید!
_مروارید!
مروارید برگشت نگام کرد!
_چی داری بهش میگی؟ التماسش که نمیکنی؟ میکنی؟
مروارید _ دارم ازش خواهش میکنم به داییم درباره شماها چیزی نگه!
رو به پسره به انگلیسی گفتم_هرغلطی دلت میخواد بکن شاید یکم خالی شدی! 😄
نیما با حرص نگام کردو گفت_مطمئن باش برش میگردونم ایران!
_منتظر اون لحظه هستم😉
مروارید_ وی! ادامه نده لطفا!
ساکت با پوزخندی که زیر ماسکم خفه شده بود به پسره چشم دوختم!
مروارید _ولی نیما باور کن زندگیم سالمه! اون چیزی که تو فکر میکنی نیست!
نیما_ آره چیز خاصی نیست فقط مروارید ما که اونجا یه پسر میدید هول میکرد و فرار میکرد الان با هفتا از اون اشغالاش داره یه جا زندگی میکنه!
دیدم مروارید به وضوح عصبانی شد و از شدت خشم دستشو مشت کرد!
با عصبانیت کنترل شده ای مشغول صحبت شد.
مروارید_ نیما تو عین داداش من بودی خودتو از چشمم ننداز!
نیما_عه؟ مثلا چطور از چشمت میوفتم؟ هوم؟ مغزتم هفتایی شستشو دادن؟
مروارید از شدت خشم میلرزید!
نمیدونستم چی بهش میگه که اینقدر عصبی شده!
_مرو...
حرفم با دست مروارید که توی صورت نیما فرود اومد نصفه موند!
هممون تو شوک بودیم و اینبار مروارید بود که با قاطعیت صحبت میکرد!
مروارید_نیما ازت انتظار نداشتم! تو از بچگی همه جا حامی من بودی! تو تنها کسی بودی که وقتی همه مسخرم میکردن و بهم میگفتن یتیم جلو همشون وایمستادی و میگفتی اون یتیم نیست و خانواده داره!
تو تنها کسی بودی که همیشه و همه جا بهم اعتماد داشتی! تو تنها کسی بودی که تو غمو غصم شریکم بودو تو شادیش منو سهیم میکرد!
(اشک از چشماش جاری شد!)
مروارید_وقتایی که تنها بودم و دلم برای خانوادم تنگ میشد فقط دوست داشتم با تو حرف بزنم.
اما الان... بعد از سالها من هفت نفرو پیداکردم که بهم ثابت کردن میتونم رو پای خودم وایسم و خودم مشکلاتمو حل کنم! و تو حق نداری بهشون توهین کنی! میدونی الان دارم معنی زندگی کردن رو میفهمم
حالام دیگه اهمیتی نداره به کی بخوای چی بگی هر غلطی دلت خواست بکن! فقط اینو بدون از چشمم افتادی و از الان فقط ازت به عنوان یه پسردایی حال بهم زن یاد میکنم! بعدم راهشو گرفت رفت طرف خروجی فرودگاه!
نمیدونستم از اینکه با اون سیلی دهنشو بسته خوشحال باشم یا نگران خودش باشم!
رو به پسرا انگشت اشارمو وکناریشو کنار ابروم گذاشتم و بعد گرفتم طرف اونا و گفتم بدرود!
دوییدم دنبال مروارید دوتایی سوار ماشین شدیم! مروارید ساکت بودو سرشو به صندلی تکیه داده بود و به بیرون زل زده بود!
نمیخواستم الان باهاش حرف بزنم! اون الان به تنهایی و سکوت نیاز داشت اونم خیلی زیاد!
مستقیم رفتیم خونه مروارید بی هیچ حرفی مستقیم رفت بالا!
کوک و هوسوک هیونگ نبودن! نامجون و جین روی مبل نشسته بودن و باهم صحبت میکردن جیمین توی اتاقش بودو یونگیم تازه از آشپزخونه بیرون اومده بود!
یونگی _این چش بود؟
شونه ای بالا انداختم _نمیدونم! با پسرداییش دعوا کرد!
نامجون_باز تو دخالت کردی؟
_من بی تقصیرم پسره خودش رفت رومخ مروارید اونم نه گذاشت نه برداشت یکی خوابوند زیر گوش پسره!
بعدم دستامو تو جیب شلوارم کردم و رفتم طرف آشپزخونه!
جین_یااااااا الان داری میگی مروارید خودش پسره رو زد!
_بعله! جوریم زد که جای پسره من دردم گرفت!
جیمین از اتاقش بیرون اومد و گفت
جیمین_ تهیونگ بدو بیا اینجا ببینم!
_آب بخورم میام!
رفتم تو اتاق جیمین!
_خب چی شد؟
جیمین _هیییس بزار ببینم همش ضبط شده؟
ساکت به مکالمه ضبط شده گوش دادم!
جیمین روی گوشی من شنود وصل کرده بود تا بتونیم صحبتاشونو ترجمه کنیم!
بخش آخرش صدای مروارید بغض دار بود رو که شنیدم یه حالی شدم یه جوری آشفته شدم!
_همش ضبط شده جیمین قطعش کن!
جیمین_خب بزار این یذره رو هم. ببینیم!
_جیمین قطعش کن دیگه اون آخراش دیگه حرفی ردو بدل نشد!
جیمین که دید یجوریم قطعش کردو صدا رو برای دوستش ارسال کرد!
_ببینم این دوستت قابل اعتماده؟
جیمین_اره همبازی بودیم بچگی!
آدم متشخصیه! بهش گفتم ما یکی روز زیر ذره بین داریم که ببینیم خطایی ازش سر نزنه میخوایم ببینیم
با پسرداییش که از ایران اومده چه صحبتهایی میکنه!
_خیله خب!
بعد از نیم ساعت گوشی جیمین زنگ خورد!
جیمین_سلام خوبی؟ممنون منم خوبم خب چی شد؟
یه لحظه یه لحظه!
گوشیو گذاشت رو اسپیکر و صدای دوست جیمین تو اتاق پخش شد!
پسره_ببین جیمین دختره نمیدونم چرا ولی از پسرداییش میخواسته که یه مساله ای رو به داییش نگه ولی پسرداییه میگه اولین کاری که میکنه مساله رو با دایی دختره درمیون میزاره! و پسره میگه خیلی ازش ناراحت شده و اون قول داده بوده که زندگی سالمی که تو ایران داشته رو اینجا هم داشته باشه!
جیمین_زندگی سالم؟ مگه زندگی مروارید اینجا ناسالمه؟
پسره_دقیق نمیدونم منظورش از سالم و ناسالم چیه ولی فکر کنم منظورش با زندگی کردن این دختره با هفتا پسره!
ببینم منظورش زندگی کردن با توو دوستاته؟
جیمین_نه نه نه اون با هفتا پسر همخونس ماکه بخاطر موقعیتمون نمیتونیم کسی رو اینجا راه بدیم!
پسره _اهان!
جیمین_ خب بعدش...
پسره_بعدشم صدای یکی هست که به پسره میگه هرغلطی دلت میخواد بکن و پسره هم میگه که برش میگردونه ایران دختره از پسرداییش میپرسه که زندگی ناسالم چرا؟ من اینجا سالم زندگی میکنم و سو تفاهم شده براش!
پسردایی هم میگه که آره مرواریدی که تا یه پسر میدید فرار میکرد الان داره با هفتا پسر اشغال زندگی میکنه!
اخم کردم! پس برای همین مروارید عصبی شد!
دوست جیمین همه حرفا رو برامون ترجمه کردو تلفن رو قطع کرد!
جیمین_دلم براش میسوزه!
_واقعا نمیدونم این پسرداییه چه مرگشه!
دوتایی مون رفته بودیم تو فکر!
جیمین_نظرت چیع براش یه جشن ترتیب بدیم!
هوم؟
_جشن؟ چه جشنی؟
جیمین_از تولدش که گذشتیم ولی میتونیم جشن یک سالگی دوستیمونو بگیریم!
_راست میگیا! شاید اینجوری یکم حالش بهتر بشه!
جیمین_ من ترتیبشو میدم!
_پس سپردمش به خودت!
جیمین چشمکی زد!
_گرسنم شد!
جیمین_ الان زنگ میزنم ناهار بیارن!
_هوم خوب میکنی!
از اتاق جیمین بیرون اومدم!
جین _شما دوتا مشکوک میزنینا دوساعته تو اون اتاق چیکار میکنین؟
_به درد جذابا نمیخوره!
جین کتابشو پرت کرد طرفم که محکم خورد تو سرم!
نامجون_نشونه گیری بیست!
یونگی_اثابت به هدف🤣
_شماها زورتون به من بدبخت رسیده؟ خوبه زنگ بزنم گزارش قلدریتونو بدم پلیس؟
خوبه برم از تک تکتون شکایت کنم؟
خوبه برم به پی دی نیم بگم دارین عزیز دردونشو اذیت میکنین؟
یونگی_ محض رضای خدا تهیونگ منو با پی دی نیم در ننداز!
_خلاصه گفته باشم فکر نکنین هیونگین چیزی نمیگماا
جین_خب حالا بیا بشین ببینم!
رفتم وسط جین و نامجون نشستم
دستمو انداختم دور گردن نامجون_چه خبرا جناب آقای مستر لیدر؟
نامجون_ چیه؟چی میخوای؟
_😐💔حالتم نمیشه پرسید؟
نامجون_به قول مروارید سلام گرگ بی طمع نیست
_الان داری میگی من گرگم دیگه؟
جین_عه نگو اینجوری گرگ ناراحت میشه!😐😐😐
_ممنون واقعا!
جیمین_بچه ها میخوایم یه جشن ترتیب بدیم شما ها پایه این؟
یونگی_جشن؟جشن چی؟
نامجون_ببینم شماها حواستون هست دوماه بیشتر تا فستا نمونده؟
جیمین_ایبابا حواسمون هست خیالت راحتتت!
جین_جیهوپ که داره روی آهنگش کار میکنه!
یونگی_ هفته آینده هم کارای ضبط برنامه ها شروع میشه!
_اره میمونه تمرینامون برای ماستر!
جیمین_و کارای آلبوم جدیدی که باید روز فستا منتشر بشه!
جین_تقریبا همه ی کارا جمو جور شده!
زدم رو شونه نامجون و گفتم _نگران نباش مستر!همه چیز خوبه!
از بالا صدای شکستن چیزیاومد!
جیمین_ فکر نکنم!
دویدم طرف پله ها وارد اتاق مروارید شدم روی زمین نشسته بودو سرش پایین بود!
آیینه میزش شکسته بودو دست مرواریدم خون میومد!
رفتم طرفش کنارش زانو زدم و دست خونیشو تو دستم گرفتم!
_چیکار کردی با خودت؟
سریع یه پارچه پیدا کردمو دستشو بستم!
تازه متوجه خودش شدم
دستاشو مشت کرده بودو قطره قطره اشک از چشماش میچکید!
زیرچونشو گرفتم و سرشو بالا آوردم!
تو چشمام نگاه نمیکرد !
احساس کردم یه بغضیتو گلوم جا خوش کرد!
_چرا با خودت این کارو میکنی؟
صورتشو تو دستام گرفتم و با انگشتایشصتم اشکاشو پاک کردم؟
_مروارید!
به چشمام نگاه کرد .
_اون ارزش این کارا رو نداره!
مطمئنا الان یذره هم احساس گناه نمیکنه که دلتو شکسته!شاید اصلا دیگه بهت فکرم نکنه!
بیخیالش شو!
مروارید_میترسم ته!
_از چی؟تا من هستم تا نامجون هست تا جین هست تا یونگی هست تا جیهوپ و جیمین و کوک هستن از چی میترسی؟
نمیزاریم باد برخلاف نظر تو بوزه!
11 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
33 لایک
هعی رمانم نشدیم 😐😐😐😐😐😐😐
جعر چه چیزی گفتم 😐🤣
سوس ماس اصن😂
سوس ماز / ماست 😐
( چیزی که میگه رو نمیدونم 😐💔)
از همین اول به همین احساس خوبی نداشتم پسره ی ...........🚶🏻♀️😐
عالیییییییییییییییییییییییییییییییییی خیلی زیاد و قشنگ می نویسی خیلی هم زود منتشر می کنی واقعا داستانت خیای قشنگه خیلی ممنون بابت داستانت پارت بعد پلیز😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😍😍😍😍😍😍😍😍😍♥♥♥♥♥♥♥♥
باید از ناشران عزیز تشکر کنم که زودی نشر میدن 😁💜مرسی قشنگم
به به عالییی بوددد عزیزمممم😍
هو هوووو😁