11 اسلاید صحیح/غلط توسط: ♡Aylar♡ انتشار: 3 سال پیش 779 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
به یه پارت غمگین خوش اومدین😔🥀
همینجور تو فکر بودم که یهو خوردم به آلیا و افتادم زمین طبق معمول🙄 بلندم کرد و با صورت وحشت زده ای ازم پرسید:مرینت سرت چیشده😱😰(عکس اسلاید) 🐞:چیزی نیس آلیا بعدا برات تعریف میکنم حالم خوبه نگران نباش🙂 آلیا:ولی اخه... 🐞:پریدم وسط حرفش و انگشتمو گذاشتم رو لباش و گفتم خوبم آلیا واقعا حالا بیا بریم سر کلاس تا خانم نیومده و باهم رفتیم تو کلاس
بعد از کلاس توی زنگ تفریح همه چیو به آلیا گفتم(بچه ها توی داستان منم مثل فصل ۴ آلیا میدونه که مرینت لیدی باگه)آلیا:خدای منننن کلویی اینجوریت کرد خودم با دستای خودم خفش میکنمممم😡 🐞:آروم باش آلیا چیزی نیس حالم خوبه آلیا:تروخدا خیلی مواظب خودت باش دختر به خودت تحت هیچ شرایطی استرس وارد نکن خودمم ازین به بعد بیشتر حواسم بهت هست 🐞:ممنونم آلیا تو بهترینی ولی حالم خوبه.... یهویی
یهویی زنگ کلاس خورد و با آلیا رفتیم سر کلاس(عکس اسلاید) اون زنگ با خانم بوستیه کلاس داشتیم بد از اونم زنگ خونه ها خورد داشتم میرفتم خونه که یهویی یه ماشین وایساد جلوی مدرسه و آقای بورژوا(پدر کلویی) ازش پیاده شد کلویی امروز نیومده بود مدرسه حتما مربوط به اونه برام مهم نبود برای همین رفتم خونه(فلش بک به امروز صبح از زبان کلویی علامت کلویی:🐝) 🐝:امروز صبح که پاشدم دیگ روم نمیشد برم مدرسه بعد از اون آسیبی که به لیدی باگ زدم تصمیم گرفتم تا ۳ هفته نرم مدرسه تا آب از آسیاب بیفته😓برای همین به پدرم گفتم تا بره مدرسه و به مدیر بگه تا ۳ هفته مسافرتم و نمیرم و از اونجایی که باباییم شهردار شهره نمیتونن رو حرفش حرف بزنن😌رفتم و بابام گفتم و اونم گفت که میره(پایان فلش بک و برگشت به زمان حال از زبان مرینت) 🐞:رسیدم خونه به مامانو بابام سلام کردم و داشتم میرفتم ک برم تو اتاقم که یهو
که یهو مامانو بابام صدام زدن و گفتن مرینت دخترم یه دقیقه وایسا کارت داریم گفتم باشه جانم چیکارم دارین؟ گفتن یه دقیقه بیا بشین تا بهت توضیح بدیم
رفتم نشستم اونام نشستن و گفتن: خب مرینت ما برای یه کاری باید بریم نیویورک تو هم چون حالت خوب نیست و مدرسه داری باید توی خونه بمونی و استراحت کنی مشکلی نداری که تنها بمونی نه؟ 🐞:نه مشکلی ندارمنگران من نباشین شما برین با خیال راحت دیگ ۱۵ سالمه🙂 تام:باش دخترم مراقب خودت باش ما ۳ روز کارمون طول میکشه بعد برمیگردیم پیشت🙂 سابین:مراقب خودت باش دخترم 🐞:چشم مامانچشم بابا شمام مراقب خودتون باشین
کِی باید برین فرودگاه؟ تام:برای ساعت ۸ شب امشب بلیت گرفتیم که بریم فرودگاه 🐞:باشه منم میام برای خداحافظی سابین:باشه عزیزم شامت رو هم از بیرون بگیر بخور 🐞:باشه فقط چند ساعت پروازتون طول میکشه تا نیویورک؟ تام:۴ ساعت 🐞:باشه من میرم تو اتاقم تا مشقام رو بنویسم سابین:برو عزیزم برای ساعت ۷ آماده باش که بریم فرودگاه باشه؟ 🐞:باشه مامان(بچه ها الان ساعت ۱ ظهره) 🐞:رفتم بالا و یه مقدار از مشقام رو نوشتم (عکس اسلاید) تا اینکه ساعت ۲ شد و مامانم برای ناهار صدام زد بعد از اینکه ناهارم تموم شد ساعت ۲ و نیم بود رفتم و بقیه مشقام رو نوشتم تا اینکه ساعت ۶ و نیم شد بالاخره تموم شد رفتم و حاضر شدم و ساعت ۷ رفتم پایین گفتم من حاضرم و همگی باهم رفتیم فرودگاه
که یهو مامانو بابام صدام زدن و گفتن مرینت دخترم یه دقیقه وایسا کارت داریم گفتم باشه جانم چیکارم دارین؟ گفتن یه دقیقه بیا بشین تا بهت توضیح بدیم
رفتم نشستم اونام نشستن و گفتن: خب مرینت ما برای یه کاری باید بریم نیویورک تو هم چون حالت خوب نیست و مدرسه داری باید توی خونه بمونی و استراحت کنی مشکلی نداری که تنها بمونی نه؟ 🐞:نه مشکلی ندارمنگران من نباشین شما برین با خیال راحت دیگ ۱۵ سالمه🙂 تام:باش دخترم مراقب خودت باش ما ۳ روز کارمون طول میکشه بعد برمیگردیم پیشت🙂 سابین:مراقب خودت باش دخترم 🐞:چشم مامانچشم بابا شمام مراقب خودتون باشین
کِی باید برین فرودگاه؟ تام:برای ساعت ۸ شب امشب بلیت گرفتیم که بریم فرودگاه 🐞:باشه منم میام برای خداحافظی سابین:باشه عزیزم شامت رو هم از بیرون بگیر بخور 🐞:باشه فقط چند ساعت پروازتون طول میکشه تا نیویورک؟ تام:۴ ساعت 🐞:باشه من میرم تو اتاقم تا مشقام رو بنویسم سابین:برو عزیزم برای ساعت ۷ آماده باش که بریم فرودگاه باشه؟ 🐞:باشه مامان(بچه ها الان ساعت ۱ ظهره) 🐞:رفتم بالا و یه مقدار از مشقام رو نوشتم (عکس اسلاید) تا اینکه ساعت ۲ شد و مامانم برای ناهار صدام زد بعد از اینکه ناهارم تموم شد ساعت ۲ و نیم بود رفتم و بقیه مشقام رو نوشتم تا اینکه ساعت ۶ و نیم شد بالاخره تموم شد رفتم و حاضر شدم و ساعت ۷ رفتم پایین گفتم من حاضرم و همگی باهم رفتیم فرودگاه
رسیدیم به فرودگاه ساعت ۷:۴۵ بود تام:مراقب خودت باش دخترم چسم رو هم بزاری زودی پیشتیم دوباره سابین:مراقب خودت باش عزیز دلم😢 🐞:عه مامان گریه نکن دیگ من حالم خوبه نگران نباش🙂 سابین:😭 تام:عزیزم دیگه حالا انقد پیاز داغشو زیاد نکن😂 🐞:😂 خب دیگ باید خدافظی کنیم مراقب خودتون باشین خیلی دوستون دارم و همه همو بغل کردیم مامانو بابام رفتن و جای هواپیما که رسیدن برام دست تکون دادن منم همینطور و بعدشم رفتن منم رفتم خونه توی راه بودم داشتم پیاده میرفتم و ساعتم ۹ شده بود رسیدم خونه و رفتم بالا لباسام رو عوض کردم و زنگ زدم هات داگ اوردن و نشستم خوردم(عکس اسلاید)(♡:میشه یه گاز هم به من بدی؟🥺 🐞:چرا که نه بفرما😊 ♡:ممنونننن😍 ممم به به چقدم خوش مزس😋🌭 🐞:خواهش میکنم فقط اروم بخور نپره گلوت😂 ♡باشه باشه😂👍)
🐞:شاممو خوردم ساعت ۱۰ بود رفتم تو اتاقم و یکم تو گروه با بچه ها چت کردم (توی گروه نینو آلیا آدرین و مرینت بودن)و بهشون تو صحبت گفتم و مامانو بابام رفتن نیویورک و همینجوری چت کردیم تا ساعت ۱۱ و ربع بد خدافظی کردیم و من رفتم یکم طراحی کنم برای لباس آدرین که بهش گفته بودم(عکس اسلاید)تا ساعت ۱۱:۴۵ طراحی کردم بعدش یادم افتاد با کت قرار دارم ساعت ۱۲ و رفتم تا اون موقع یکم تلوزیون ببینم و رفتم زدم اخبار که یهو با چیزی که دیدم دنیا رو سرم خراب شد😵نه نه نهههههه این این امکان ندارهههه ماماااانننن باباااااا نههههه اخبار داشت میگفت هواپیمایی که مقصدش نیویورک بود متاسفانه سقوط کرده به تمام کسانی که عزیزانشون در اون هواپیما بودن تسلیت عرض میکنم😔🥀🖤
🐞: باورم نمیشههه نهههه همینجور جیغ میزدم و یهو سرم درد گرفت و دیگه نفهمیدم چی شد (فلش بک از زبان آدرین) 🐾:بعد از مدرسه رفتم خونه و ناهار خوردم و یکم پیانو تمرین کردم تا اینکه ساعت ۴ شد بعدش مشقام رو نوشتم و ساعت ۷ بالاخره تموم شد رفتم شامم رو زودتر خوردم که بعدش برم خرید برای قرار امشبم با لیدی باگ روی برج و ایفل و اونجا رو تزیین کنم😍حاصر شدم و رفتم خرید بعدشم اومدم خونه ساعت ۱۰ بود یکم با بچه ها چت کردم و ساعت ۱۱ و ربع شد بعدش تبدیل شدم و رفتم برج ایفل رو تزیین کنم تا اینکه ساعت ۱۱:۴۵ شد و رفتم نشستم لبه ی برج تا بانوم بیاد همینطور منتطر موندم تا اینکه ساعت ۱۲:۲۸ شد نگران شده بودم و یهو دیدم(عکس اسلاید)
یهو دیدم تیکی اومد و گفت🍪:کت کتتتت بانوت داره از دست میره تروخدااا بیا کمکش کننننن😭😭(با گریه میگه) 🐾:خدای من تیکی چیشدههه😰 باشه باشه تو برو منم پشت سرت میام و پشت سرش رفتم رفتیم خونه ی مرینت درو که باز کردم دیدم افتاده روی زمین و بیهوشه سریع رفتم سمتش و سرش رو گذاشتم رو پام و صداش زدم مرینت بانوی من عزیز چشاتو باز کن مرینت مرینت باونی من مرینتتتتتت اصلا جواب نمیداد اشکام روی صورت نازش میریخت نبظشو گرفتم میزد سریع پاشدم و بغلش کردم و بردمش بیمارستان و پرستارا اومدن و بهش سِرُم زدن از دکتر پرسیدم:میتونم برم داخل اتاقش؟ دکتر:بله 🐾:خیلی ممنون و رفتم توی اتاقش و ردی صندلی کنارش نشستم دستشو گرفتم تو دستم و با ناراحتی به صورت معصومش که مثل فرشته ها بود نگاه کردم(عکس اسلاید) چند دقیقه بعد حس کردم دستش تکون خورد سریع گفتم مرینت مرینت چشاتو باز کن 🐞:اروم اروم چشامو باز کردم و دیدم کت نوار کنارم نشسته و داره صدام میزنه و دستشم تو دستمه ازش با بی حالی پرسیدم:من کجام؟😓 🐾:تو تو بیمارستانی نگران نباش سرومت تموم شه مرخص میشی
🐾:یهویی دیدم شروع کرد به جیغ و داد کردم و با گریه میگفت🐞:مامانننننن باباااااااا منوووووو تنهااااا گذاشتینننننن مگه نگفتیننننن زود میاین پیشممممممم 🐾:مرینت مرینت آروم باش خواهش میکنم ولی ارومنسد و هی با گریه جیغ میزد چاره ای نداشتم دکتر و پرستارارو صدا زدم و اونام اومدن و باش یک آرام بخش زدن و مربنت با بی حالی گفت🐞:مامان بابا و بعدشم بیهوش شد بعد از یک دقیقه سرمش تموم شد پرستارارو صدا زدم و اومدن سرم مرینت رو کندن پرسیدم: تا کِی بیهوشن؟ پرستار:تا ۵ دقیقه نگران نباشین 🐾:اها بعد میشه باند سرش رو هم بردارین یا نه؟ پرستار:بله میشه الان میکنم 🐾:گفتم باشه و از پرستار و دکتر تشکر کردم و مرینتو بغل کردمو و از بیمارستان رفتم بیرون میخواستم ببرمش خونه شون توی راه بودم که یهو مرینت اروم چشماشو باز کرد و گفت🐞: کت نمیخوام برم خونه میخوام یکم بیرون باشم حالم خوب نیس 🐾: خب بربم برج ایفل؟ 🐞:اوهوم 🐾:بردمش برج ایفل و باهم نشستیم ازش پرسیدم چیشده بود برای مامانو بابات چه اتفاقی افتاده؟😟 🐾:یهو دیدم بغضش ترکید و دستاشو گذاشت روی صورتش و اروم گریه کرد رفتم سمتشو دستاشو از رو صورتش برداشتم(عکس اسلاید) و با دستم اشکاشو پاک کردم یهو دیدم اومد بغلم و داد زد🐞:مردننننننن دیگههههه ندارمشوننننن سقوط کردنننننن😭😭😭 🐾:ولی چ-چرا؟! 🐞:امشب به سمت نیویورک پرواز داشتن و تو راه هواپیماشون سقوط کرد کت دیگه هیچکسو ندارمممم😭
🐾:ولی منو داری حتی اگر دوسمم نداشته باشی من همیشه کنارتم به عنوان یک دوست 🐞نههههه میخوام بیشتر از یک دوست باشی دیگه نمیتونم ازت مخفیش کنم کت من دوست دارمممممممم از همون روز اولی که دیدمت عاشقت سدم ولی بخاطر یک چیزی نمیتونستم بهت بگم وای دیگه برتم مهم نیسسسس دوست دارممممم😭😭😭😭(عکس اسلاید) 🐾:شک شده بودم توی بغلم همینجور داشت گریه میکرد با دستم موهاشو نوازش کردم و گفتم: باشه باشه اروم باش عزیزم اروم من پیشتم، یگم اروم تر شد گفتم:ولی چرا تو که میگفتی یکی دیگرو دوست داری😟 🐞:دروغ میگفتم هربار که بهت میگفتم قلبم از ناراحتی تیر میکشید😢 🐾:وای اخه چرا؟! 🐞:استاد فو میگفت که ممکنه خطرناک باشه اگه باهم باشیم مخصوصا الان که من نگهبانم😔کت اگه بلایی سرت بیاد هیچوقت خودمو نمیبخشم😢 🐾:یادته همیشه بهت میگفتم ما باهم قوی تریم پس نگران هیچی نباش هر اتفاقی که بیفته ما باهم در کنار هم پشت هم از پسش بر میایم بهت قول میدم بانوی من 🐞:خیلی دوست دارم پیشی🥺💘 🐾:من بیشتر بانوی من❤همینطور موهاشو نوازش میکردم یهو دیدم تو بغلم خوابش برده بلند شدم و بغلش کردم و بردمش خونه گذاشتمش رو تخت و پتو رو کشیدم روز دلم نمیومد تنهاش بزارم میترسیدم باز حالش بد بشه برای همین خونه نرفتم و رو کاناپه اتاقش دراز کشیدم و کم کم چشمام گرم شد و خوابم برد نصفه شب یهو
ببخشید جای حساسش کات کردم 😁
ناظر عزیز لطفا منتشرش کن🌷🌷🌷
11 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
15 لایک
فدایی داری،،،،،،
مرسی خوشگلم💞💋
عالییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
ممنون خوشگلم😍❤
من فک کنم یه داستان دیگه خونده بودم یه جورایی بعضی تیکه هاش عین داستان تو بود ولی خب فک کنم فرق دارن باهم به هر حال قشنگ بود بعدی رو زود بزار 😍🤗
اسم داستانو بگو عزیزم ولی من از هیچ جا کپی نکردم😊❤ممنون لطف داری🌷🌷