
سلام سلام امیدوارم که خوب باشید

مرینت:نمی دونستم که برای چی توی بیمارستان بودم وقتی ادرین منو برد توی اتاقم گقتم ادرین چرا توی بیمارستان بودم؟؟ ادرین:عزیزم چون با یکی تصادف کردی.یادم افتاد که کسی که مرینت باهاش تصادف کرد سریع در رفت. مرینت خداحافظ ممن دیگه باید برم چون پدر و مادرم نگران میشن. مرینت:باشه خداحافظ عزیزم. بعدش باگوشی کلی وررفتم(اسلاید)

ادرین:رفتم اداره پلیس وگفتم که میخوام دوربینای این ادرس ****** رو میخوام منم یکی از ادمای معروف بودم بخاطر همین بهم اجازه دادن. گفتم بزنید روی صحنه آرام دیدم توی ماشین یه دختره بیشتر که دقت کردم دیدم لایلا هست. به پلیس ها گفتم که این دختر به عمد به یک نفر زده و در رفته اسم و فامیلیش هم دادم و رفتم خونه. مرینت: داشتم عکس های توی اینترنت رو نگاه می کردم که دیدم کت نوار خیلی شبیه آدرین هست (عکس بالایی)

یاد گوشوارم افتادم دیدم گوشوارم هم روی میز سریع برداشتمشو زدم توی گوشم که تیکی امد بیرون. تیکی:وای مرینت خیلی دلم برات تنگ شده بود الان حالت خوبه چیزیت که نیست؟؟(اسلاید بالا حالت تیکی)مرینت:وای نه تیکی اصلا نگران نباش من حالم کامل خوبه خوبه.تیکی: خب خیالم راحت شدچون خیلی وقت بود که من از اینجا نیومدم بیرون بخاطر همین نگران شدم.

مرینت:تیکی نگاه کن ببین ادرین شبیه کت نوار نیست؟؟(اسالید بالا) تیکی:چراهمچین سوالی رو میپرسی اگه دوست داری بفهمی کت نوار کی باید کشف هویت کنی اما الان نه! فردا هم نه! چون هنوز هاکماث رو شکست ندادید نمیتونید همچین کاری بکنید.مرینت:اره تیکی تو راست میگی نمیدونم چرا اما هاکماث دو روزه که هیچ کسی رو شرور نکرده یه خورده عجیب نیست تیکی: اره اما فرصت خوبی برای استراحت کردن تو بود الان موقعی خوابه شب بخیر مرینت:شب بخیر تیکی جونم.( چون مرینت شب از بیمارستان مرخص شده بود و شام هم توی بیمارستان خورده بود الان توی خونه مرینت با تیکی دو ساعت بودکه داشتن حرف میزدن که الان ساعت ۱۰:۱۰ شب شده) راوی: خب شب شما هم بخیر شوخی کردم بزنید صفحه بعد هنوز داستان ادامه داره.

ادرین:رفتم خونه و خیلی توی فکر بودم که مامان و بابام با عجله امدن و حالم پرسیدن و گفتن که من کجا بودم و منم توضیح دادم و رفتم توی اتاقم و فکر کردم توی فکر گوشواره بودم توی فکرمرینت بودم. (اسلاید ادرین)

ادرین:رفتم خونه و خیلی توی فکر بودم که مامان و بابام با عجله امدن و حالم پرسیدن و گفتن که من کجا بودم و منم توضیح دادم و رفتم توی اتاقم و فکر کردم توی فکر گوشواره بودم توی فکرمرینت بودم. (اسلاید ادرین) که یهو پلگ گفت دیگه فکر کردن بسه اول یکم پنیر کممبر به من بده بعد بگیر بخواب و منم پنیرو دادم و بعدشم گرفتم خوابیدم.توی خواب:هاکماث داره یک نقشه ی بزرگ میکشه،تو کی هستی، مهم نیست من کیه ام مهم اینکه تو درباره نقشه ی هاکماث با لیدی باگ هم حرف بزنی
کات فردا درباره بقیه ی داستان مینویسم
خدا حافظ لایک و کامنت یادتون نره
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی ادامه بده از پارت اول دارم میخونم
پارت سه رو منتشر کردم هرروز یه پارت مینویسم
عالی ادامه بده
ممنونم