دنبال کنید دارم ابر قهرمان های دیگه رو میارم توش مخصوصا میراکلس
یکدفعه در جلویم ظاهر شد و به درون ان رفتم. یکدفعه یه دنیای بسیار زیبا دیدم ولی یه کم نامرتب بود یه چیز هایی مثل مانیتور تلویزیون بودند روی هم سوار شده بودند یکی از انها را برداشتم و دیدم و فهمیدم داستان زندگی ادم های کره ی زمین است و اخرش دیدم متوقف شد فهمیدم زمان در دنیای من متوقف شده و منم شروع کردم به مرتب کردن این دنیای عجیب
تقریبا میشه گفت حس می کردم یک قرن مرتب کردن انجا طول کشید وقتی مرتب کردم یکدفعه به صورت شناور به سمت بالا حرکت کردم یه صدایی گفت:یلدا تو برنده شدی گفتم: تو چی برنده شدم؟خیلی از افرادی که من انتخاب کردم و برایشان سفر در زمان انجام دادم برنگشتند و اگه برگشتند این دنیا رو مرتب نکردی و حالا تو مرتب کردی و ملکه ی اینجا و یه ابرقهرمانی
اسم ابرقهرمانی تو لیدی باترفلای است. بعد بهم لباس پفی بلند به همراه بال پروانه داد. بعد ادامه داد:و قدرت های تو سفر در زمان سفر پورتالی ذهن خوانی و قدرت ساخت و ساز جواهرات و اپارتمان و حالا تو باید با قدرت ساخت و سازت دنیا های موازی رو در یک ساعت این دنیا مرتب کنی ،،،برو شروع به مرتب کردن کردن و دیدم وااای چقدر سرعتم زیاده توی 40 دقیقه تمام کردم و بعد دنیا اسمش رو بهم گفت اسمش استوری لند است و هر وقت خواستم بیام توی این استوری لند باید یه جای خلوت برم که کسی نبینتم و بعد به استوری لند فکر کنم حتی بهم گفت که هر وقت خواستم از حالت تبدیل به حالت عادی یا برعکس برم فقط باید بهش فکر کنم
برگشتم به دنیای خودم و با عسل به خانه اش رفتیم و منم وسایلم رو جمع کردم خواستم بروم که عسل گفت: کجا داری میری؟ گفتم:باید بروم عسل گفت:چرا تازه اومدی مجبورم کرد و من تبدیل شدم وبهش گفتم که ابر قهرمانم بعد راهی خانه شدم وقتی به خانه رسیدم تبدیل شدم و نامرئی شدم و به پاریس رفتم داشتم پرواز می کردم که لیدی باگ رو دیدم خودم رو از حالت نامرئی خارج کردم وپیش لید باگ رفتم لیدی باگ گفت :تو کی هستی؟ گفتم: من لید باتر فلای ام یک ابرقهرمان تازه ولی رئیس ابرقهرمان های جهان بعد من یکدفعه یک ابرشروری رو دیدم که داره میره به بانک چون من ذهن خوانی کردم متوجه شدم رفتم جلو و زمانی که شروع به دزدی کرد من جلو رفتم
گفتم:اقا دزده دیگه بهتره نقش بازی کردن رو بزاری کنار ای ابر شرور من قدرت ذهن خوانی دارم خودتو نشون بده گفت:باشه خانم خانم ها دختر پروانه ای گفتم:من لیدی باترفلای ام اون خودشو نشون داد و من باهاش مبارزه کردم دید نه این لیدی باترفلای خیلی سر سخته می خواست از اسلحه ی مخصوصش که همه چی رو ذوب می کند استفاده کند که من دستش رو خوندم و قبل از این که بتواند از اسلحه استفاده کند پرتش کردم توی شیشه ی بانک و تحویل پلیس دادم
لیدی باگ گفت:وای دختر کارت عالی بود. گفتم :بیا اینم شماره ام بعد لید باگ هم شماره اش رو داد من گفتم:البته من از هویت واقعیت خبر دارم از هویت همه ی ابر قهرمان ها خبر دارم برای فردا همه ی ابر قهرمان ها رو جمع کن می خواییم بریم به جزیره ی ابرقهرمان ها
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)