
ببخشید ببخشید ببخشید از همه از همه واقعا عذر میخوام اینم پارت اخر ببخشید واقعا دیر شد خیلی هم دیر شد اون اولش یه مشکلی پیش اومده بود و مجبور شدم یه میراکلس دیگه شروع کنم اما الان رفع شد و گذاشتم امیدوارم لذت ببرید عشقای من❤️❤️
از چشم مرینت?داشتم به مرینت و آدرین اون موقع توضیح میدادیم که یهو دیدم مرینت اون موقع داد زد پشت سرت و من سریع چرخیدم دیدم دست لایلا که بلوط کشندش بود داشت میومد به سمتم و همون موقع مهارت نوار رو فعال کردم«یویوی آتشین»و سریع زدم بهش و اون آتیشی شد و افتاد زمین بعد آدرین گفت:کارت حرف نداشت بانوی من بعد آدرین اون موقع هم کم نیاورد به مرینت اون زمان گفت:الان کامل خوب شدی عشقم جونم بانوی خوشگلم?بعد آدرین دستم رو بوس کرد. آدرین اون زمان هم دست مرینت اون موقع رو بوس و واسه اینکه کم نیاره یه جای دیگش رو هم کرد?بعد آدرین عصبانی شد و می خواست بد تر از اون کنه که من گفتم اههه بسه دیگه بچه شدیدشما یکی هستید فقط یکی دو ساعت فاصله الان ناتالی کجاست که دیدم مرینت اون زمان گفت:اون جاست صداش میاد. ما همه با هم می دویدیم و می رفتیم
همون موقع صدای آقای آگراست اومد گفتم آدرین پدرته اون هیچ حرفی نمیزد رفتیم پیشش و همه مهارت هامون فعال بود اونا گفتن:چییی دو تا مرینت و دو تا آدرین«دو تا نوار و دو تا اسب»ناتالی گفت چرا شما زیادید گفتم:حررررف نزن کوامی لیدی باگ و کت نوار و بده. گفت اه دیگه چی. من یکم فک گردم و گفتم نه چیز دیگه ای لازم نداریم. آگراست گفت:باورم نمیشه آدرین تو اون موقع منو کشتی و توی ... هم اینجایی دختره ی??من تورو از برج پرت کردم که بمیری حالا دو تا شدی. گفتم دیگه تحملی نمونده و یویوی آتشین رو هم زمان با مرینت زمان اون موقع زدم اما اگراست سریع تبدیل به کت نوار شد?و ناتالی هم لیدی باگ نههههه?
عصبانی شدم به بقیه گفتم بیاید دورشون حلقه بزنیم و بعد مهارت هامون رو بزنیم اوکی دادن و هر کی دور یه چیزی حلقه زد،من و آدرین پیشه آقای آگراست و زمان قبلی ها هم پیشه ناتالی،گفتم آقای آگراست کوامی رو بده عصبانی شد و پنجش رو فعال کرد و اومد و یقه ی آدرین رو گرفت و گفت متاسفم پسرم اما من دیگه نمیتونم باید تمومش کنم و یه اشک از چشاش افتاد پایین?گفتم نه من نمیذارم آدرین برای منه و پریدم مهارت نوار رو یویوی آتشین بود رو دوره بابای آدرین بستم و فشار دادم تا جایی که دردش گرفت و گفت بسه نکن دارم میمیرم آتیشه و پنجه ی برندش رو مجبور شد به یویوی آتشین بزنه تا نمیره
گابریل و ناتالی رو زندانی کردیم و معجزه گر ها رو ازشون گرفتیم بیهوششون کردیم و به مغزشون یه چیزی وصل کردیم که تمام شرارت ها پاک شد
سه سال بعد:از چشم آدرین?مرینت جون گفت جونم،دست گذاشتم رو دلش و گفتم جیگر بابا چطوره،گفت خیلی خوبه(ما بچه دار شدیم جیگر بابا پنج ماهشه)هی از سه سال پیش خیلی راحت و خوبیم گفت آره شیر و گرگ پسر خاله هام خیلی کارمون رو راحت کردن اونا الان مواظب سارق ها و آدم بدا هستن دیدیم از بیمارستان زنگ زدن من جواب دادم بله_سلام خانم دوپن چنگ_ببخشید من شوهرشونم_اه ببخشید آقای آگراست خواستم بگم امروز مرینت خانم آزمایش دارن تا جنسیت بچه معلوم شه باید سونوگرافی بدن_بله حتما الان سریع میرسیم تلفن رو قطع کردم رفتم بغله مرینت گفتم عشقولکم بیمارستان گفت بریم ببینیم بچمون پسره یا دختر گفت واقعا آخ جون که یهو بالا آورد رو لباسم گفتم مرینت?دکتر نگفته بود هیجانی نشو گفت متاسفم خب خیلی مشتاقم
سریع رفتیم لباسامون رو عوض کردیم و رفتیم تو ماشین داشتیم می رفتیم بیمارستان که مرینت گفت آدرین بچه دختر باشه اسم رو چی بذاریم،گفتم نمیدونم الیزا خوبه گفت نه خیلی معمولیه،گفتم سیندرلا خوبه?گفت نه گفت از نظرم مریا اسم خوبیه گفتم وای خیلی خوبه اما مطمئنم پسره گفت خب برا پسر از نظرم آریانا خوبه گفتم چه جالب منم میخواستم همین رو بگم
رفتیم بیمارستان من تو مطب موندم و مرینت رو بردن اتاقه سونوگرافی بعد دکتر رفت اتاقش خیلی استرس داشتم کیه اما مهم نبود سالم باشن بعد ده دقیقه دکتر اومد بیرون گفتم آقای دکتر چی شد گفت تبریک میگم دخترن از شدت هیجان می خواستم بترکم عاشق دختر بودم رفتم اتاق مرینت گفتم عزیزم دیدی دختر بود گفت آره صدای نبض های کوچولویش رو میشنیدم بهم آرامش میداد گفتم مریا باباعه،گفت وای آدرین خیلی خوشحالم که یهو دوباره بالاآورد?گفتم آه هیجانی نشو دیگه
بعده ۳ سال: از چشم مرینت?گفتم آدرین این آریانا تازگیا خیلی ورجه ورجه میکنه گفت آره(من و آدرین بعد از مریا یک بچه ی دیگه هم باردار شدیم و معلوم شد پسره?)دیدم مریا اومد و گفت مامان خاله بازی میکنی،گفتم نه مامان جون نمیتونم آدرین گفت دخترم خاله بازی رو بزار شب و مریا رو بغل کرد و هی مینداختش بالا و دوباره میوفتاد بغلش،گفتم آدرین بچه گفت نگران نباش حواسم هست?یک دفعه دیدم یکی زنگ زد رفتم آیفون رو دیدم آلیا و نینو با دخترشون لارا اومده بودن در رو باز کردم و گفتم آدرین برو یه لباس درست حسابی بپوش الان میان آدرین رفت اتاق بعد دیدم دره خونمون رو زدن مریا خوشحال در رو باز کرد و گفت سلام خاله آلیا و عمو نینو و با لارا رفتن بازی کنن
آلیا اومد و گفت سلام دختر خوبی آریانا چطوره گفتم خیلی خوبه،بعد دیدم لارا دویید و اومد گفت خاله مرینت من از تنهایی در اومدم مثله مریا،گفتم واقعا آلیا یعنی یکی دیگه آلیا گفت لارا مگه نگفتم خودم میگم کاری نداشته باش بدو برو بازی لارا که رفت آلیا گفت آره دختر گفتم یکی دیگه بیارم اینم از تنهایی دراد،گفتم کی،گفت همین دیروز جواب آزمایش مثبت بود?گفتم آهان?مریا گفت مامان گشنمه،گفتم باشه آمادست غذا و کشیدیم،از چشم Sh.e.l:و اینجوری بود که داستان ما به پایان رسید??مرسی از همه
مرسی بچه ها بازم ببخشید من یه رمان میراکلسی دیگه نوشتم تا 8 اسمش marinette and adrien episode هست ممنون عاشقتونم کامنت ها رو بدید که پارت آخرمون بود و دیگه نمیتونیید بدید تامام تامام
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
توروخدا ادامه بده این داستان خیلی قشنگه
تا پارت صَد ادامه بده
عالی ترین داستانیه که شنیدم
امید داستا نادانات بهتر از بهتر شه
واقعا عالیبود
آریانا دختر هست
وای خیلی جذاب بود اگر اینطوری ادامه بدی از نظر من بزرگ ترین نویسنده تاریخ میشی اگر میشه به داستان منم سر بزن
خیلی خوب بود دمت گرم بابت اون کامنتم زیر اون داستان دیگهت معذرت منظور بدی نداشتم فقط خیل خوشم اومد فوق العادهس داستانات اینم عالی بود دمت گرممممممممم✋
آه بچه ها یکی از فامیلای من اکانتم رو داشته نوشته من پسرم😐باور نکنید😑
عالی بود بعدی لطفا
نمیتونم ادامه بدم😭آخه الان تو اون داستانم
A.M.M اگه داری هم اکنون نظرم رو میخونی برو پارت هشت داستان خودت یه چیزی برات نوشتم برو ببینش خیلی مهمه خیلیی