مرینت و آدرین ۴

مرینت: گریه کردم رفتم خونه بعد یکی درو زد باز کردم دیدم آدرین هست خواستم درو ببندم که گفت مرینت من واقعا عاشق توام اون یکی از طرفدارام بود

قبول کردم گذاشتم بیاد داخل ( یکماه بعد) ادرین اومد خواستگاری منم قبول کردم بعد با هم رفتیم خونه چندروزه آدرین مشکوکه آخه گوشیش زنگ میخوره میره بیرون جواب میده یه روز دنبالش کردن دیدم رفت بایه دختر به بار هنوز مست نشده بود به دختره گفت عاشقتم و گفت بامن ازدواج میکنی گریم گرفت

رفتم به بابای آدرین گفتم خیلی عصبانی شد گفت خودم به حسابش میرسم ساعت شد ۹ شب آدرین اومد گفت سلام عشقم بهش بی محلی کردم گفتم بابات کارت داره

آدرین : چرا مرینت انقد سرد برخورد کرن نکنه فهمیده دارم بهش خیانت میکنم گفتم نه بابا بعد رفتم پیش بابام گفتم سلام بابا چیکارم داشتی گفت سلام زهر مار چرا داری به مرینت خیانت میکنی 😡😡 گفتم شما از کجا میدونی 😨😨😰😰🤯🤯 گفت مرینت تعقیبت کرد و اومد بهم گفت

تمام بای بای🤚✋✋✋

😃😃😃😃😃😃😃😃😃😃😃😃😃😃😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍