
سلام این اولین داستان منه که درباره دوتا عاشقه درباره مرینت و آدرین نیست ولی داخلش از معجزه گر ها استفاده میشه . و اینکه من دخترم چون کت نوار رو دوست دارم اسمم اینه
از زبان آنا (خواهر الا) : چند بار الا رو صدا زدم دیدم نخیر انگار قصد ندارن بیدار شن منم که شیطووووووونیم گل کرده بود رفتم یه پارچ آب سرد از یخچال آوردم و همش رو رو سر الا ریختم قیافش دیدن داشت من که از خنده داشتم زمین رو گاز می زدم 😂 از زبون الا : داشتم خواب میدیدم که احساس کردم یه پارچ آب یخ روم ریخته شده سریع از خواب پا شدم( قیافه الا :😨) دیدم آنا داره صندلی کامپیوتر رو می جوه (مگه موش 🐀)
سلام . من الا هستم . یه جاسوس و کاراگاه حرفه ای . خب امروز من به شرکت جاسوسی که در نیویورک هست میرم . تصمیم گرفتم با یه باند خلافکار خیلی قوی مبارزه کنم . با باند خلافکاری که NUM اسمش هست . قراره من به صورت یک جاسوس عضو اون گروه بشم . من با خواهر و برادر سه قلوم زندگی می کنم . خب پدر و مادر ما تو یک کشتی که با یک یخ برخورد کرد بودند و عمرشون رو به شما دادن (یاد کشتی تایتانیک افتادم). اسم خواهر من آنا و اسم برادرم آدام هستش. پدر من یک کارخونه دار بزرگ بود و مادرم هم یک بیزینس ومن . البته شرکت زیر دست منه و کار خونه ها زیر دست خواهرم . (در آینده قراره خون آشام بشی اون وقت دیگه نمی تونی نزدیک خواهرت شی یاه یاه یاه😈👿 (خنده شیطانی)الا : نه جان عزیزت نکن نویسنده : خیله خب بابا جوش نزن 🙄)
گفتم پس کار تو بود یه نگا به ساعت انداختم بعد رو به آنا گفتم برو خدارو شکر کن که دیرم شده . رفتم یه قهوه خوردم بعد رفتم تا یه سر به آدام (برادرم) بزنم که دیدم جوری خوابه انگار امشب قراره با دختر شاه پریون عقدش کنن 😐 پس بیخیالش شدم و رفتم تا لباس بپوشم (لباس الا : یه تیشرت سفید ساده با یه کت مسکی یه شلوار جذب مشکی بایه کتونی مشکی) بدو بدو رفتم پایین از استخر رد شدم (توجه مایه دار بودن خونش استخرم داشته بله)امروز می خواستم با مرسدس برم ولی فکر کردم ممکنه زیادی خودشیفته بنظر بیام پس با BMW رفتم .
تو اون باند خلافکار به یه زن نیاز داشتن چون همه پسر بودن . و اون زن منم الان کارم راحت تره چون راحت تر می تونم به اطلاعاتشون دسترسی پیدا کنم و می تونم راحت تر ترفیع مقام بگیرم 😁
تونسته بودم وارد باندشون بشم و برای شروع کار این عالی بود . واقعا عالی بود من چند تا حرکت نشونشون دادم تا قبولم کنن هر چند نویسنده خیلی راحت می تونه اطلاعاتشون رو به من بده ولی خب نگم بهتره
از زبون دیوید (رئیس اون باند خلافکار) : سلام من دیو هستم و ناگفته نماند یه دراکولا خب ما همیشه وقتی بانک یا جواهر فروشی هارو می زنیم همه دوربین ها رو با قدرت مون از کار مین دازیم . به تازگی یه عضو جدید به گروهمون اضافه شده یک زن و اون چیزی که ما دیدیم کارش رو خوب بلده و ما قبولش کردیم من با خواهر و برادر سه قلوم زندگی می کنم . اسم خواهرم ملودی و اسم برادرم مایک هستش.
خب سلام من نویسنده ام . این داستان درباره عشق پنهان بین الا و دیو و آنا و ..... هستش این تازه اول داستان . از نویسنده های حرفه ای می خوام بهم کمک کنن مثل sara جون A_M_M و یا مهشید جون و واقعا ممنونم که داستان منو می خونید
و با نظر دادن می خوام بهم کمک کنین و دقت داشته باشین این اولین داستان منه ولی داستان بعدیم قراره درباره میراکلس باشه و اگه این داستان خوب از آب در نیومد واقعا ببخشید من تجربه ندارم
سعی میکنم زود به زود بزارم اگه دیر گذاشتم تست چی یا عدم تایید کرده یا امتحانات زیادن
خداحافظ و اینکه عکس این پارت عکس ملودی
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ادامه داستان رو می تونید تو وبلاگم بخونید اینجا می خوام از بلک پینک داستان بزارم ولی تو وبلاگم که داستان می نویسم بیشتر طرفدار داره بخاطر همین 😔
قسمت بعدی و نوشتم تو بررسی
من نویسنده حرفه نیستم و تازه به تست چی آمدم
ولی داستانت عالی بود
خیلی ممنون یه داستان دیگه هم دارم می نویسم