
بزنید بریم😊
تصمیم گرفتم که تبدیل به لیدی باگ بشم.تیکی دختر کفشدوزکی آماده.... رفتم به برج مومپارناس کت نوار هم آنجا بود از گردونه خوشانسیم استفاده کردم و کت نوار هم از پنجه بُرنده و ابر شرور را شکست دادیم .کت نوار : بزن قدش لیدی باگ .لیدی باگ: یهو چشمم سیاهی رفت و افتادم و دیگه چیزی نفهمیدم.کت نوار: دیدم لیدی باگ افتاد رو زمین و بیهوش شد سریع بردمش بیمارستان . پرستار ها تخت آوردند و لیدی را رویش گذاشتم( به شکل کت نوار میره بیمارستان) و آن را بردند به اتاق بعد ده دقیقه دکتر آمد دکتر:شما باید بیشتر مراقبش باشید و رفت من هم رفتم به حالت معمولی برگشتم بیمارستان و رفتم پیش مرینت. بریم سراغ لیدی باگ : بهوش آمدم دیدم دوباره تو بیمارستان هستم تیکی خال ها ناپدید. تیکی: مرینت حالت خوبه مرینت: اره......
دیدم یه نفر در زد گفتم تیکی قایم شو دیدم آدرین آمد داخل مرینت : می تونیم بریم آدرین: اره می تونیم بریم. امشب بیا خونه ما مرینت: نه ممنونم باید برم خانه خودمون . رسیدیم به خانه مرینت مرینت: ممنونم آدرین خیلی زحمت کشیدی .آدرین : خواهش می کنم کاری نکردم . من رفتم داخل خانه آدرین هم رفت. دیدم مامان بزرگم داخل نشسته و داره گریه می کند تا من را دید بلند شد و گفت مرینت حالت خوبه مرینت : آره.مامان بزرگ: ساعت ۷ مراسم داریم. مرینت : مامان بزرگ میشه برم بیرون مامان بزرگ: البته فقط زود بیا خونه مرینت : باشه رفتم بالا لباسم را عوض کردم و رفتم اصلا حواسم به ساعت نبود ........
دیدم گوشیم داره زنگ می خوره جواب دادم مامان بزرگ بود مرینت : سلام مامان بزرگ: سلام عزیزم کجایی زود بیا خونه مراسم یک ربع دیگه شروع میشه مرینت : باشه مامان بزرگ الان میام.(مرینت رسید خونه) همه آمده بودند و داشتند گریه می کردند من نتونستم این صحنه را تحمل کنم و زدم بیرون. آدرین: دیدم مرینت رفت بیرون من هم رفتم بیرون و به کت نوار تبدیل شدم و دنبال اون رفتم .مرینت :آنقدر عصبی و ناراحت بودم که گوشیم را از کیفم و زدم زمین و پایم را کوبیدم روش . آدرین: دیدم مرینت گوشیش را زد و ازبین برد گوشیش را برداشتم و دنبالش رفتم دیدم رسید روبه رو برج ایفل سوار آسانسور شد و رفت به بالا ترین طبقه من هم چوب دستیم را در آورد و خودم را رساندم به مرینت دیدم مرینت داره داد میزنم میگه خدایا چرا آخه چرا پدر مادرم را ازم گرفتی( اینارو داره با گریه میگه)😭😭😭😭 من هم لیاقت زنده موندن ندارم و..........
خودش را انداخت پایین کت نوار : من هم بریدم واین و گرفتمش و جوب دستیم را به برج ایفل گیر دادم تا سرعتمان را کم کند . و رسیدیم پایین مرینت : کت نوار تویی چرا نجاتم دادی باید می راستی بمیرم.کت نوار : خ.و.د ک.و.ش.ی برای کسی هست که فکر می کنه دیگه هیچ راهی برای وجود ندارد .مرینت : من اول دوستامو از دست دادم بعد هم پدر و مادرم 😭😭😭😭😭😭.کت : آروم باش یکم به روز های خوبی که با دوستانت بودی فکر کن. بردمش خانه مرینت: کت نوار لطفاََ رو بالکن منتظرم باش کت: باشه مرینت رفتم داخل مامان بزرگ: مرینت حالت خوبه ۱۰۰ بار به گوشیت زنگ زدم چرا جواب نمی دی .مرینت: ببخشید گوشیم شارژ نداشت و خاموش شد می تونم برم بخوابم. مامان بزرگ: البته مرینت: ممنونم شب بخیر. رفتم داخل اتاق......
دیدم کت داخل بالکن است رفتم پیش و ازش تشکر کردم . کت : خواهش می کنم . من دیگه باید برم خداحافظ مرینت مرینت : خداحافظ و رفتم خوابیدم.( فردا صبح) آماده شدم که برم مدرسه به مامان بزرگ سلام کردم و صبحانه ام را خوردم و رفتم مدرسه. زنگ اول با خانم بوستیه کلاس داشتیم . خانم بوستیه وارد کلاس شد. سلام کردیم . خانم بوستیه: مرینت شما باید جاتو با نینو عوض کنی مرینت: چشم خانم بوستیه و رفتم کنار آدرین کلاس خانم بوستیه تمام شد و رفتم داخل حیاط نشستم دیدم آدرین داره میاد سمتم .اومد کنارم رو نیمکت نشست . آدرین: سلام مرینت بهتری مرینت: سلام آدرین بله بهترم.........
آدرین : خداروشکر، مرینت می دونم الان زمان خوبی نیست ولی میخواهم بین که .....که ...... با من ا.ز.د.و.ا.ج می کنی ؟؟؟مرینت: شکه شده بودم . به آدرین گفتم باید راجبش فکر کنم آدرین : باشه مشکلی نیست. ناگهان دیدم گلویی اومد سمتم و گفت : به به فرد مورد علاقه ام مرینت دوپن چنگ اخی تنها شدی مرینت: بغض گلوم را گرفت و رفتم .شدومات: به چه احساس ناراحت قویی حس می کنم یک قربانی دیگر برای اکومای من پرواز کن آکومای قشنگم و دختر را شرور کن.مرینت داشت گریه می کرد تیکی : مرینت یک آکوما خودت را کنترل کن .مرینت خودم را جمع کردم و گفتم این من ازت نمی ترسم ای آکومای کثیف. تیکی: مرینت الان همه خوشحال هستند چطوره که........
آکوما را تعقیب کنیم تا بر گردد پیش شدومات مرینت: ایده خوبی تیکی دختر کفشدوزکی آماده.شروع کردم به تعقیب کردن آکوما دیدم رسیدم به خونه گابریل آگرست گفتم که پس معلوم شد که کی شدومات هست برای کت پیغام گذاشت .سلام کت من فهمیدم کی شدومات هست ساعت 9 شب رو برج ایفل می بینمت.رفتم پیش استاد فو و ماجرا را برایش توضیح دادم .مرینت :استاد به نظر من آن روز که گردآورنده شرور شد فهمیده بود که ما هویتش را فهمیدیم پس بنا بر این خودش را شرور کرد که ما را گمراه کند که خب موفق شد استاد فو: درست می گویی مرینت : امشب تصمیم گرفتم که به گربه سیاه بگم شدومات کیه و بریم معجزه گر طاووس و پروانه را پس بگیریم. استاد فو : باشه مرینت من یک چیزی فهمیدم که.........

ناظر عزیز لطفاً منتشر کن 🌹
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی لطفا پارت بعدی
ممنون
شبیه بلک لاو اولش ۱ خوندم فکردم کپی کردی 😅
اره
عالی بود ، اولاش شبیه بلک لاو بود اما ، آخرش رو که خوندم ، کف کردم عالی بود