
اینم پارت سوم ، امیدوارم خوشتون بیاد ♡
جسم دختر مانندی که به جای ها یون گربه کوچولوی دوست داشتنیم قرار گرفته بود ... اینطور نبود که توقعش رو نداشته باشم ، چرا کاملا آماده بودم اما هنوز هم حیرت انگیز بود . سومین باری بود که اینطوری توهم میزدم اولین بار مربوط به وقتی بود که تازه یک ماه و نیمه شده بود ، ..(خیلی درگیر کار بودم و اصلا متوجه گذر زمان نشدم ، ها یون هم به خاطر وابستگی زیادش بهم همونجا کنارم مونده بود ، وقتی کارم تموم شد ساعت چهار و نیم صبح و هوا هنوز تاریک بود میخواستم ها یون رو با خودم ببرم توی اتاقم که اونجا راحت باشه اما یه دختر بچه ی حدودا یک ساله جای ها یون خوابیده بود . خوف و وحشت تمام وجودم رو در بر گرفته بود اما قبل از اینکه فرصتی برای ابرازش داشته باشم و تا اومدم اعضا رو خبر کنم، ها یون به جای خودش برگشت و دختر بچه ناپدید شد).. بعد از اون بار یک دفعه ی دیگه هم اتفاق مشابهش افتاد و بعد از کلی فکر کردن فهمیدم که این توهمات ماهی یه بار میان سراغم ، وقتی که ماه کامله از حدود ساعت یک شب شروع و نزدیک های پنج صبح ناپدید میشه!
با اینکه هنوز هم میترسیدم لبخند عجیبی روی صورتم شکل گرفته بود ، نسبت به دفعه ی قبل که حدودا شش هفت ساله به نظر میرسید خیلی بزرگتر شده بود ، آروم از کنار پنجره حرکت کردم و خودم رو به در اتاق رسوندم و با احتیاط طوری که صدایی ازش ایجاد نشه در رو قفل کردم ، با اینکه میدونستم توهم دارم میزنم بازم نمیتونستم ریسک کنم . صندلی کنار تختم رو کمی عقب کشیدم تا از اون دختر بچه فاصله ی بیشتری داشته باشم بار دیگه براندازش کردم و بعد سرم رو توی دستام فرو بردم ، در حالی که حرف هام رو با خودم زمزمه میکردم خنده های احمقانه ای هم بینش شنیده میشه _ دارم چی میبینم ؟ یه دختر که توی یه چشم به هم زدن تغییر شکل میده ؟ شاید طلسم شدم! نه اینا خرافاته پس چه مرگمه ؟؟ حق با تهیونگه واقعا دیوونه شدم .. دوباره نگاهم رو روش متمرکز کردم ، هاله ی سبز رنگ شفافی به نظر میرسید دور تا دورش رو گرفته و باعث میشد به اینکه توهم زدم بیشتر و بیشتر اطمینان بیارم اما از یه طرف مگه توهمات هم حساب کتاب دارن که سر یه ساعت مشخص و توی یه روز مشخص بیان سراغ آدم؟ _ شاید هم جن زده شدم :/
ساعت سه شده بود و من تمام این مدت فقط بهش نگاه کرده بودم و با خودم حرف زدم ، با اینکه از شدت خستگی دست و پاهام درد میکرد و مدام خمیازه میکشیدم نمیتونستم بخوابم ، از طرفی میخواستم تا وقتی که ها یون به جای این دختر برمیگرده صبر کنم اما حتی اگه میخواستم بخوابم هم جایی براش نداشتم ، تقریبا تمام فضای تخت رو اون گرفته بود و اگه هم نگرفته بود بازم یه جورایی خجالت میکشیدم بخوام کنارش بخوابم حتی با اینکه کم کمش هجده هفده سال ازش بزرگتر بودم . عقربه ی دقیقه شمار و ثانیه شمار روی دیوار همینطور به جلو حرکت میکردند و با اینکه صدای تیک تاکی که از خودشون ایجاد میکردن روی مخم بود باعث گرم شدن چشم هام و همینطور به خواب رفتنم روی همون صندلی به رغم همه ی تلاش هایی که برای بیدار بودن کردم شد . خیلی زود از خواب پریدم ، ساعت نشون میداد حول و حوش پونزده دقیقه از برگشتن گربه کوچولوم سر جاش گذشته و چشمام با نگاه به چیزی که روی تخت قرار داشت این رو تصدیق میکرد ، خمیازه ی طولانی ای کشیدم میخواستم برگردم روی تخت و بخوابم اما بدنم خیلی بی حال بود در حدی که اون فاصله ی یکی دو متری برام اندازه ی کیلومتر ها فاصله بود برای همین به خوابیدن روی همون صندلی اکتفا کردم .
روزهای بعدش وقت های خالیم رو به جای کردن کارای بیهوده صرف گشتن توی اینترنت کردم که کار بیهوده تری بود :) ، اینهمه توهم و دیوونگی تو کتم نمیرفت و همش فکر میکردم که این اتفاقا دلیلی پشتشه . گوگل رو با بی وقفه سرچ کردن درباره (حیواناتی که مثل آدمن ، تبدیل آدم به حیوان و برعکس ، چگونه تغییر شکل بدهیم از حیوان به انسان و..) و اون اواخر که کاملا داشتم دیوونه میشدم :( من یه حیوونم چطوری آدم شمم؟؟ ) دیوونه کردم ولی اینترنت جوابی برای سوال های بی معنام نداشت . دستم رو کردم توی موهام و از ریشه شروع کردم به کشیدنشون و در حالی که صندلی چرخان رو به عقب هل میدادم به خودم که دارم همچین کاری میکنم گلایه میکردم . سرم خیلی درد میکرد و به معنای واقعی کلمه کلافه بودم ، یه جورایی سعی میکردم از ها یون فاصله بگیرم تا بلکه حالم بهتر شه اما فایده نداشت فکر کردن بهش بیشتر و بیشتر دیوونم میکرد بنابر این با اینکه میدونستم آخر کاری که میکنم چیه رفتم پیش تنها هیونگم توی این گروه هفت نفره . در اتاقش رو زدم و با اجازه ای که بهم داد وارد شدم ، تا حالا همچین حالتی جلوی جین نداشتم اما ایندفعه استرس عجیبی داشتم که فکر میکنم ترس از مسخره شدن توسط اون بود .
رو به روش نشستم و صدام رو صاف کردم _ اهم اهم خب هیونگ یه سوالی داشتم # هومم بگو _ عاا خب... # نه نه صبر کن اول بگو چرا گفتی هیونگ ؟؟ اصولا اینطوری صدا نمیکنی _ همینطوری دلم خواست اینجوری صدات کنم # راستش رو بگوو _ هییی جین بیخیال به حرفم گوش میدی یا نه # ها خب اوکی بگو میشنوم _ ببین جین فقط جوابم رو بده سوالای بیخود نپرس خب ؟؟ # خیلی خب حرفت رو بزن _ در واقع یه سوال داشتم ، هیونگ اگه مثلا هااا مثلا یه حیوون رو دیدی که مثلا تبدیل به آدم میشد بعد دوباره حیوون میشد چیکار میکردی ، اصلا به نظرت اون حیوونه، آدمه چیه ؟ یه چهره ی کاملا جدی گرفت و شروع کرد به فکر کردن که ته دلم رو قرص کرد ، امیدوار بودم ایندفعه مسخره بازی در نیاره و یه جواب درست و حسابی تحویلم بده بعد از چند دقیقه فکر کردن بالاخره گفت : هوممم احتمالا طلسم شده (_ طلسم ؟ طلسم برای چی؟، دوباره از این خرافات -_-) _ خب حالا هر چی باید چیکار کرد ؟ چهره ی عجیب غریبش برگشت که میگفت خودت رو با پرسیدن این سوال بدبخت کردی!
برگشتم توی اتاقم با مرور حرفای جین توی ذهنم چهرم توی هم رفت و بعد احساس حالت تهوع بهم دست داد (..# برای شکستن همچین طلسمی باید همون کاری رو کرد که دیزنی توی شاهدخت و قورباغه نمایش داد ، مطمئنا جواب میده 👌🏻..) _ اههههه حتی فکر کردن به این حرفش هم حالت تهوع آوره آخه این چیه میگییی مثلا تو هیونگمییی .... آههههههه خدای منننن آخه برم با گربه اونکار رو بکنمممم ؟؟؟ مگه عقلم رو از دست دادممم!!! همون موقع متوجه شدم ها یون درست جلوم نشسته و داره گیج نگاهم میکنه ، با چشم هام خیره نگاهش کردم و دوباره به فکر حرف جین افتادم داد کلافه ای کشیدم و دستم رو گذاشتم رو سرم و به سمت دستشویی هجوم بردم ...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی❤
مرسی نظر لطفته واقعا:)💗
اینننچی؟😐🍃
اینم دیدمم😂✌🏻
عرررر آخه این یه کاریه هندسام از تو بعید بود 🤣🤐
😂😂😂هندسام غیر قابل پیشبینی ✨
من تازه پیدات کردم
اگه میشه میخوام فرشته ی نجات صدات کنم^~^ داستانت ارامش روح و روان ادمه^_^ و اینکه
هر چند وقت یه بار پارت میزاری?¿¡._.
واوو مرسییی =))❤️♥️ هر طور دوست داری میتونی صدا کنی من مشکلی ندارم ^-^
بستگی داره اما اصولا سه الی چهار روز یه بار میزارم
میشه ا.ت رو هم اضافه کنی مرسی ،
توی این داستان من از شخصیت ا.ت استفاده نکردم یه جورایی ها یون همون ا.ت است 🤍💓
خیلی خوب بود❤❤❤❤❤
مرسییی^=^♥️💙
نفر اول😐✌🏻
خیلی خوب بود🧃
نفر اولل شدی😂✊🏻
مرسیییی^•^