عشق غمگین😔😭

از زبان مرینت:تیکی دیگه خسته شدم چرا کاگامی کلویی لایلا میتونن به آدرین نزدیک بشن واحساساتشونو بیان کنن امامن جلوی آدرین دستوپاچلفتی میشم😔😖

میشم ونمیتونم احساساتمو بیان... که تیکی گفت مرینت اگر میخوای احساساتتو بیان کنی باید اعتمادبنفس داشته باشم اما نداری مرینت گفت حق باتوهست تیکی میتونم یک قرار با ادرین بزارم و احساساتمو بهش بگم

از زبان مرینت:به آدرین زنگ زدم وگفتم سلام آدرین میشه ساعت ۸ غروب کنار رود سن باشی ادرین گفت باشه مرینت (میریم به ساعت۸غروب) از زبان مرینت: اماده شدم ورفتم کناره رود سن

از زبان ادرین: اماده شدم ورفتم کناره رود سن مرینتم امده بود از زبان مرینت : به ادرین گفتم ادرین من ع. ا.ش.ق.ت.م از زبان ادرین به مرینت گفتم منم عاشقتم ۵ سال بعد ازبان مرینت: ۵سال از ازدواج من ادرین میگذره

میگذره من وادرین صاحب دخترکوچولویی به نام لیلی شدیم من چندسال پیش به یک بیماری قلبی مبتلاشدم دکترگفت اگر تا پنج سال دیگه خوب نشه من میمیرم ۵ سال بعد از زبان مرینت: ۵سال گذشت ولیلی الان ۱۸سالشه وانگارهم اما هم ادرین به بیماری من مبتلا شدن پدرمادرمن وآدرین خبردارشدند وماروبه دکتر بردند دوساعت بعد از زبان دکتر:متاسفم کاری نتونستیم بکنیم تسلیت میگم😔😔😖😖😭😭

بای بای امیدوارم خشتون امده باشه