برو بخون😊😊
ادرین:با عصبانیت رفتم سمت خونمون با بابام کار داشتم........(رسید)ادرین:رفتم تو خونه بابا کجایی بابا؟؟ گابریل:(از تو اتاق میاد بیرون) چیه پسرم؟ ادرین:به مرینت چیزی گفتی؟؟😠گابریل:چرا انقدر عصبانی هستی؟ ادرین:جواب منو بده گابریل: نه چی باید بهش بگم(تصور کنین امیلی از اشپزخونه میاد بیرون)امیلی: چی شده؟؟ گابریل:چیزی نیس امیلی ادرین: دروغ نگو بابا تو یه چیزی بهش گفتی گابریل: چی شده؟؟ ادرین:مرینت امشب نیومد پیشم عصرم که اومد خیلی تو خودش بود ناراحت بود اونوقت امروزم تو فهمیدی منو اون با همیم گابریل: نمیدونم چرا نیومده پیشت ولی من بهش چیزی نگفتم ادرین:باور نمیکنم😠و رفتم سمت در خونه صدای مامانمو میشنیدم که صدام میزد ولی اهمیت ندادم رفتم تو حیاط نشستم مامانم اومد پیشم ولی بهش گفتم میخوام تنها باشم اونم رفت تو خونه
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
64 لایک
خیلی عالی بود پارت بعد رو سری بزار اجی😍😍🤗
پارت بعد کوووووو
عالیییییییییییییی
اخه اجی من چی بگم چجوری توصیفش کنم که داستان عالی اصلا غیر قابل توصیفه دمت گرم اجی خیلی خوشحالم که با داستانات اشنا شدم
مرسی🌼
پارت ۴ دلباخته رو گزارش دادن حالا همین الان دوباره گذاشتمش
اخه چرا مگه مرض دارند که الکی گزارش میکنن
عالییییییی تر از همیشه
عالی به داستانم سر بزن
ابجی جونم عالی علی موندم توش که چی بهت بگم که داستانت عالی
عالی بود 💛 زود پارت بعدی رو بزار بااااااییی 💛 💛 💛
عالییییییییییییییییییییییییی بود😍😍😍😍