غیرتی شدن هری پاتر (پارت ۲)

تو روز بعدی خودت رو در هاگوارتز شروع میکنی. هرمیون دوان دوان میاد سمتت و میگه: ا/ت!!!! تو با هری و دراکو دوستی؟؟ تو: آره، چرا؟! هرمیون: چون فکر کنم دارن سر تو دعوا میکنن. هری گفته که تو رو دوست داره برای همین دراکو اونو زد، میتونی بری جداشون کنی؟؟ تو دوان دوان به سمت اونا میری.

تو: بسههههههههه. دراکو میره و هری دست تورو میگیره و باهم به حیاط هاگوارتز میرید. هری: ا/ت! تو منو بیشتر دوست داری یا اون دراکو رو؟ تو: این چه سوالیه که میپرسی؟ خب، معلومه؛ من هردوتاتون رو به یه اندازه دوست دارم.

هری: ببین ا/ت! چجوری بهت بگم؟ من... تورو... خیلی... دوست... دارم. تو لپات سرخ میشه. تو: اممم، خب! منم... ‌. در همون لحظه هرمیون صدات میزنه: ا/ت! نمیای بریم کتابخونه؟ تو: هری! من باید برم؛ بعدا میبینمت.

وقتی داری با هرمیون به کتابخونه میری، دراکو دستت رو میگیره و با خودش میبرتت یه جای خلوت. تو: دراکو! چیکارم داری؟ داشتم میرفتم کتابخونه! دراکو: اون پاتح چیکارت داشت؟؟ گفت دوست داره؟؟؟

تو سرت رو میندازی پایین. دراکو: حدس میزدم اینو بگه؛ ببین ا/ت! من تو رو دوست دارم، خب؟؟ حالا خودت باید انتخاب کنی؛ من یا اون پاتح؟؟ تو دستت رو از توی دست دراکو میکشی و میگی: هنوز فکرامو نکردم. و سریع به سمت خوابگاه میری....

هرکی که ازین داستانام خوشش اومده حمایت کنه چون پارت بعدی رو میخوام بزارم💕، لایک و کامنت یادتون نره، فالو=فالو💓برو آخر نتیجه رو ببین🍒